In this issue

حوت‌ ۱۳۷۶ ـ فبروری‌ ۱۹۹۸

شماره مسلسل ۴۸

Payam-e-Zan (Women's Message)



بیرنگ‌ كوهدامنی‌، شاعر‌ مردمی ‌یا
از وقیح‌ترین‌ چاكران‌ «فرهنگی‌» خاینان‌ جهادی‌؟


ـ یادداشتی‌ بر نامه‌ی‌ بیرنگ‌ كوهدامنی‌ در «نبرد خلق‌»، شماره‌ ۱۳۹



همواره‌ گفته‌ ایم‌ كه‌ ماسك‌ «غیر سیاسی‌ بودن‌» را اكثر شاعران‌ و نویسندگان‌ و دیگر خدمه‌ «فرهنگی‌» رژیم‌ دست‌ نشانده‌، بهترین‌ وسیله‌ آرایش‌ خود تشخیص‌ داده‌ اند به‌ چند منظور: ۱) كه‌ بتوانند مدعی‌ شوند علی‌الرغم‌ عمری‌ نان‌ و نمك‌ بودن‌ با میهنفروشان‌ پرچمی‌ و خلقی‌، «حزبی‌» نبوده‌ اند یا به‌ قول‌ رهنورد زریاب‌ «كارت‌ حزبی‌» نداشته‌اند و در نتیجه‌ باید در قطار خاینان‌ درجه‌ یك‌ قرار داده‌ نشوند. ۲) كتمان‌ روحیه‌ موش‌ مردگی‌ خود در مقابل‌ بنیادگرایان‌ زیر نام‌ «غیر سیاسی‌» و «فرهنگی‌ خالص‌» بودن‌ تا نه‌ تنها ترور و وحشت‌ فاشیست‌های‌ مذهبی‌ را از خود دفع‌ كرده‌ باشند بلكه‌ اعلان‌ دهند كه‌ چشم‌ براه‌ اشاره‌ای‌ اند تا برای‌ نوكری‌ به‌ آنان‌، به‌ سر دوند. ۳) كه‌ سرو سرشان‌ با دستگاههای‌ جاسوسی‌ غربی‌ و رژیم های‌ بنیادگرا مثل‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌، نباید «مشكوك‌» و «سیاسی‌» جلوه‌ كند چرا كه‌ صرفاً و صرفاً با آنها در رابطه‌ای‌ «فرهنگی‌» قرار دارند و اگر جاسوس‌ هم‌ تلقی‌ می‌شوند «جاسوس‌ فرهنگی‌» اند! ۴) ادعای‌ «غیرسیاسی‌ بودن‌» جواز بی‌ننگی‌ و بی‌تفاوت‌ بودن‌ در برابر سیل‌ خون‌ و خیانت‌ جاری‌ در كشور است‌ و بنابرین‌ هر چیز هرزه‌ای‌ می‌توان‌ نوشت‌ و هر «گفتنی‌ نیست‌» را می‌توان‌ گفت‌.

«نبرد خلق‌»، شماره‌ ۱۳۹

دست‌ اندركاران‌ گرانقدر نشریه‌ی‌ «نبرد خلق»

به‌ این‌ وسیله‌ گرم‌ ترین‌ سلامهای‌ من‌ را بپذیرید. برای‌ شما دوستان‌ تا اكنون‌ ندیده‌، پیروزی‌های‌ درخشان‌ و روز افزون‌ را خواهانم‌. از روی‌ تصادف‌ یك‌ شماره‌ از «نبردخلق‌» در لندن‌ به‌ دستم‌ رسید.

«نبرد خلق‌» را نشریه‌ای‌ خواندنی‌ و پربار یافتم‌. البته‌ باید خدمت‌ آن‌ دوستان‌ پیش‌ از پیش‌ عرض‌ كنم‌ كه‌ من‌ آدمی‌ سیاسی‌ نیستم‌ و ازین‌ نمد كلاهی‌ ندارم‌. مختصر شرح‌ حال‌ من‌ كه‌ در ماهنامه‌ی‌ «كلك‌» چاپ‌ تهران‌ نشر شده‌ خدمت‌ فرستادم‌. باری‌ هرگز افتخار عضویت‌ هیچ‌ حزب‌ و سازمانی‌ را تا اكنون‌ نداشتم‌. با آنكه‌ با بسیاری‌ از اندشه‌ ورزان‌ و پایه‌ گذاران‌ «حزب‌ دموكراتیك‌ خلق‌ افغانستان‌» آشنایی‌ و دوستی‌ شخصی‌ داشتم‌، در حزب‌ نرفتم‌. بسیاری‌ از رهبران‌ تنظیمهای‌ مجاهدین‌ افغانستان‌ را نیز می‌شناسم‌. هم‌ اكنون‌ برادر احمدشاه‌ مسعود فرمانده‌ آگاه‌ و هشیار حزب‌ جمعیت‌ اسلامی‌ افغانستان‌، احمد ولی‌ در لندن‌ سفیر افغانستان‌ می‌باشد و از دوستانی‌ نزدیك‌ و شخصی‌ من‌ است‌. اما من‌ با مسایل‌ سیاسی‌ شان‌ كاری‌ ندارم‌، اما این‌ را هم‌ باید بگویم‌ كه‌ در برابر قضایا و احوال‌ بیطرف‌ و ناظر نیز نیستم‌. من‌ سیاست‌ را تا آنجایی‌ كه‌ خادم‌ فرهنگ‌ وزبان‌ فارسی‌ باشد دوست‌ دارم ‌و هم‌چنان‌ سیاستگران ‌با خرد و با فرهنگ‌ را.

باری‌ با وجود آن‌ كه‌ بنده‌ با هیچ‌ روند سیاسی‌ چه‌ در ایران‌، چه‌ در تاجیكستان‌ و چه‌ در افغانستان‌ كه‌ من‌ در هرسه‌ تای‌ این‌ كشورها كه‌ وابسته‌ به‌ یك‌ فرهنگ‌ و زبان‌ اند زیسته‌ ام‌، مربوط‌ نیستم‌. در شعرها و نوشته‌های‌ خویش‌ درد مردم‌ را فریاد كرده‌ام‌. در كنار شان‌ بوده‌ام‌ و خواهم‌ بود.

چند نمونه‌ از شعرهای‌ خود را برای‌ تان‌ فرستادم‌. در آینده‌ نوشته‌هایی‌ هم‌ دارم‌ كه‌ می‌فرستم‌. لطفاً پس‌ از این‌ نشریه‌ نبرد خلق‌ را به‌ نشانی‌ من‌ بفرستید.

با ارادت‌ ـ بیرنگ‌ كوهدامنی‌
لندن‌ ـ ۱۸ نوامبر ۱۹۹۶

اصول‌ زندگی‌

ندانستم‌ اصولی‌ زندگی‌ را
نه‌ راز مردن‌ و پایندگی‌ را
بهشت‌ اربا اطاعت‌ باز بسته‌ است‌
خداوندا نخواهم‌ بندگی‌ را
....

ولی‌ قربان‌ ساده‌ دلی‌ ناخودآگاه‌ برخی‌ ازین‌ حقه‌بازان‌ كه‌ با شوخی‌های‌ «غیرسیاسی‌ بودن‌»، كار را در پی‌ بردن‌ به‌ ماهیت‌ شان‌ بسیار آسان‌ می‌كنند. جریان‌ اعلان‌ «غیرسیاسی‌ بودن‌» بیرنگ‌ كوهدامنی‌ نسبت‌ به‌ نگارگر هم‌ بیشتر مضحك‌ و در عین‌ حال‌ رقت‌ انگیز می‌باشد.

او در نامه‌اش‌ پس‌ از تعارفات‌ بلافاصله‌ می‌نویسد: «من‌ آدمی‌ سیاسی‌ نیستم‌ و از این‌ نمد كلاهی‌ ندارم‌(...) هرگز افتخار عضویت‌ هیچ‌ حزب‌ و سازمانی‌ را تا اكنون‌ نداشتم‌.»

آیا حقیقتاً شاعرك‌ ما آنقدر رانده‌ شده‌، بیمقدار، بی‌ معرفت‌، احمق‌، بی‌اعتبار و دورانداختنی‌ بوده‌ كه‌ «كلاهی‌ از این‌ نمد» نصیبش‌ نشده‌ است‌؟

ولی‌ واقعیت‌ حاكی‌ از آنست‌ كه‌ نه‌، آقای‌ بیرنگ‌كوهدامنی‌ بدتر و رسواتر از ا. نگارگر دروغ‌ گفته‌ و نظیر شركایش‌ كبكی‌ عمل‌ می‌نماید.

عیانترین ‌وجه‌ سیاسی ‌بودن‌ وی‌ در مورد كلیه‌ همكارانش‌ صادق‌ است‌:

طی‌ ۱۵ سال‌ جنگ‌ مقاومت‌، او در طرف‌ روسها و نوكران‌ افغانی‌ شان‌ ایستاده‌ و از اعضای‌ فعال‌ مجالس‌ انس‌ و الفت‌ و شعروترانه‌ بازی‌ در اتحادیه‌ نویسندگان‌ پوشالی‌ به‌ شمار می‌رفت‌. و به‌ ابطال‌ خود به‌ مثابه‌ شاعر برمی‌خیزد مادام‌ كه‌ آشكارا به‌ دوستی‌ با برادر و فرمانده‌ «آگاه‌ و هشیار» باند ربانی‌ افتخار می‌كند.

اگر او هر اندازه‌ هم‌ بیشتر از نگارگر و داكتر جاوید و غیره‌ استادان‌، مدعی‌ شود كه‌ یك‌ «فرهنگی‌» صد فیصد است‌ و به‌ سیاست‌ كاری‌ ندارد، نمی‌تواند دم‌ كلان‌ سیاستش‌ را كه‌ از زیر جل‌ مندرس‌ و چركین‌ ادعای‌ كاذبش‌ خود نمایی‌ دارد بپوشاند.

البته‌ او و نظایرش‌ حق‌ دارند به‌ ظاهر سیاسی‌ بودن‌ شان‌ را منكر شده‌ و پدر و مادر آن‌ را لعنت‌ كنند زیرا دفاع‌ علنی‌ از میهنفروشانی‌ به‌ بدنامی‌ پرچمی‌ها و خلقی‌ها یا جنایتكاران‌ بنیادگرا چندان‌ آسان‌ نیست‌. ولی‌ شماری‌ از این‌ ریاكاران‌ آنگاه‌ كه‌ مصلحت‌های‌ معین‌ شخصی‌ و سیاسی‌ ایجاب‌ كند، ماسك‌ را كنارزده‌ و سرشت‌ شان‌ را به‌ مثابه‌ هواخواه‌ پوشالیان‌ یا جنایتكاران‌ بنیادگرا آفتابی‌ می‌سازند. ا.نگارگر پوقانه‌ی‌ «مكدر بودن‌ از سیاست‌»ش‌ را با آستانبوسی‌ خفتبار طالبان‌ تركاند و كوهدامنی‌ با اعلام‌ بیشرمانه‌ی‌ دوستیش‌ با «رهبران‌ تنظیمهای‌ مجاهدین‌».

آیا كوهدامنی‌ با افشای‌ روابطش‌ با میهنفروشان‌ و جنایت‌ پیشگان‌ اخوانی‌ می‌خواهد خود را «فرهنگی‌»ای‌ «وجیه‌المله‌» نشان‌ دهد كه‌ هم‌ محبوب‌ میهنفروشان‌ بود و هم‌ نازدانه‌ی‌ «رهبران‌ تنظیمها» و برادر «فرمانده‌ آگاه‌ و هشیار» می‌باشد؟

شاید. ولی‌ او باید بداند كه‌ به‌ همین‌ علت‌ نزد مردم‌ تنها می‌تواند قیمت‌ یك‌ شاعر خود فروخته‌ و وقیح‌ را كسب‌ كند و نه‌ بیش‌.

واصف‌ باختری‌ پوست‌ پشك‌ به‌ رخ‌ كشیده‌ از «تعارض‌»ش‌ با پوشالیان‌ سخن‌ می‌گوید، ا.نگارگر رهایی‌اش‌ را از زندان‌ به‌ ضمانت‌ دستگیر پنجشیری‌، سلیمان‌ لایق‌ و بارق‌ شفیعی‌ بكلی‌ زیر می‌زند و به‌ طور غیر مستقیم‌ با نوشتن‌ «معراج‌ مومن‌» خود را زیرپای‌ بنیادگرایان‌ حلال‌ می‌كند، و رهنورد زریاب‌ با وصف‌ دریافت‌ نشان‌ و جایزه‌ها از دست‌ روسها، ببرك‌ و نجیب‌ ، كیف‌كردن‌ از سفرهای‌ شوروی‌ و ریاست‌ دستگاههای‌ پوشالی‌، به‌ هرحال‌ تقلای‌ بندگیش‌ را به‌ خرج‌ می‌دهد كه‌ پوشالی‌ «كارت‌دار» نبوده‌، اما چشم‌ سفیدی‌ بیرنگ‌كوهدامنی‌ به‌ وضوح‌ باید خیلی‌ بیشتر از افراد فوق‌الذكر باشد كه‌ از مناسبات‌ خاینانه‌اش‌ با هر دو قماش‌ از جاسوسان‌ جنایت‌ پیشه‌، چنان‌ بلبل‌ وار صحبت‌ می‌كند.

آقای‌ كوهدامنی‌، اگر شما با خود سنجیده‌ اید كه‌ عیان‌ را چه‌ حاجت‌ به‌ بیان‌، از تعلقات‌ شما با میهنفروشان‌ و تبهكاران‌ بنیادگرا همه‌ می‌دانند و نوعی‌ «صداقت‌» خواهد بود اگر مثل‌ نگارگر، رهنورد و ... در صدد پوشانیدن‌ این‌ داغ‌ در پیشانی‌ تان‌ نبرایید، اشتباه‌ نكرده‌ اید، لیكن‌ كاش‌اینقدر درك‌ می‌ كردید كه‌ آنچه‌ درباره‌ پیوند تان‌ با «اندیشه‌ورزان‌» میهنفروش‌ و «رهبران‌» خاین‌ «تنظیمها» بیان‌ داشته‌ اید، اعتراف ‌به ‌گذشته‌ای‌ بس‌ خیانتبار نیست‌ بلكه‌ شما به‌ گونه‌ حیرت‌ آوری‌ به‌ آن‌ «دوستی‌»های‌ ننگین‌ مباهات‌ می‌كنید. تراژیدی‌ و نیز وقاحت‌ شما همین‌ جاست‌.

برای‌ چاپ‌ نامه‌ و شعرهای‌ تان‌ هم‌ عجب‌ نشریه‌ مناسب‌ و بیچاره‌ و بی‌خبری‌ را گیر كرده‌ اید. هر نشریه‌ای‌ ایرانی‌ یا افغانی‌ آگاه‌ و ضد سازشكاری‌، چاپ‌ این‌ نامه‌ و شعرهای‌ شما را توهین‌ سختی‌ به‌ خود و خوانندگان‌ مبارز شان‌ پنداشته‌ و از ارسال‌ مجدد نامه‌هایی‌ از آن‌ قبیل‌ به‌ شما اخطار می‌كرد. اگر برای‌ «نبرد خلق‌» هم‌ احساس‌ مسئولیت‌ و همدردی‌ نسبت‌ به‌ مردم‌ افغانستان‌ مطرح‌ می‌بود باید شما را منحیث‌ دوست‌ كثیفترین‌ خاینان‌ جانی‌ به‌ سختی‌ جواب‌ داده‌ افشاء می‌ساخت‌.

بهرحال‌، غیر از مطبوعات‌ «جهادی‌ پرور» چاپ‌ ایران‌ مثل‌ «كلك‌» كه‌ در آن‌ افرادی‌ معلوم‌الحال‌ چون‌ داكتر چنگیزپهلوان‌ سرجنایتكاران‌ غیر پشتون‌ را قهرمانان‌ بی‌بدیل‌ مردم‌ ما معرفی‌ می‌دارد، و به‌ استثنای‌ نشریات‌ حزب‌ توده‌، چریكهای‌ اكثریت‌ و حزب‌ كمونیست‌ كارگری‌، تصور نمی‌كنیم‌ هیچ‌ نشریه‌ای‌ جدی‌ و رزمنده‌ در خارج‌ از ایران‌ حاضر به‌ چاپ‌ نامه‌ و شعر كسی‌ شوند كه‌ بجای‌ احساس‌ سرافكندگی‌ ابدی‌ هنوز هم‌ ازدوستی‌ با «اندیشه‌ ورزان‌ و پایه‌ گذاران‌» پوشالی‌ و اخوانی‌ با بیشرمی‌ كم‌نظیری‌ فخر می‌فروشد.

با آنكه‌ در رد و پوچ‌ بودن‌ ادعای‌ «غیرسیاسی‌» بودن‌ پاره‌ای‌ از نوكران‌ پوشالیان‌ و بنیادگرایان‌، فراوان‌ سخن‌ گفته‌ ایم‌، مجبوریم‌ به‌ نكاتی‌ از ادعاهای‌ كوهدامنی‌ هم‌ مشخصاً به‌ اجمال‌ برخورد كنیم‌.

از او باید پرسید، شما چه‌ نوع‌ موجودی‌ هستید كه‌ با هر دو قماش‌ از دشمنان‌ پلید مردم‌ ما دوست‌ می‌توانید باشید؟ آیا پرچم‌ و خلق‌ و یا خاینان‌ بنیادگرا به‌ اعتبار بی‌مسلك‌ و بی‌جبهه‌ و خنثی‌ فرهنگی‌ بودن‌ تان‌ به‌ شما اهمیتی‌ قایل‌ نمی‌شدند و می‌ دانستند كه‌ آدمی‌ كاملاً رام‌، دست‌ آموز و همیشه‌ كمربسته‌ به‌ خدمت‌ هستید و در نتیجه‌ شما را در بغل‌ می‌گرفتند و می‌گیرند؟ اگر این‌ را رد كرده‌ و فقط‌ به‌ روی‌ «سیاسی‌» نبودن‌ به‌ عنوان‌ طلسم‌ ایجاد دوستی‌ با هر خاین‌ و جنایتكار پافشاری‌ كنید باید گفت‌ كه‌ اگر شما «سیاسی‌» نبودید آن‌ خاینان‌ سیاسی‌ بودند. صرفنظر از سایر دلیل‌ها شما با كوچكترین‌ مخالفت‌ محسوس‌ با اشغالگران‌ روسی‌ و سگان‌ شان‌، در صورتی‌ كه‌ فرار مقدور نمی‌بود، به‌ افتخار هم‌ سلول‌ شدن‌ با شاعران‌ و هنرمندان‌ و مبارزان‌ آزادیخواه‌ در قتلگاه‌ پلچرخی‌ نایل‌ می‌آمدید و نه‌ به‌ نویسندگی‌ در رادیوی‌ پوشالی‌ و نه‌ مصاحبت‌ با دون‌پایه‌ترین‌ پادوان‌ حزب‌ دست‌ نشانده‌ چه‌ رسد به‌ «اندیشه‌ ورزان‌» و «پایه‌ گذاران‌» آن‌، و نه‌ چاپ‌ چندین‌ كتاب‌ و نه‌ عشق‌ و مستی‌ «شاعرانه‌» با همدلان‌ در اتحادیه‌های‌ دست‌ نشانده‌.

به‌ همین‌ گونه‌ است‌ خاینان‌ بنیادگرا كه‌ اگر به‌ ذره‌ای‌ كینه‌ (ولو كینه‌ بخاطر ازدست‌ رفتن‌ روزهای‌ خوش‌ و تلایی‌ نشست‌ و برخاست‌ با دستگیر پنجشیری‌، عبداله‌ نایبی‌و دیگر همرزمان‌ اتحادیه‌) نسبت‌ به‌ جنایتها و رذالتهای‌ خود در وجود شما پی‌ می‌بردند، حتی‌ همان‌ «فرمانده‌ آگاه‌ و هشیار» هم‌ كوهدامنی‌ بازی‌ را یكسو نهاده‌ شما را به‌ عنوان‌ خاین‌ به‌ اسلام‌، قوم‌ و دولت‌ اسلامی‌ اگر در پارك‌ زرنگار به‌ دار نمی‌آویخت‌ لااقل‌ در زندانهای‌ پنجشیرش‌ می‌انداخت‌ تا به‌ تدریج‌ بپوسید.

پس‌ حالا كه‌ قصد دارید خود را دلدار هر دو دشمن‌ مردم‌ ثابت‌ سازید، این‌ هرگز نه‌بخاطر «كار نداشتن‌» شما با سیاست‌ آنان‌ بلكه‌ بخاطر ساختن‌ و دمسازی‌ شما با سیاست‌های‌ آنان‌ بوده‌ است‌. این‌ یگانه‌ ضامن‌ ادامه‌ حیات‌ عادی‌ و خوش‌ شما و همفكران‌ زیر سلطه‌ی‌ پوشالیان‌ و دژخیمان‌ اخوانی‌ بوده‌ است‌.

دروغ‌های‌ كوهدامنی‌

پیش‌ از رسیدگی‌ به‌ دروغ‌ها، روی‌ یك‌ حرف‌ راست‌ و انكار ناپذیر تان‌ باید مكث‌ كرد: «اما در برابر قضایا و احوال‌ بی‌طرف‌ و ناظر نیستم‌».

سبحان‌الله‌!

اگر چه‌ «بی‌طرف‌» ماندن‌ نسبت‌ به‌ وقایع‌ ۲۰ سال‌ اخیر در افغانستان‌ خود ارتجاع‌ و خیانتی‌ نابخشودنی‌ است‌ كه‌ عده‌ای‌ خوش‌ دارند مهر آن‌ را برخود بزنند، اما كی‌ گفته‌ كه‌ شما و همدستان‌ اتحادیه‌ای‌ تان‌ «در برابرقضایا و احوال‌» بی‌طرف‌ بوده‌ اید؟ خیر. شما نه‌ در برابر «قضایا و احوال‌» جنگ‌ ضد روسی‌ و ضد پوشالیان‌، و نه‌ «در برابر قضایا و احوال‌» محشر خاینان‌ بنیادگرا، لحظه‌ای‌ هم‌ «بی‌ طرف‌» نه‌ بلكه‌ كاملاً و علناً و با تمام‌ نیرو «با طرف‌» بوده‌ اید. در جنگ‌ ضد روسی‌ تا سقوط‌ خاین‌ نجیب‌، جانب‌ روس‌ها و توله‌های‌ شان‌ را گرفته‌ بودید و بعد از آن‌ هم‌ تا امروز به‌ «دوستی‌ نزدیك‌» با سردسته‌ های‌ خون‌ آشام‌ بنیادگرایان‌، می‌نازید. نازیدن‌ به‌ رابطه‌ای‌ خوار، مشكوك‌، خطرناك‌ و خونبو كه‌ تنها وجود نشانه‌ كوچكی‌از شرم‌و شرف‌ ظاهری‌كافی‌ بود كه‌ شما را از اشاره‌ به‌آن‌ باز دارد.

اولین‌ دروغ شاخدار و خنده‌آور شما آقای‌ كوهدامنی‌ همان‌ ادعای‌ پوچ‌ و عوامفریبانه‌ی‌ «سیاسی‌ نبودن‌» تان‌ بود. دومین آن‌ اینكه‌ «با مسایل‌ سیاسی‌ شان‌ كاری‌» ندارید كه‌ چنانچه‌ دیدیم‌ اگر با سیاست‌ خاینان‌ جور نمی‌آمدید و طبق‌ آن‌ حركت‌ نمی‌داشتید، حالا نامه‌ پرانی‌ و شعر پرانی‌ شما را از لندن‌ شاهد نمی‌ بودیم‌ و نام‌ تان‌ به‌ عنوان‌ شاعری‌ شهید در یادها گرامی‌ می‌ماند. راستی‌ چطور شد كه‌ سرو كله‌ جنابعالی‌ از دوشنبه‌ به‌ لندن‌ شریف‌ پیدا شد؟ شما كه‌ با «مسایل‌ سیاسی‌ شان‌ كاری‌» ندارید چرا در یكی‌ از امارت‌های‌ برادران‌ بسر نمی‌كنید كه‌ دیگر اینقدر به‌ ناحق‌ و دروغین‌ از «غم‌ غربت‌» آه‌ و ناله‌ بر زبان‌ نیارید؟

سومین‌ دروغ‌: «من‌ سیاست‌ را تا آن‌ جایی‌ كه‌ خادم‌ فرهنگ‌ و زبان‌ فارسی‌ باشد دوست‌ دارم‌ و هم‌ چنان‌ سیاستگران‌ با خرد و بافرهنگ‌ را.»

به‌ این‌ می‌گویند نازك‌ طبعی‌ شاعرانه‌، مزاج‌ شاعرانه‌ و اخلاق‌ شاعرانه‌! دهها استاد بیتاب‌ و مهدی‌ حمیدی‌ و مهدی‌ سهیلی‌ و خلیل‌اله‌ خلیلی‌ و اسمعیل‌ گوزوك‌ و هیتلر و روح‌اله‌ خمینی‌ و فرانكو و علی‌مزاری‌ ـ درینجا حبیب‌اله‌ بچه‌ سقو هم‌ ـ كه‌ از گور برخیزند، به‌ این‌ عمق‌ و لطافت‌ و زیبایی‌ سخن‌ گفته‌ نخواهند توانست‌!

اما در این‌ وجیزه‌ فناناپذیر، شما به‌ سبك‌ چنگیز پهلوان‌، قومپرستی‌ ضد پشتونی‌ تان‌ را عیان‌ می‌سازید كه‌ مخصوصاً در شرایط‌ جاری‌ كه‌ جانوران‌ بنیادگرا عمدتاً زیر علم‌ پاره‌ پاره‌ی‌ قومپرستی‌ اعمال‌ خیانتكارانه‌ی‌ شان‌ را انجام‌ می‌دهند، خاینانه‌ترین‌ و كثیفترین‌ نوكری‌ و هیزم‌ آوری‌ برای‌ باندهای‌ بنیادگرا به‌ شمار می‌رود.

آیا «استاد»، «فرمانده‌ آگاه‌ و هشیار» و برادرش‌، و «استادان‌» خلیلی‌ و مزاری‌ را برای‌ آن‌ دوست‌ دارید كه‌ سیاست‌ شان‌ «خادم‌ فرهنگ‌ و زبان‌فارسی‌» است‌ و هم‌ به‌ تقلید از حكام‌ ایرانی‌ حرف‌ می‌زنند؟ اعتراف‌ جانانه‌ی‌ شما را به‌ دوستی‌ با«اندیشه‌ ورزان‌» و «رهبران‌» پوشالی‌ و اخوانی‌ دیدیم‌، مع‌الوصف‌ حدس‌ ما اینست‌ كه‌ این‌ مرز وقاحت‌ را عبور نكرده‌ و جرأت‌ نخواهید نمود سیاست‌ آن‌ خاینان‌ غیر پشتون‌ را در «خدمت‌ فرهنگ‌ و زبان‌ فارسی‌» بیانگارید. خاینان‌ پوشالی‌ و اخوانی‌ بیشتر از آن‌ غرق‌ خون‌ و خیانت‌ و غارت‌ و بی‌فرهنگی‌ بودند و اند كه‌ بر مسایل‌موردپسند دوستان‌وچاكران‌ادیب‌ مشرب‌ شان‌توجهی‌ مبذول‌ دارند.

آیا سر تبهكارانی‌ را كه‌ نام‌ بردیم‌ بخاطری‌ دوست‌ دارید كه‌ «سیاستگران‌ با خرد و با فرهنگ‌» بودند و هستند؟ باز هم‌ تصور می‌كنیم‌ مرز وقاحت‌ را نگهداشته‌ و آن‌ مزدوران‌ بی‌ناموس‌، رهزن‌ و كتاب‌ سوز را «با خرد و بافرهنگ‌» نخواهید پنداشت‌.

پس‌ چرا عشق‌ «اندیشه‌ ورزان‌» و «رهبران‌» در دل‌ شما جوش‌ میزند؟

ساده‌، زیرا هم‌ زیر سایه‌ حكومت‌ دست‌ نشانده‌ آسوده‌ خیال‌ و راحت‌ آرامیده‌ و كتاب‌ چاپ‌كردن‌ تان‌ رونق‌ داشت‌ و هم‌ چون‌ جلادان‌ بنیادگرا شمالی‌وال‌ و كوهدامنی‌ را از خود و «برادر» می‌دانستند و در شما نیز وجدان‌ مخالفت‌ را نمی‌یافتند، بناءً نه‌ اینكه‌ از آنسو خطری‌ شمارا تهدید نمی‌كرد بلكه‌ برعكس‌ برای‌ شان‌ مورد استعمال‌ داشته‌ و استعمال‌ شدید. اینست‌ كه‌ طبق‌ شعار من‌ زنده‌ جهان‌ زنده‌، به‌ خوارترین‌ شكل‌ ممكن‌ دعاگوی‌ سر آنان‌ می‌باشید.

خلاصه‌ آقای‌ كوهدامنی‌ كه‌ خدا كسی‌ را خنثی‌ فكر و بی‌مسلك‌ یا به‌ عبارتی‌ همان‌ «غیر سیاسی‌» نسازد كه‌ به‌ هر پستی‌ تن‌ می‌دهد و با صراحت‌ خاینان‌ جلاد را فرشتگان‌ می‌خواند و با آنان‌ طرح‌ «دوستی‌ نزدیك‌ و شخصی‌» می‌ ریزد.

چهارمین‌ دروغ‌: «با هیچ‌ روند سیاسی‌ چه‌ در ایران‌، چه‌ در تاجیكستان‌ و چه‌ در افغانستان‌ (...) مربوط‌ نیستم‌.»

هرچند روشن‌ شد كه‌ اگر با «روند سیاسی‌» خاینان‌ پوشالی‌ و بنیادگرا مربوط‌ نمی‌بودید (البته‌ بدون‌ داشتن‌ كارت‌ حزبی‌!)، تا به‌ حال‌ سرتان‌ زیر بال‌ تان‌ شده‌ بود یا لااقل‌ از اظهار دوستی‌ با آن‌ خاینان‌ شرم‌ می‌كردید. كتاب‌ «در اشراق‌ واژه‌ها» هم‌ پیش‌ روی‌ ماست‌. در این‌ تالیف‌ كمتر از ۳۵۰ صفحه‌ تقریباً یك‌ چهارم‌ آن‌ اختصاص‌ دارد به‌ دو تن‌ از رهبران‌ حزب‌ خاین‌ توده‌ یعنی‌ احسان‌ طبری‌ و سیاوش‌ كسرایی‌. استاد شما داكتر اسداله‌ حبیب‌ خادی‌ برای‌ احسان‌ طبری‌ شعر تولید می‌كند و همزمان‌، شما برای‌ «اندیشمند بزرگ‌ زمانه‌ ودوران‌ ما» چند ده‌ صفحه‌ نثر حواله‌ می‌فرمایید!

آیا این‌ ارتباط‌ به‌ «روندسیاسی‌» معینی‌ را اثبات‌ نمی‌كند؟ سرشت‌ میهنفروشانه‌ و مزدور حزب‌ احسان‌ طبری‌ و حزب‌ داكتر اسداله‌ حبیب‌ هر دو موجب‌ می‌شود كه‌ داكتر صاحب‌ خادی‌ برای‌ وی‌ شعر ساز كند اما چند ده‌ صفحه‌ نثر شما برای‌ طبری‌ باید با «هیچ‌ روند سیاسی‌» مربوط‌ دانسته‌ نشود؟! و همچنین‌ نوشتن‌ تان‌ در باره‌ی‌ سیاوش‌ كسرایی‌ شاعری‌ وامانده‌ كه‌ بار حقارت‌ رابط‌ بودن‌ بین‌ حزب‌ خاین‌ توده‌ و پرچم‌ را بدوش‌ كشید ـ را هم‌ نباید از «هیچ‌ روند سیاسی‌» ناشی‌ بدانیم‌!

آیا شما، داكتر جاوید، واصف‌ باختری‌، رهنورد زریاب‌ و... در ماورای‌ افغانستانِ زیر اشغال‌ تجاوزكاران‌ روسی‌ و در ماورای‌ دستگاههای‌ پوشالی‌ آنان‌ از جمله‌ «اتحادیه‌ نویسندگان‌» بسر می‌بردید؟ اگر نه‌، پس‌ یاد تان‌ باشد كه‌ روسها و سگان‌ «اندیشه‌ ورز» آنان‌ به‌ ضرب‌ چوب‌ و كف‌ پایی‌ و شكنجه‌ هم‌ كه‌ شده‌بود شما را اجازه‌ نمی‌ دادند كه‌ آزاد و بدون‌ ارتباط‌ به‌ «هیچ‌ روند سیاسی‌» قلمزنی‌ فرمایید. لیكن‌ یك‌ سوگند شما و یاران‌ می‌تواند قبول‌ شود كه‌ بگویید «به‌ تمام‌ قلمزنی‌های‌ هرزه‌ و خیانت‌ آمیز ما قسم‌ كه‌ ما بی‌شعورتر از آن‌ بودیم‌ كه‌ بدانیم‌ قلمزنی‌ و سایر اعمال‌ ما در خدمت‌ روند سیاسی‌ خاصی‌ قرار دارد به‌ ما مقامی‌ می‌ دادند و پولی‌ می‌ پرداختند و امكان‌ سفرهایی‌ به‌ خارج‌ فراهم‌ می‌ساختند و فقط‌ از ما می‌خواستند كه‌ آن‌ هنگامه‌ی‌ جنگ‌ مقاومت‌ در افغانستان‌ را نادیده‌ و ناشنیده‌ پنداریم‌ كه‌ طبعاً ما هم‌ چنین‌ می‌كردیم‌ ولی‌ خدا و راستی‌ است‌ كه‌ حس‌ نمی‌كردیم‌ كه‌ به‌ این‌ ترتیب‌ به‌ یابوهایی‌ "فرهنگی‌" در دست‌ رژیم‌ بدل‌ شده‌ایم‌ كه‌ ما را هر روز با طنابی‌ برگردن‌ ما اینسو وآنسو می‌كشانند تا "فرهنگ‌" و "فرهنگیان‌" مترقی ‌را به ‌نمایش‌ گذارند»!

راستی‌ بر اساس‌ نوشته‌ی‌ پشت‌ جلد «در اشراق‌ واژه‌ها»، جناب‌ تان‌ «گزینه‌ای‌ از شعرهای‌ احسان‌ طبری‌» را هم‌ زیر چاپ‌ داشتید؛ آیا این‌ كارروایی‌ تان‌ را نیز باید فعالیتی‌ خنثی‌ و بدون‌ ارتباط‌ با هر «روند سیاسی‌» تلقی‌ كرد یا از روی‌ لطف‌ همایونی‌ تان‌ نسبت‌ به‌ «سیاستگران‌ باخرد و بافرهنگ‌» كه‌ جایگاه‌ احسان‌ طبری‌ با مخصوصاً «كژراهه‌»اش‌ در پیشاپیش ‌همه‌ی‌آن‌ «سیاستگران‌ با خرد و بافرهنگ‌» ایرانی ‌و افغانی ‌قرار دارد؟

آقای‌ كوهدامنی‌، باور كنید شما از «شیرنر» معروف‌ (ا.نگارگر)، «منورتر»، شیادتر، اوباشتر و چشم‌ پاره‌تر شده‌ نخواهید توانست‌ كه‌ فكر كنید با یك‌ اعلان‌نامه‌ در نشریه‌ای‌ ایرانی‌ قادر خواهید بود رشته‌های‌ تان‌ را با هر «روندی‌ سیاسی‌» بریده‌ نشان‌ دهید.

عوامفریبی‌ شما كمی‌ ملانصرالدین‌وار هم‌ است‌، از یكطرف‌ آن‌ ادعا و از طرف‌ دیگر عشق‌ به‌ «اندیشه‌ ورزان‌ و پایه‌ گذاران‌» حزب‌ میهنفروشان‌! شما و سایر مدعیانِ «نبودن‌ از لحاظ‌ سیاسی‌» با پوشالیان‌، برای‌ روس‌ها و «اندیشه‌ ورزان‌ و پایه‌ گذاران‌» همانقدر عزیز و قیمت‌دار بودید كه‌ مثلاً فریدمزدك‌، لیلاكاویان‌، سخی‌ كاوون‌، لطیف‌ پدرام‌ وغیره‌ بودند.

و در برابر پنجمین‌ دروغ تان‌ كه‌ «در شعرهای‌ خویش‌ درد مردم‌ را فریاد كرده‌ ام‌»، شاید سكوت‌ بهتر از هر توضیحی‌ باشد. چون‌ دیگر برهمگان‌ روشن‌ است‌ كسی‌ كه‌ از دوستیش‌ با سركردگان‌ میهنفروش‌ و جنایت‌ پیشگان‌ بنیادگرا خجالت‌ نكشد و بلكه‌ آن‌ را تبلیغ‌ نماید، چگونه‌ ممكن‌ است‌ «درد مردم‌» را، مردمی‌ كه‌ طی‌ ۲۰ سال‌ به‌ دست‌ «اندیشه‌ ورزان‌ و پایه‌ گذاران‌» پوشالی‌ و «رهبران‌» بد ذات‌ خون‌ آشام‌ «تنظیمها»، عمیقترین‌ زخمهای‌ روحی‌ و جسمی‌ بشری‌ را خورده‌ اند، حس‌ كرده‌ و به‌ اصطلاح‌ «فریاد» كند؟

«فریاد درد مردم‌» از شاعر و نویسنده‌ای‌ شرافتمند و با وجدان‌ ساخته‌ است‌ و شما با اعتراف‌ به‌ آن‌ دوستی‌های‌ جنایتكارانه‌، آخرین‌ ذرات‌ شرف‌ و وجدان‌ تان‌ را هم‌ باد هوا كرده‌ اید. این‌ را در شعر «اصول‌ زندگی‌» نیز به‌ زبان‌ بی‌ زبانی‌ بیان‌ می‌دارید: «ندانستم‌ اصول‌ زندگی‌ را»! كسی‌ كه‌ «اصول‌ زندگی‌» نجیبانه‌ در افغانستان‌ اشغالی‌ یا بنیادگرا زده‌ را نفهمد، ادعاهای‌ «فریاد درد مردم‌» و «در كنار مردم‌ بودن‌» جز بازار تیزی‌هایی‌ وقیحانه‌، بی‌ارزش‌ و نفرت‌انگیز به‌ حساب‌ نخواهند رفت‌. شما در كنار احمد ولی‌ها بنشینید كه‌ با اصل‌ و فكر شما می‌خواند لیكن‌ جواب‌ همتای‌ تان‌ داكتر عسكر موسوی‌ را خود بدهید كه‌ سكوت‌ قهارعاصی‌ در مورد قتل‌ عام‌ افشار توسط‌ «فرمانده‌ آگاه‌ و هشیار» را از «پایئنی‌»های‌ شاعر می‌داند. و مبادا این‌ تفاخر كثیف‌ شما به‌ همدم‌ بودن‌ با برادر «فرمانده‌ آگاه‌ و هشیار» را هم‌ از «پایئنی‌»های‌ شما بر شمارد!

حرف‌ آخر:

آقای‌ كوهدامنی‌، اگر كاركنان‌ «نبردخلق‌» از شما خواستند جهت‌ غنای‌ صفحاتش‌، مرثیه‌های‌ تانرا برای‌ «اندیشه‌ ورزان‌» و «رهبران‌» مانند ببرك‌ كارمل‌، نجیب‌، مزاری‌ و رحیم‌ غفورزی‌ برایشان‌ بفرستید، گپ‌ شانرا كه‌ انشاالله‌ به‌ زمین‌ نخواهید انداخت‌؟




از «اشراق‌ واژه‌ها» تا اسقاط‌ شرف‌ها!

محمد عاقل‌بیرنگ‌ كوهدامنی‌ در كتابش‌ بنام‌ «در اشراق‌ واژه‌ها»، بیاناتی‌ دارد كه‌ بسان‌ لگدهای‌ سختی‌ برسروكله‌ خودش‌ می‌خورد:

«شكایت‌ فرخی‌سیستانی‌، عنصری‌ و انوری‌ همیشه‌ از دیر رسیدن‌ و نرسیدن‌ معاش‌ است‌، سخن‌ را ارج‌ نمی‌گذارند، گاهی‌ فرومایگان‌ را ستایش‌ می‌كنند»

ولی‌ سگ‌ آن‌ فرومایگان‌ كه‌ «دریوزگان‌ شاعران‌» مذكور به‌ ستایش‌ شان‌ می‌پرداختند، بر میهنفروشان‌ و دژخیمان‌ بنیادگرا شرف‌ داشتند. اگر آنان‌ «سخن‌ را ارج‌ نمی‌گذارند»، شما آقای‌ كوهدامنی‌ با تفاخر به‌ دوستی‌ با آن‌ خاینان‌، به‌ آدمیت‌ و شرف‌ و وجدان‌ و اخلاق‌ و عاطفه‌ انسانی‌ ارج‌ نمی‌گذارید.

«شعر راستین‌ و شاعر راستین‌ هرگز اشاعه‌گر انحطاط‌ نیست‌ سر به‌ آستان‌ قدرت‌ نمی‌ساید در كنار نیروهای‌ مبارز و پیشرو قرار دارد... هرگز با ارباب‌ قدرت‌ آشتی‌ نمی‌كند با نیروهای‌ سیاه‌ كنار نمی‌آید.»

و شما آقای‌ كوهدامنی‌ كه‌ به‌ آستان‌ خونبارترین‌، آلوده‌ترین‌ و ضدانسانی‌ ترین‌ قدرت‌ سر می‌سایید و از ادامه‌ «دوستی‌ نزدیك‌ و شخصی‌» با جنایت‌ پیشه‌ترین‌ ارباب‌ قدرت‌ و نیروهای‌ سیاه‌ شرم‌ ندارید، پس‌ از شاعری‌ ماعری‌ تان‌ تیر كه‌ شما با آن‌ «دوستی‌»های‌ «نزدیك‌ و شخصی‌» با خبیث‌ترین‌ جلادان‌ مذهبی‌ تاریخ‌ ما، حتی‌ انسان‌ نورمال‌ و راستین‌ بودن‌ تان‌ را هم‌ زیر سوال‌ می‌برید.