خنجری بر حنجرهی دژخيمان
به "فرهنگيان" خاين و تسليم طلب
شاعر مبارز م. آزرم سالها قبل "پيشواز" را برای پ.ن. (پرويز نيكخواه) كه با وصف مقاومت طولانی زير شكنجه رژيم ستمشاهی ايران، سرانجام ترسيد و لرزيد و به ساواك تسليم شد، سروده بود. اكنون ما اين شعر را به پرويز نيكخواه های وطنی، رازق روئين، واصف باختری، صبوراله سياهسنگ، لطيفناظمی، فاروق فارانی، ا.نگارگر، بيرنگ كوهدامنی، رهنورد زرياب، داكتر عسكر موسوی، اكرم عثمان، نبیمصداق و ساير «دلقكان، دريوزگان "شاعران"» پيشكش میكنيم كه اغلب بدون تجربه حتی مشت و لگدی از دشمن، نخست جمع شدن دور دسترخوان روسها و ميهن فروشان پرچمی و خلقی را پذيرفتند وبعد هم از ۶ سال به اينسو "اسلامی" شده، سر بر درگاه خون و خيانت و رذالت جلادان بنيادگرا نهاده و افغانستان اسير كركسان و كل كائنات را از منشور "شعر و ادب ناب و غير سياسي" نظاره میكنند!
پيشواز
از شهر بند فاجعه میآيد
آنك فجيع،
زشت،
تماشائی
آلوده جان فاجعه سودا.
ياران من!
مشوريد!
او را امان دهيد، تماشائیست!
از شهر بند فاجعه میآيد
مردی كه پشتواره ايمانش را
در منزل دوراهی سودا و استقامت
از شانه تحمل هشته
وينك چو سائلان سمج
در كوچه های باور مردم، میگردد
- با شكلكی به چهره ز توجيه
بر بويه گشايش يك در
بر بويه پذيرش يك آشنا
مگر
مشتی كه،
پتك خويشتنش بايد
برخانه های
اعتماد
مردم
میكوبد
غافل كه هيچ دری ديگر
درگاه بوس را
پذيره نخواهد بود
ياران من!
مشوريد!
او را امان دهيد، تماشائیست!
بيهوده پرسه میزند اين سائل
اين سمج
در كوچه های باورمردم،
- ديریست -
درها به هر زحير عبث، بستهست
در كوچه های باور مردم
بيداری،
اعتماد به دشمن را،
بردار بست تجربه، مصلوب كرده است
در كوچه های باور مردم،
خونهای تازه شهدا
خورشيدهای روشن برهانند
او را امان دهيد!
ياران من!
چقدر تماشائیست!
مردی كه در محله شهدا
دژخيم را فرشته بخواند...
ای سامری!
تنهائی عظيم،
عذابت بس!
در هيچ آستان اجابت
با سائل زحير تو رحمت نيست
ای،
دردرون خويشتن خويش،
دربدر
جز مرگ،
هيچكسی،
پاسخت نخواهد گفت.
تهران - مرداد ۴۹