جدی ١٣٧٢- دسامبر ١٩٩٣ |
ضمیمه شماره مسلسل ٣۵ و ۳۶ | ![]() |
اخیرا كتابی به اسم «در زمینه ایران شناسی» از آقای چنگیز پهلوان (۱) بدست ما رسیده حاوی بخش مفصلی با عنوان «گوشههایی از زندگی پناهندگان و مهاجران افغانستان در ایران» كه به نظر ما دارای نكاتی سخت در تضاد با واقعیتهاست.
خوانندهای ناآگاه و بیخبر با دیدن مقاله چنین میپندارد كه وقتی مهاجران ما پا به خاك ایران گذاشتهاند، درهای بهشت بروی شان گشوده شده و اغلب از تمامی تسهیلات (اعاشه، صحت، آموزش و...) در یك جامعه پیشرفته برخوردار بودهاند! آقای چنگیز پهلوان همچون ایدئولوگ رژیمی سفاك و شوونیست، در هیچ جایی و هیچگونه اشارهای به ستمها، رنجها، زورگوییها و تحقیرهایی كه مهاجران ما از سوی دولت متبوع ایشان متحمل شدهاند، نمیكند.
ولی آیا وی میتوانست درباره برخورد رژیم ایران به چند ملیون مهاجر افغان، غیر ازین چیزی بنویسد؟ طبعا جواب منفی است. زیرا اگر جانب حقیقت را میگرفت در آن صورت (به فرض انتشار نوشته) نه در سمت سفیر فرهنگی رژیم ایران به چهار گوشهی دنیا در سفر میبود و نه سخنگوی آن در رادیوی بیبیسی. و چه بسا كه حالا نام ایشان نیز در یكی از لیستهای «زندانیان عقیده» سازمان عفو بین الملل قرار میداشت!
تقریبا هر صفحهی نوشته آكنده از نكاتی قابل بحث اند كه پرداختن به همهی آنها بسیار طولانی و ملالآور خواهد شد. بنابرین سعی میكنیم تنها روی برجستهترین آنها سخن گوییم.
دست رژیم ایران به خون آزادیخواهان افغانستان رنگین است
آقای پهلوان:
"نقش زنان مهاجر در ایران به تدریج تغییر مییابد. اینان که پیشتر فقط به کارهای خانه میپرداختند در اثر حضور در ایران بتدریج سازمانهایی برای خود برپا کردهاند و حالا به فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی هم دست میزنند."
نسیم خاکسار، "چشم انداز"، تابستان ۶۷:
"یکی از زندانیان سیاسی که برای مدتی در یکی از زندانهای تبریز زندانی بود برایم تعریف کرد که گربههای زندان از بس خون خورده بودند، وحشی شده بودند. و در شبهایی که کسی تیرباران نمیشد، آنها تا صبح جیغ میکشیدند… شکنجهگران، پیش از اعدام دختران باکره با آنها ازدواج میکنند و در فردای روز بعد، ماموری که با دختر خوابیده است به خانه خانواده دختر میرود و مهریه دختر را طبق سنت شرع به ٱنها میپردازد و به ٱنها تبریک میگوید که دختر در ٱخرین روز های زندگیش پاک شده است چرا که با مسلمانی ازدواج کرده است."
باری، خوبست بدون مقدمه ببینیم وی چگونه در رابطه با وضع مهاجران حقایق را كتمان میكند یا مسكوت میگذارد تا مبادا نشانی از چهره پلید رژیم ایران و تیره بختی مهاجران ما رخ نماید.
«حكومت كمونیستی افغانستان سعی داشت از راه فرستادن افرادی به میان مهاجران مهار آنان را در دست بگیرد و شخصیتهای ناخوشایند خود را از میان بردارد». (ص ۵۱۲)
كاملا درست. ولی این مهم نیست. همه میدانند كه حكومت پوشالی سگانش را پی شكار هموطنان آزادیخواه ما میفرستاد. ازین قماش سگان میان مهاجران ما در پاكستان هم فراوان بود و بد نیست بدانید كه اكثریت آنان كارت عضویت حزب «برادر حكمتیار» را در جیب داشتند. مطالعه شما زمانی ارزش میداشت كه از دهها افغانیای در ایران سخن میگفت كه چگونه به اشاره و همكاری حزب گلبدین و «سازمان نصر» و نظایرش (اكنون حزب وحدت) یا مستقلانه توسط پاسداران و غیره به جرم دموكرات، انقلابی و یا ضد بنیادگرا بودن، اختطاف و یا تحت بازجویی و شكنجه قرار گرفته و بسیاری از آنان مدتهای طولانی زندانی یا سر به نیست شدهاند.
این قربانیان بیشمار اند. درینجا به ذكر نام فقط برخی از آن كشته شدگانی اكتفا میكنیم كه با خانوادههای آنان آشنا هستیم:
- عصمت قندهاری لیسانس حقوق را آدمكشان گلبدین (منجمله حسن و حقانی) در ۱۳۵۹در زاهدان اختطاف و بعد مثله میكنند. دولت ایران بجای محاكمهی قاتلان خاین، به حزب اسلامی بخاطر آن كه «شعلهای معروف» را از بین برده، تبریك میگوید.
- در ۱۳۶۵ غلام رسول ولد موسی و فصیاله ولد عبداله ساكنان شیندند، مجید ولد غلام و ستار ولد ایوب ساكنان موسیقلعه و رحیم ولد باقی از هرات به بهانه نداشتن كارت شناسایی پس از شكنجههای فراوان در اصفهان، در دشتهای سوزان تفتان رها شدند تا از تشنگی و گرسنگی جان ببازند. سال گذشته كه خانواده یكی از این قربانیان به شورای هماهنگی افغانها در اصفهان مراجعه كرده و از سرنوشت نان آور شان پرسیده بودند، فردی از شورا گفته بود: « سراغ آن عزیز تانرا بهتر است از گرگها و لاشخواران دشتهای تفتان بگیرید، جانم»!
- در ۱۳۶۶ انجنیر قیوم از ولسوالی نجراب كه در كارخانهای در شهر گز استان اصفهان كار میكرد توسط تروریستهای سازمان نصر از خانهاش ربوده شده و سر به نیست میشود.
- در ۱۳۶۷ خدا رحیم فراهی و عبدالمجید ولد میرعلی به ترتیب در زابل و یزد توسط افراد حزباله چاكر ایران به قتل میرسند.
- در ۱۳۶۸ عبدالقیوم پسر عبدالحكیم باركزایی و جمعه پسر نورمحمد رخشانی مربوط ولایت نیمروز به جرم به اصطلاح قیام مسلحانه مقابل دولت ایران، در زاهدان به دار آویخته شدند.
در استبداد بنیادگرایی چه از نوع اسلامی و چه از نوع ادیان دیگر، نه برای «بردباری سیاسی» جایی است، نه برای «بردباری مذهبی» و نه برای «بردباری ملی».- در ۱۳۶۹ غیاث ۱۷ ساله ولد غوثالدین غلجایی، از خانهاش در زاهدان توسط افراد كمیته ربوده شده و به شهادت میرسد.
- در١٣۷۰، معلم حلیم غلجایی باشنده كنگ ولایت نیمروز، در زاهدان توسط افراد كمیته ربوده و بعد از سه روز شكنجه به شهادت میرسد.
- شاه محمود عمر برادر نورمحمد باشنده چهاربرجك ولایت نیمروز از وسط راه میرجاوه- زاهدان دستگیر شده و مدتها مفقودالاثر بود تا این كه روشن شد زیر شكنجه دژخیمان كمیته زاهدان جان سپرده است.
تعداد آن مبارزانی كه به علت عدم اطاعت از رژیم ایران و سگهایش ماهها و سالها زندان و شكنجه دیدهاند از حساب خارج است. دستگیری و شكنجه گلمحمدها، معلم جمعهها، كریمبراهویها، معلم سرورها، غازی شهریاریها با بیش از ۳۰ نفر یاران شان، وصفینورعلیها و دهها تن دیگر را هیچكس از یاد نبرده است.
قصههای دردناك عدهای از مهاجران ما در «پیام زن» هم قبلا انعكاس یافته است. (۲)
راستی آقای پهلوان آیا در «پژوهش»هایتان به رقم واقعی مهاجران افغانی كه به مثابه گوشت دم توپ گروه گروه به جبهههای جنگ عراق فرستاده میشدند و اغلب دیگر زنده برنمیگشتند دست نیافتید؟ این ننگینترین جنایت رژیمایران را مردم ما از یاد نخواهند برد.
رنج و اشك و خون همهی قربانیانی كه ذكر شان در بالا رفت، بر گردن دولت ایران است.
عذابشهرها یا «مهمانشهر»ها؟
دولت ایران خوش دارد اردوگاههای مهاجران را «مهمانشهر»، «مهمانسرا»، «سكونتگاه» و ازین قبیل بنامد. ولی آنچه بر مهاجران درین «مهمانشهر»ها میرود، كذابی بودن این نامها را ثابت میسازد. (۳) هر چند گزارش تكان دهندهی «تل سیاه» كه در همین شماره آمده، تصویر روشنی از جهنم مهاجران در ایران بدست میدهد، با وجود این لازم است پارهای مطالب مشخص مقاله افشا شوند.
ادعا میگردد كه:
«كار تخصیص استانی كه به پایان میرسیده است تازه وارد به دنبال كار میگشته است و كسی مانع او نمیشده است. با این حال نیروهایی كه با قصد خاص خواستار برهمزدن ارتباط ایران و افغانستان هستند بیهیچ علتی و از راه پروراندن توقع و انتظارهای دور از واقعیت به كینههای مبهم و عاطفی دامن میزنند». (ص ۵۲۳)
«حتی شمار درخور توجهی از آنان كه در استانهای مرزی هستند در داخل كشور ایران ازاین سو به آن سو میروند و در جاهایی خارج از محل سكونت دائم خود كار میكنند». (ص۵۲۶)
آقای پهلوان بهراستی از سر اسب به «پژوهش» راجع به مهاجران پرداخته است.
مهاجرانی كه كارت شناسایی ندارند به هیچ صورت حق تردد از یك شهر به شهر دیگر را ندارند. كم نبودهاند مهاجرانی كه بعلت این سختگیری ظالمانهی دولت ایران، نتوانستهاند در مراسم دفن و سوگواری بستگانشان شركت جویند. حتی برای كسانی هم كه كارت داشتهاند لیكن در شورا كار نمیكردهاند، فراوان اتفاق افتیده كه اجازه نیافتهاند در مراسم ترحیم اعضای خانواده یا دوستان شان حاضر باشند.
هزاران مهاجر و بسیاری از آنان تنها سرپرست خانواده، این تجربه مصیبت بار را از سر گذشتاندهاند كه از درون شهرها دستگیر شده، بدون اطلاع به خانوادههای شان اول به اردوگاههای معین برده شده و سپس «رد مرز» گردیدهاند.
قصهی نثار هم استثنا نیست و مهاجران زیادی مزهی این شقاوتها را چشیدهاند. در جوزای ۱۳۷۱ طفلكی ۶ سالهای كه گلوله شكمش را سوراخ كرده بود همراه با مادرش در «بیمارستان امام خمینی» در زابل بستری شد. مامای طفلك محمدنثار دم در بیمارستان منتظر ماند تا اگر كاری لازم بود انجام دهد. اما هنوز ساعتی نگذشته بود كه ماموران شورا با نادیده گرفتن فریادها و التماسهای او كه پایواز طفلك میباشد، در زابل زندگی نمیکند، از بیمارستان بپرسید و... او را توام با دشنامهای ركیك و ضرب و شتم به اردوگاه برده و از آنجا میخواستند به تلسیاه انتقال دهند تا اینكه نثار از درد تنها ماندن خواهر و خواهرزادهاش به قصد خودكشی سرش را با خشتی (آجر) چاك میكند. و فقط آنوقت پس از تماس با بیمارستان وی را خونین و درمانده رها میكنند.
مهاجران ما در ایران عمیقا درك كردهاند كه قانون و حقوق وسایلی اند كه چنان كه منافع حاكمان را صیانت میدارد و دست و پای مردم آزادیخواه ایران را میبندد، برای مهاجران مخصوصا فاقد ارزش است. وقتی قوانین ضامن آزادی و دموكراسی برای مردم ایران نباشد و «احترام» آنان را بر نیانگیزد چگونه ممكن است «احترام» مهاجران را جلب كند؟
در پاکستان اساساً سگهای دیوانهی وطنی است که به کمک آی.اس.ٱی و جماعت اسلامی بجان مردم ما افتیده و بر آنان میجفند، اما در ایران، جمهوری اسلامی میکوشد غرور مردم ما را هم از آنان بگیرد. فاشیزم مذهبی در ایران عریانتر از آنست که بحث طلب باشد. در ایران گوش تقریباً هیچ مهاجر افغانی نیست که از شنیدن جملات ارتجاعی، فاشیستی و ضد انسانیای مثل "مسلمان هستی یا سنی؟" آزار ندیده باشد.در ١۳۶۷ كودكان ده دوازده ساله بطور مرموزی مفقودالاثر میشدند. مقامات «انتظامی» ایران بدون هیچ دلیل و مدركی مهاجران را مقصر دانسته و به زندانی و شكنجه دادن و رد مرز كردنهای دستجمعی آنان شروع كرد، به حدی كه مهاجران هم به جان آمده و به زد و خورد با «پاسداران» میپردازند. سرانجام با بهدام افتادن و اعتراف جنایتكاری كه پسر سرمایهدار معروف شهر یزد (اصفهان) بود معلوم شد كه او با عدهای از همدستانش كودكان را ربوده و بعد از تجاوز آنان را بقتل میرساند.
در ۱۳۶۸ مهاجرانی كه مرگ تدریجی در اردوگاه «تل سیاه» را نمیخواستند به مقامات «انتظامی» شكایت برده و طلب كردند تا برای شان اجازه داده شود از مرز عبور كرده به پاكستان بروند. امتناع ایران از قبول این كوچكترین خواست، قیام مهاجران را برانگیخت و در اثر تیر اندازی مسئولان رژیم تعداد زیادی مهاجران بیدفاع به شهادت رسیدند.
در ۱۳۷۰ در اصفهان مهاجر كارگری در آمد سه سالهاش را به مهندسی ایرانی كه با او كار میكرد سپرده بود تا حین بازگشت به افغانستان دریافت دارد، امری كه در ایران مرسوم است. زمانی كه كارگر پولش را مطالبه كرد مهندس منكر شد. كارگر بیپناه كه قانون و مرجعی را نمیشناخت كه گاهی به داد مهاجران رسیده باشد با انتقام از مهندس یكی از پسران او را كشته و فرار میكند. این بار دیگر بهانهای میشود برای دولت ایران تا بگیر و ببند بیسابقهای را در اصفهان از سر گیرد كه موجب زدو خوردهایی هم شده و لااقل سه تن از مهاجران جان خود را میبازند. در همین جریان است كه مهاجران بعلت بیتوجهی حزب وحدت به مسئلهی آنان، به طرف دفتر آن راهپیمایی میكنند. مسئولان وحدت به باداران ایرانی خود گزارش میدهند و وقتی مهاجران نزدیك دفتر میرسند با آتشباری مقامات «انتظامی» روبرو شده و باز هم عدهای كشته و دهها نفر دستگیر میشوند كه بعدا رد مرز میگردند.
بدینترتیب مهاجران ما به معنی «احقاق حق» در زیر استبداد تئوكراتیك به خوبی آگاهی حاصل كردهاند. (۴)
آنچه برشمردیم شامل حال كارگران مهاجر نیز میشود و لزومی ندارد سخن را به درازا كشیم. با این هم جالب است كه نویسنده خود در جایی از وضع «مقررات محدود كنندهای راجع به اشتغال كارگران مهاجر»(ص۵۲۷) و در جایی فهرست رشتههایی از كار برای مهاجران مصوب دولت را میآورد كه از كوره پزخانهها (خشت زنی) شروع و به چرمسازی ختم میشود (ص۵۲۸). و در جایی هم از دستور وزارت كشور مبنی بر منع كردن كارگران مهاجر از اشتغال به رشتههایی طالب نیروی كار ماهر صحبت میكند، ولی ناگهان به عنوان واقعا متولی رژیم میگوید:
«در واقع این مقررات هنوز سخاوتمندانه است هرچند كه جایی را ندیدم كه این مقررات را رعایت كند»!
آقای پهلوان، عدم رعایت مقررات را در فساد رژیم مبارك تان ببینید. مهم اینست كه برخورد رسمی دولت شما به كارگران مهاجر ما، برخوردی عمیقا تبعیضگرانه، ارتجاعی و ضد كارگری است. همان طوری كه یك كارگر مهاجر میگوید:
«جمهوری اسلامی نسبت به مهاجران افغانی و غیر افغانی و حتی برای شهروندان خود هیچ حق و حقوق انسانی قایل نیست. اگر برای سنجش از كارگران ایران چیزی بنام قانون كار كه آن را هم كارگران با مبارزه خود به رژیم تحمیل كردند، وجود دارد برای مهاجران چیزی وجود ندارد. هر مهاجری حرف از قانون كار بزند با اخراج از ایران روبرو میشود. حتی كارگران ایرانی در ارتباط با مطالبات و حق و حقوق خود زندانی و اعدام شدهاند. از نظر جمهوری اسلامی مهاجرین بردههایی هستند كه باید تن به پستترین كارها بدهند.» (۵)
آقای پهلوان، شما هم گویا با نوشتن این مقاله یكی از «سكوت» شكنان بشمار میروید. ولی «كوشش فرهنگی»ای از دیدگاه رژیمی كه شوونیزم مذهبی و ضد افغانیش، «ادرات» تروریستی و ماهیت ضد دموكراتیك بی همتایش حد و مرزی نمیشناسد، چه بهایی مثبت برای مردم ما یا ایران میتواند داشته باشد؟و همان طوری كه ایرانیان آزادیخواه میگویند:
«طی سالهای طولانی جنگ داخلی در افغانستان توده وسیعی از مردم این كشور به اجبار به ایران كشانده شدند. درین مدت سرمایه داران و دولت ایران ضمن تحمیل آشكارترین تبلیغات و توهینها به این مردمشریف، پرداخت كسری از حقوق نازلی كه به كارگر ایرانی داده میشود، آنها را با شاقترین و كم اجرتترین كارها وا داشتند.
جمهوری اسلامی اكنون امیدوار است كه با گرم نگهداشتن تنور تبلیغات ضد افغانستانی در ایران، بیرون راندن این جمعیت چند ملیونی را گامی در جهت بهبود وضع اقتصادی مردم جلوه دهد. جمهوری اسلامی امیدوار است بتواند برای چند صباحی هم شده نظر مردم را از عامل اصلی فقر یعنی سرمایه داری، و وجود منحوس خودش بعنوان پاسدارآن، منحرف كند». (۶)
آیا ایران صادقانه به پشتیبانی از مقاومت ضد روسی ما برخاست؟
«حكومت ایران از مقاومت مسلحانهی مهاجران افغانستان به شكلها و شیوههای گوناگون پشتیبانی میكرد و مسئله اسلام و مقاومت در برابر شوروی در روزنامههای ایران و گزارشهای رادیویی و تلویزیونی بازتاب داشت». (ص۵۱۲)
و همین بود مصیبت دیگر بر مردم ما، شروع به اصطلاح «پشتیبانی» ایران از افغانستان. قبلا اقوام هزاره و پشتون و تاجیك و... و مذاهب شیعه و سنی، آرام در كنار هم میزیستند و بر ضد شوروی و نوكرانش میجنگیدند. اما پس از همین «پشتیبانی» «به شكلها و شیوههای گوناگون» بود كه روحیه و سمتگیری ضد پشتون و ضد سنی و منافع كشور و مقاومت ملی را فدای منافع رژیم ایران كردن، در میان بخشهایی از مردم شیعه مذهب حاكم شد و این متقابلا موجب دامن زدن شوونیزم پشتون و سنی گردید.
بر همگان معلوم است كه «پشتیبانی» محدود بود به گروههای بنیادگرا كه از بیخ و بن حلقه بندگی ایران را به گوش انداخته بودند. اگر این «پشتیبانی» نمیبود سازمانهایی نظیر «نصر» نمیتوانست دست به ارتكاب آن همه خیانتها، جنایتها و ستمكاریها علیه آزادیخواهان هزاره و غیر آن زند.
از آقای پهلوان باید پرسید در دورانی كه دو حزب خاین توده و چریكهای اكثریت با رژیم ایران مغازله داشتند، «پشتیبانی» به چه «شكل و شیوه»هایی صورت میگرفت؟ آیا میدانید كه در آن دوران چه تعداد از روشنفكران ضد بنیادگرای كشور ما توسط افراد آن دو دسته خاین به پاسداران معرفی شده و بعد پاسداران آنان را «رد مرز» كرده به روسها و سگهای شان تحویل میدادند؟
آن اتحاد رژیم جمهوری اسلامی با حزب توده و چریكهای اكثریت ـ این نسخه بدل میهنفروشان خلقی و پرچمیـ در تاریخ بمثابه كثیفترین پشت كردن به مقاومت ضد روسی مردم ما ثبت است.
رژیم ایران اگر از یك سو برای عناصر و گروههای وابسته به خود و نیز همفكران بنیادگرایش مثل حزب گلبدین، اسلحه و امكاناتی فراهم میكرد، از سوی دیگر احزاب مثلا سه گانه را «امریكایی» خوانده و به آنها اجازه انتقال حتی تجهیزات شان را از طریق خاك ایران نمیداد و كم اتفاق نیفتاده كه محمولههای مربوط آن احزاب را توقف كرده باشد.
از افتضاح «پشتیبانی» زیر نام «آموزش نظامی» نیز مردم ما بیخبر نیستند. ایران دسته دسته جوانانما را با معرفی به گروههای مزدورش، به بهانه «آموزش نظامی» جلب میكرد. ولی طی چهار ماه فقط یكماه به «آموزش نظامی» و سه ماه دیگر ـو گاه بیشترـ به «آموزش عقیدتی» اختصاص داشت. این «آموزش عقیدتی» چیزی نبود جز شست و شوی مغزی جوانان معصوم ما با اصول تروریزم، شیعهگری و نقاطنظر سیاسی خاص رژیم ایران. اصول «تروریزم اسلامی» مخصوصا در «دوره های ویژه» یاد داده میشد و گزینش در كورس های مذكور نیز با دقت و سختگیری بیشتری توام بود تا تروریست های آینده را با اطمینان در افغانستان یا هر كشور دیگری بخاطر تامین منافع ایران، به عملیات بگمارد.
رژیم ایران و مشخصا شما و دیگر كاركنان فرهنگی رسمی آن میكوشید در اوضاع و احوال كنونی همانند سایرین از طریق مداخلهی بی پردهی سیاسی (جاسوس پروری و ایجاد سازمانهای مزدور) و از طریق مداخلهی آرام و بی سرو صدای فرهنگی، از نمد افغانستان تارومار شده، در خون تپیده و پامال پای بنیادگرایان خاین شده، برای خود كلاهی بردارید.هر چند تعداد زیادی از جوانان از محتوی تهوع آور «آموزش های عقیدتی» به شدت متنفر بودند اما كوچكترین ابراز مخالفت با آنها مجازاتهای سنگینی در پی داشت. دوستی كه تجربه دیدن آن دوره های «آموزش عقیدتی» را دارد میگوید: «در یكی از جلسات كه معلمی با طمطراق پرسید خوب حالا بگویید تنها كشور نه شرقی و نه غربی در جهان كدام است، جوانی كه هزاره بود بلافاصله جواب داد البانیه! و صدای هیچكس در رد آن جواب بلند نشد. گویی همه میخواستند با یكچنان جوابی، درسهای مبتذل و آزاردهنده را به استهزا گیرند. آقای معلم كه آن همه زحمت كشیده بود تا ایران را یگانه نمونه كشور به اصطلاح نه شرقی و نه غربی "ثابت" سازد، مثل این كه پتكی بر سرش خورده باشد خود را باخت و هیچ استدلالی نتوانست. لیكن مدتی بعد عذر كلیه افراد آن دوره از ادامه موجودیت در ایران خواسته شد.»
آن دوست با جزییات شرح میداد كه چگونه یك یك افراد با فشار های مختلف روبرو شده و مشخصا فردی كه آن جواب را داده بود همراه با دو نفر دیگر مورد بازجویی و تهدید نیز قرار گرفتند كه نقل همه را درینجا لازم نمیبینیم زیرا تصور نمیكنیم نویسنده نیز منظور واقعی دولت خود را از دایر كردن آن كورسها چیزی غیر از آنچه گفتیم بداند.
بازتاب مقاومت در رسانههای ایران را فكر نمیكنیم چیزی قابل افتخار باشد. مطبوعات سراسر دنیا از افغانستان خبر و گزارش میدادند. بگذریم ازین كه مطبوعات ایران به شیوه غثیانانگیز خود عكس و گزارش میآوردند: گروهی از مردم ما با عكسهای خمینی در دست و شعارهای «الله اكبر، خمینی رهبر» بر لب! چنین بود «پشتیبانی» حكومت ایران از مقاومت ضد روسی در كشور ما.
بهداشت
زیر این عنوان چند ادعا قابل توجه است:
۱) گروههایی از آورگان ما عادت ندارند برای دفع مدفوع خود از مستراح استفاده كنند. (ص۵۴۱)
۲) در سكونتگاههای آنان اولا مستراح وجود نداشته و چندان علاقهای به استفاده از آن نبوده است.
كه عامل هر دو به نظر ایشان عامل فرهنگی است! (ص۵۴۱)
۳) از آوارگان مراقبتهای كافی بهداشتی به عمل نمیآید. (ص۵۴۲)
۴) در ایران در مورد استفاده ازتسهیلات طبی برای آوارگان هیچ تبعیض و تفاوتی وجود ندارد. (ص۵۴۲)
ما بدون آن كه منكر عقب ماندگیها شویم، ادعاها در مورد محل «دفع مدفوع» و عدم علاقمندی به وجود مستراح را پوچ و ناشی از نگرشی توهین آمیز و بالابینانه میدانیم. اولا این كه در اكثر اردوگاهها مستراح وجود دارد. ثانیا بفرض هم وجود نمیداشت، عامل آنرا «فرهنگی» خواندن مسخره است.
آقای پهلوان باید درك كند كه اگر ایران آوارگان ستمدیده را در شرایطی انسانی سكنی میداد، آنان هم مثل كلیه ابنای بشر از مستراحها استفاده میكردند. اگر مسئله مربوط «فرهنگ» باشد و نه شرایط پر ادبار زندگی، آنگاه مهاجران ما در اروپا و امریكا هم باید خیابانها را به مستراح خود بدل كرده باشند؟
شما در جایی به مقایسه مهاجران در پاكستان و ایران پرداختهاید(ص۵۲۵). ولی برای یك مقایسه علمی و عینی لازم بود سری به اردوگاههای مهاجران در پاكستان میزدید كه صرفنظر از سایر نكات به سادگی در مییافتید كه «عدم علاقه» به استفاده از مستراح چندان هم جزء فرهنگ مردم ما نیست. درین كشور اردوگاههایی را میتوانستید ببینید كه مهاجران در جاهایی كه ممكن بوده، با ابتكار و خرج خود حتی به تهیه برق جنراتوری، حفر چاههای عمیق برای آب آشامیدنی و پیشبرد زراعت دست زده اند و اگر مهمان شان شوید در بسیاری از آنها، مهاجران میتوانستند اتاقكی در اختیار شما بگذارند با مستراحی پیوست یعنی همان Attached bathroom !
شما و همفكران تان اگر از هجده ماه به اینسو در كابل میبودید و میدیدید كه مردم هزاران فرزند شان را كه با راكت پرانی بنیادگرایان خاین به شهادت میرسند، به علت عدم امنیت و استیلای «مكتبی»های ددمنش شما، ناگزیر در كنار یا در حویلی (حیاط) خانههای شان به خاك میسپارند. از دیدگاه «جامعه شناسی» جمهوری اسلامی حتما آن را نیز به حساب «عادت» مردم ما میگذاشتید.
ادعای سوم و چهارم، بدتر از تهمتهای اول و دوم بیپایه و تبلیغی مثبت برای رژیم ایران میباشد.
اولا این كه سالهای سال در اردوگاههای زابل، زاهدان و بیرجند چیزی بنام كلنیك و درمانگاه وجود نداشت. فقط از آغاز سال ۶۹ بود كه دولت تصمیم گرفت در چند منطقه بیرجند (شمس آباد، پهواز، دفت آباد، تالاران) «كلینك»هایی برپا دارد. اما برای استخدام داكتران این به اصطلاح كلنیكها، دولت یكی دو نفر افغان را كه كمی خواندن و نوشتن بلد بودند به تهران میفرستاد تا سه ماه كورس صحی ببینند و بعد برگشته و بمثابه داكتر عهده دار كلنیك شوند!
حال نویسنده محترم اگر ضمن «پژوهش»هایش در میبابد كه مثلا زنان مهاجر هیچگاه مایل نبودهاند بخاطر زایمان یا هر بیماری دیگر به «درمانگاه»های مذكور سری بزنند، آنرا به سادگی ناشی از «رفتار فرهنگی» قلمداد میكند. (ص۵۴۱)
در پاكستان داكتران افغانی بدون استثنا، چه در بیمارستانهای مربوط مهاجران و چه غیر آن اشتغال یافتهاند. علاوه بر این داكتران افغان میتوانند در لااقل دو ایالت ـسرحد و بلوچستانـ مطبهای خود را داشته باشند.
تا زمانی كه در افغانستان دولتی بر پایهی ارزشهای دموكراسی استقرار نیابد، حقوق اقلیتهای ملی و مذهبی كشور نمیتواند تامین گردد. شركت چند فرد بنیادگرا و ستمگر شیعه مذهب در شبه دولت فعلی، در درجه اول نشانهی نفوذ عمال ایران در جرگه دیكتاتورهای فاشیست به شمار میرود تا نشانهی شركت نمایندگان اصیل اهل تشیع در دولتی مردمی. در حكومتهای ظاهر شاه و داود نیز عناصری شیعه مذهب «شركت» داشتند ولی این به معنی عدم اعمال ستم ملی و مذهبی بر مردم هزاره نبود.ولی در ایران، داكتر افغان در شفاخانههای استانها به آسانی پذیرفته نمیشود. او باید مراحل «شناسایی» واقعا انكیزیسیونی را با جواب دادن به سوالهایی مانند از كدام مذهب هستی، از كدام تنظیم و مربوط به كدام جبهه هستی، قبل از كودتای ثور با كدام یك از احزاب و سازمانهای سیاسی ارتباط داشتی و... سپری نماید. بعد هم باید نماینده سیاسی استان كه با امور مهاجران سروكار دارد، تصدیق كند كه داكتر موصوف شخص «مومن و مسلمان» است تا استخدام گردد ورنه از طرف وزارت بهداشت و جهاد سازندگی رد میشود. سرانجام به داكترانی كه موفق شوند از آن چند خوان رستم بگذرند، صرفا در مناطق روستاییای عاری از تراكم مهاجران كار داده میشود.
هیچ داكتر افغان در ایران مجاز نیست مطب خود را داشته باشد. دولت از اجرای نسخههای داكتران افغان به كلیه داروخانهها اخطار داده است. بدینترتیب نه خود دولت ایران میخواهد برای حل مسایل صحی مهاجران كاری جدی انجام دهد و نه به داكتران افغان اجازه میدهد با ایجاد درمانگاهها و مطبها (چنان كه در پاكستان هست) از رنج و بدبختیهای مهاجران بكاهند.
پس وقتی توجه مقامهای ایران به بیماری و مرگ مهاجران ما در حد «داكتران» با «تحصیلات» سهماهه، «درمانگاه»های آن چنانی و حزب و مذهب داكتران باشد، مگر بیمارستانهای ایران مربوط سیارات دیگر است و نه زیر كنترول رژیم حاكم كه به بیماران افغان بسیار انسانی و همچون چشم و چراغ مراجعان شان برخورد كنند؟
نكته آخر این كه آقای پهلوان، بروید تحقیق كنید تا بدانید كه چه مقدار از كمكهای بینالمللی دارویی و صحی كه در ایران بنام مهاجران افغان میرسید برای حزب وحدت در داخل ارسال میشده و چه مقدار از آن بین مسئولان خورد و برد گردیده است.
آموزش
درین بخش غلیظتر از آنچه بیشتر دیدیم، تلاش شده روی رژیم ایران سفید جلوه داده شود.
اول نویسنده با آوردن آمار و ارقامی میگوید كه مردم افغانستان در زمینه آموزش از عقب نگهداشتهترین كشورهای آسیا و حتی جهان اند. درین جا حق با وی است.
تمامی حكومتهای گذشته و نیز احزاب منحط و ضد علم بنیادگرا علیالرغم دریافت كمكهای فراوان خارجی، علاقهای در امر ترویج سواد و دانش بین مهاجران مبذول نداشتهاند. ولی این حقیقت تلخ ابدا گریبان ایران را در مورد بی توجهی به فراهم آوری امكانات آموزشی برای كودكان مهاجر، رها نمیتواند.
در مقاله لیستهای طولانی از تعداد مهاجران بر حسب جنس آورده شده، اما هیچ رقمی كه نشاندهنده میزان شرم آور محرومیت مهاجران از مدرسه باشد نیامده است.
قصهی آموزش مهاجران در ایران نیز كمتر از قصه های دیگر دردناك نیست:
تا سال ۶۷ اولا برنامهای در رابطه با آموزش وجود نداشت. در سال ۶۸ مدارسی در بیرجند دایر شد اما در اردوگاههایی با جمعیت حدود ۱۰۰۰ خانوار، تعداد شاگردان به بیش از ۱۲۰ تن نمیرسید. چرا؟ جواب مهاجران بسیار ساده است:
بخاطر آن كه برخوردهای توهینآمیز ارگانهای دولت ایران غیر قابل تحمل بود و بنابرین نمیخواستند فرزندان شان از تربیت و فرهنگی شوونیستی و ضد افغانی برخوردار شوند. پدرانی كه همواره جملاتی چون «مسلمان هستی یا سنی؟»، «افغانی گند دولت افغانستان را درآوردی حالا آمدی كه گند ایران را دربیاوری؟»، «تموم افغانها دزد و قاچاقبر اند»، «افغانیكثافت توی صف وایستا» و... از زبان افراد سپاه، كمیته، شورا و غیره در گوش شان میخورد احساسات و غرور شانرا جریحهدار یافته ایجاد مدرسهها را از سر «حسن نیست» دولت ایران ندانسته و مایل نیستند كودكان خود را در آنها بفرستند.
به دلیل بالا، مهاجران از مسئولان غیر بنیادگرای جبهات میخواستند تا با وصف خطرات جانی، مدارسی در داخل كشور برپا كنند. خلاف ادعای آقای پهلوان، دایر كردن مدارس توسط خود افغانها در شهرها و اردوگاهها ناممكن بود. مقامات ایرانی همیشه میگفتند «ما مكتب درست میكنیم شما اطفال تان را معرفی كنید».
حتی خانوادههایی را كه فرزندان شان را برای درس خواندن به پاكستان فرستاده بودند، مورد تهدید قرار میدادند.
تنها در سال ۶۴ بود كه دولت ایران به برادران «مكتبی» جمعیت اسلامی و حزب اسلامی گلبدین اجازه داده بود هر كدام مدرسهای در زاهدان داشته باشند كه به علت انزجار از این دو حزب، اكثرا مهاجران بیسواد ماندن فرزندان شان را بر فرستادن آنان به مدارس قرونوسطاگرایان تروریست ترجیح میدادند، ازینرو مدرسه مربرط جمعیت بین تنها ۴۰ تا ۵۰ و مدرسه حزب اسلامی بین فقط ۲۵ تا ۳۰ شاگرد داشت.
آقای پهلوان از آغاز تا پایان مقاله بیم از آن دارد كه مبادا سیاست فرهنگی رژیم ایران اجرا نشود. این سیاست چیست به غیر از تحمیل فرهنگ ایران اسیر رژیمی بنیادگرا بر كودكان معصوم مهاجران بی پناه ما؟ منتها آتش نویسنده در این تحمیل فرهنگی، شدیدتر از آتش سایر كارگزاران رژیم به نظر میخورد:
«من به دلیلهای گوناگون معتقد بوده و هستم كه ما باید امكانهایی فراهم میآوردیم كه تمامی كودكان افغانستان بتوانند در ایران درس بخوانند اما حالا كه چنین نشده نباید همان كارهایی را هم كه انجام گرفته نادیده گرفت». (ص۵۳۹)
در اینجا محقق از كوچكترین اشاره به وضع مدارس در اردوگاهها، مضمون درسها، برخوردهای ضد افغانی معلمان طرفدار رژیم، عدم امكان برپایی مدارس توسط افغانها و... طفره رفته و فقط «نیكخواهانه» از درس خواندن تمامی كودكان افغانستان صحبت میكند. اگر آقای پژوهشگر ایدئولوگ رژیم ایران نباشد، آنگاه تجاهل وی در مورد بیگانه شدن كودكان ما از تاریخ و فرهنگ شان با درس خواندن در مدرسههای ایرانی، عجیب است. مگر مشكل است فهمید كه كودكان ما با چندین سال درس خواندن در مدارس ایران بنیادگرا از فرهنگ و میهن خود بیگانه شده و به آسانی میتوانند در آینده به چوبدستها و جوجه جاسوسان جمهوری اسلامی ایران بدل گردند؟ پس اگر نویسنده و امثالش، واقعا خواستار گسترش آموزش شرافتمندانهی كودكان ما باشند و نه «ایرانی كردن» آنان، میباید از ایجاد و توسعه نوع سوم مدرسهها (۷) (كه تدریس در آنها در دست افغانهاست) جانبداری كنند. البته اگر تدریس درین نوع مدرسهها هم آلوده به زهر بنیادگرایی باشد، تفاوت زیادی با مدرسههای ایرانی نخواهد داشت. وجود مدارس مربوط حزب و جمعیت موجب شادی هیچ روشنفكر متمدن و آزادیخواه نمیتواند باشد.
با نگاه گذرا به كتابهای درسی آنها و موسسات وابسته به آنها مثل «شورای ثقافتی جهاد افغانستان» از آقای صباحالدین كشككی، میتوان به آسانی پی برد كه این گروههای وابسته به آی. اس. آی و دولتهای امریكا و عربستان و ایران، از طریق كتب درسی چه نكبت و سمومی است كه به نام اسلام و «اسلامی كردن» به خورد كودكان مظلوم افغانستان نمیدهند.
مطالعه شما زمانی ارزش میداشت كه از دهها افغانیای در ایران سخن میگفت كه چگونه به اشاره و همكاری حزب گلبدین و «سازمان نصر» و نظایرش (اكنون حزب وحدت) یا مستقلانه توسط پاسداران و غیره به جرم دموكرات، انقلابی و یا ضد بنیادگرا بودن، اختطاف و یا تحت بازجویی و شكنجه قرار گرفته و بسیاری از آنان مدتهای طولانی زندانی یا سر به نیست شدهاند.گویا سیاستهای رژیم ایران در قبال مسئله آموزش، پیش ازین هم از سوی افغانهایی با اعتراضهایی مواجه بوده است:
«هنگامی كه من در مقالهای (مجله آدینه، اردیبهشت ۱۳۶۷) نوشتم كه كودكان افغانی در نظام آموزشی ایران پذیرفته شدهاند به شرط آن كه دارای برگهی شناسایی باشند رادیو "صدای امریكا" طی گفتاری از قول خبرنگار بخش دری این رادیو برمن خرده گرفت و اظهار داشت كه "نویسنده (یعنی نگارنده این گفتار) در مقالهی خود همچنین مینویسد كه پناهندگان دارای كارتهای شناسایی میتوانند كودكان خویش را در آموزشگاههای ایران ثبت نام كنند اما غلامفاروق (یكی از آوارگان افغانستان كه در پاكستان زندگی میكند اما غالبا برای دیدار افراد خانواده خویش به ایران میرود) از سیاست رژیم ایران در قبال مسئلهی آموزش آوارگان نیز شكایت دارد و میگوید برای زنان پناهنده هیچ گونه امكان آموزش در ایران وجود ندارد و به همین گونه برای كودكان افغان". سپس گفتار "صدای امریكا" از قول همین آقای غلام فاروق میافزاید كه در حقیقت محرومكردن تمامی یك نسل از سواد آموزی با "سیاست" اشغالگران شوروی كه با بمب و انواع دیگر سلاح روستاهای افغانستان را منهدم میكنند و خاك آن را به آتش میكشند و بیحال میسازند چه تفاوتی دارد؟ من در آن مقاله آورده بودم كه استعمارگران میكوشند سیاست هراس از ایران را در افغانستان رواج دهند و شهروندان این كشور را كه پیوندهای تنگاتنگ فرهنگی با ایران دارند از این كشور هر چه بیشتر جدا سازند. گفتار"صدای امریكا" نیز چنین طنین دارد». (ص۵۳۷)
صدای غلام فاروق، صدای اكثریت مهاجران در ایران است. طنیناش هم روشن و ساده است: اعتراض علیه سیاستهای رژیمی تئوكراتیك كه در ایران فاشیزم اعمال میدارد و در افغانستان ما مزدوران «حزب وحدت»اش را به منظور درهم شكستن وحدت مردم ما برضد طاعون بنیادگرایی گلبدین و برادران «مكتبی» پشتون و غیر پشتونش تجهیز و تحریك میكند.
استعمارگران «سیاست هراس» از این یا آن كشور را در افغانستان یا هر كشور دیگری زمانی رواج میدهند كه آن هراس وجود نداشته باشد. «صدای امریكا» ممكن است در موارد دیگری این وظیفه را انجام دهد. اما پس از قلب شدن انقلاب ۱۳۵۷ ایران، هراسی به جا در دل مردم ما و مردم كشورهای همجوار و مسلمان دنیا جا گرفت، هراس از دور فاشیزم دینی توسط جمهوری اسلامی ایران. تا آنجایی كه مربوط كشور ماست، مردم چه دیروز با توجه به خیانتها و جنایتهای سازمانهای تروریستی نصر و امثالش و چه امروز با در نظرداشت سگجنگی موحش حزب وحدت با هم مكتبیهای سیافی و جمعیتیاش، به خوبی درك كردند كه هراس شان از ایران در چنگ خونبار بنیادگرایان، واهی و بیپایه نبوده است.
در رد حرفهای غلام فاروق گفته میشود:
«... چگونه میتوان انتظار داشت كه یك كشور میزبان عهدهدار وظیفه كشور اصلی بشود... و ازین گذشته نباید توقع داشت كه ایران بتواند برای یك دوره موقت جانشین افغانستان بشود». (ص۵۳۸-۵۳۹)
بلی، حماقتی بیشتر از آن نیست كه كسی لحظهای تصور کند كه ایران میتواند عهدهدار وظیفه افغانستان و جانشین آن بشود. هیچ افغان با شعور، شرافتمند و میهنپرست نمیخواهد كه ایرانی مواجه با مقاومت مسلحانه مخالفان و از همه مهمتر ایرانی زیر استبداد كم نظیر مذهبی، «جانشین افغانستان» گردد.
ولی چه خوب بود آقای پهلوان كه شما هم با در نظرداشت «واقعیتها و ظرفیتهای» ایران، این همه تطهیر و تلطیف سیاستهای دولتتان در برابر مهاجران ما را به خود اجازه نمیدادید. مخصوصا كه معترفید:
«واقعیت ایناست كه در برخورد با شهروندان افغانستان سیاستهایی در پیش گرفته شده است كه همهی آنها را نمیپسندم ولی میتوان منكر این شد كه كودكان افغانستان در ایران به مدرسه میروند؟» (ص۵۳۸)
پس صرفا مدرسه رفتن به هیچوجه حل مسئله نیست. مسئله در چگونه مدرسه رفتن است. كودكان افغانستان اگر قرار باشد در مدرسههایی بروند كه به ضرورت و حقانیت مبارزه بر ضد امپریالیزم و ارتجاع استبداد مذهبی و غیر مذهبی در هر شكلی آگاه نشوند، نرفتن شان به آن مدرسهها هزار بار بهتر از رفتن شان است.
زبان و فرهنگ
نویسنده پس از یادآوریهای درست در مورد «فارسی زدایی» استعمار بریتانیا و پیروان افغانی آنان، مطالبی آورده كه نمیتواند در خدمت آرزوهای غمگسارانهی شان برای نزدیكی دو ملت ایران و افغانستان باشد.
به منظور نمایاندن چهره پشتوگرایی و پشتوگرایان جملاتی از افغانیای به اسم نجیب مایل هروی نقل میگردد:
«... رویداد مزبور بسته بود به تایید مدیر روابط فرهنگی دانشگاه كابل. آنگاه كه به قصد گرفتن روادید به نزد وی رفتم و با زبان فارسی تقاضای روادید خروج از مرز را كردم با شگفت زدگی عجیبی بمن نگریست و با صدای بلند و با فارسی آمیخته به لهجه پشتو گفت: "برو دری یاد بگیر و فارسی را فراموش كن و تا دری یاد نگیری و دری سخن نگویی اجازه خروج از كشور را دریافت نخواهی كرد"». (ص۵۵۰)
شما هر چند هم خیلی «معصومانه»، «لطیف»، و «فرهنگی مابانه» فرهنگ تان را جدا از سیاست و غیر ایدئولوژیك وانمود سازید، محال است دم خروس خصلت آن (ضد مردمی، ایدئولوژی بنیادگرایی، بینش مذهبی و شیعهگری، شوونیستی، تروریزم دولتی، ایجاد و تقویت باندهای مزدور در كشورهای مختلف مسلمان...) را كتمان نمایید.چهره شوونیزم و بنیادگرایی زبانی پشتونی بین عناصر احزابی معین، بسیار كریهتر و جاهلانهتر از آن است كه از جملات بالا بتوان دریافت. حتی در كشور ما نمونهای از آن «رهبران» به اطلاح ناسیونالیست را سراغ داریم كه در دفتر رسمیش، به كار و درخواست آنانی با علاقمندی رسیدگی میكرد كه فقط به پشتو یا آلمانی صحبت میتوانستند، زیرا آلمانی زبان قاید محبوب وی آدلف هیتلر بود!
اكنون هم افرادی هستند كه تحت تاثیر و در واقع ترس از بنیادگرایان، سر و آخر نامهها یا نوشتههای شان را با جملات عربی میآرایند تا با اینگونه تحقیر زبان فارسی یا پشتو، قبای مردم فریب دینی شان را ضخیمتر سازند. و این عربی بازی بنیادگرایان وطنی را «دامت افاضات» و «دامت بركاته» بازی رهبران ایران بیشتر عمق بخشید.
بنیادگرایان ما، آنچه را كه شما به سادگی «مجلس» و ما مثلا «جرگه» میگوییم، «شورای اهل حلوعقد» نام نهادند تا در صدی بالای مسلمان بودن شان را ثابت كنند. و همچنین همهی آنان در برنامههای خود از «بذل توجه خاص» به زبان عربی گفتهاند.
اما مردم آزادیخواه ما بطور كلی، به همان اندازهای كه از عربیبازی و شوونیزم پشتون نفرت دارند و آن را برباد دهنده استقلال، یكپارچگی و پیشرفت افغانستان میدانند، به همان اندازه هم مخالف ناسیونالیزم ارتجاعی غیر پشتون در هر زمینه اند. باید بدانید كه برای اكثر مردم ما صرفنظر از جنایت پیشگی حزب وحدت، صرفا سخن گفتن رهبران این حزب با لهجهی تهوعآور آخوندهای ایرانی، به غایت مشمئز كننده و غیر قابل تحمل است. طبعا مردم آن لحجهی غلیظ مقلدانه را امری پیش پا افتاده و آنطور كه شما معتقدید تنها به علت «آمیزش فرهنگی» نه بلكه به درستی ناشی از وابستگی و اظهار پابوسی و عبودیتی سخیف به دولت ایران میدانند.
در جامعه ما كسانی كه زبان مادری خود را خوب بلد نبوده و از سر بیسوادی یا تظاهر، كلمات بیگانه یا نامانوس را در صحبت شان بكار برند، نیز مورد تمسخر واقع میشوند. (۸)
در نقل قول بالا، اگر آقای مایل هروی به شیوه حزب وحدتیهای امروزی مطبوعات رژیم ایران و نالیدن و شكایت بردن از «پشتو زدگی» (۹) به درگاه آن رژیم، بعید نیست)، جز یكچنان عكسالعمل شوونیستی پوسیدهای را نباییست انتظار میداشت. شاید اگر بجای آن مدیر روابط فرهنگی، استاد دری آقای مایل نشسته بود، نیز توجهش میداد كه لهجهی ایرانیش را دور اندازد ورنه در كشوری مثل افغانستان، معلم ادبیات موفقی نخواهد بود.
چیز جالبی كه در سرتاسر نوشته خودنمایی میكند، عبارتست از تاكید بر جنبه و معنای فرهنگی وجود مهاجران در ایران و در نتیجه اعلام خطر به دولت ایران تا هر چه زودتر «سیاست فرهنگی» روشنی را در برابر مهاجران در پیش گیرد:
«من نخستین كسی بودم كه مسئلهی مهاجران افغانستان را از دیدی دیگر طرح كردم... اهمیت حضور مهاجران فینفسه و به معنای فرهنگی اجتماعی و تاریخی آن عنوان نمیشد. امور مهاجران افغانستان در ایران متاسفانه فقط در سازمانهای سیاسی تمركز پیدا كرده بود و افراد فرهنگی باآن تماس نداشتند، به همین خاطر دشواریهایی در درك معنای تاریخی حضور مهاجران وجود داشت كه متاسفانه هنوز هم ادامه دارد». (ص۵۱۲-۵۱۳)
آقای پهلوان در طرح مسئله فرهنگی، اولا كلیگویی میكند و از آن مهمتر فرهنگ را كاملا مجزا و بیارتباط به سیاست جلوه داده و سپس با قیافهی فردی «صد در صد فرهنگی» مافوق سیاست و عاری از شوونیزم و تنگ نظریهای ملی، به روشنفكران هر دو كشور ندا سرمیدهد كه:
«از هم جدا ساخته است اما این جدایی نباید به جدایی همیشگی فرهنگی بینجامد. این تنها راه تفاهم است». (ص۵۶۱)
در جوامع كنونی فرهنگ به معنای محدود آن (معنوی) كه كلیه فعالیتهای خلاقه ـعلم، فلسفه، هنر، ادبیات، اخلاق و غیرهـ و نتایج و اشاعه آنها بین مردم را در بر میگیرد خواهی نخواهی بازتابگر آشتی ناپذیری طبقات بوده و به اینترتیب به مضمون ایدئولوژیكی و اهداف عملی فرهنگ خصلتی بیان مییابند. فرهنگی «ناب»، فرهنگی در ورای این گروهها و این تضادها و تخاصمات و نظامهای معین اجتماعی وجود ندارد.
پس فرهنگ را نمیتوان از سیاست جدا كرد. دولتها و منجمله جمهوری اسلامی ایران، غالبا با توسل به فرهنگ است كه میكوشند سیاستهای معین خود را بر كشورهای دیگر پیاده نمایند. چارلستامسن و والترلویس ایدئولوگهای دولت امریكا مقاصد سیاسی امریكا را زیر پردهی فرهنگ در رابطه با كشورهای مخالف چنین آشكارا بیان میدارند:
«در مناسبات با كشورهای كمونیستی، فعالیتهای فرهنگی نقشی فوقالعاده مهم بازی میكند زیرا فعالیتهای فرهنگی تقریبا تنها وسیلهی عملی برای نفوذ در "پردهی آهنین" میباشد. ما هرچه بیشتر به این كار بپردازیم، بیشتر به نقاط قوت و ضعف شوروی پی برده و امكان بهتری خواهیم داشت تا گرایشهای واقعبینانه و معتدل را در سیاست شوروی و تفكر شوروی رسوخ دهیم». (۱۰)
همین نظر صادق است در مورد ایران. رژیم ایران و مشخصا شما و دیگر كاركنان فرهنگی رسمی آن میكوشید در اوضاع و احوال كنونی همانند سایرین از طریق مداخلهی بی پردهی سیاسی (جاسوس پروری و ایجاد سازمانهای مزدور) و از طریق مداخلهی آرام و بی سرو صدای فرهنگی، از نمد افغانستان تارومار شده، در خون تپیده و پامال پای بنیادگرایان خاین شده، برای خود كلاهی بردارید. به سخن دیگر شما و رژیم شما از آن نیروهای اجتماعی ایران نمایندگی میكنید كه اگر امروز فرهنگ ارتجاعی و پوسیدهی جمهوری اسلامی را به منظور سركوب و خفه ساختن فرهنگ دموكراتیك و مترقی در داخل ایران و جهت اعمال نفوذ اقتصادی و سیاسی در افغانستان به كار میگیرید، فردا هم تیغ زهرآگین آن را متوجه فرهنگی با ارزشهای والای دموكراسی و مردمی در افغانستان آزاد از بند وابستگی و بنیادگرایی خواهید ساخت. لذا تا زمانی كه در دو كشور دولتهایی ضد دموكراسی مسلط است از «قد علمی و میل به دستیابی به تفاهم فرهنگی» (ص۵۶۰) دو ملت یا «دو گروه از روشناندیشان دو كشور» نمیتوان صحبت كرد. تنها «روشن اندیشان» بی وجدان و تسلیم طلب، و در مقابل روشن اندیشان آزادیخواه و عدالت پسند دو كشور اند كه ازینرو تا زمانی كه شما به نفع شوونیزم، ستمها و توهینها به مهاجران ما و مداخله و جاسوس پروری ایران در افغانستان سخن بگویید، هیچگاه نخواهید توانست از مخالفان رواج «بدفهمی و سوء تفاهمها» (ص۵۶۴) میان دو ملت به حساب روید. میتوانند با هم «تفاهم» داشته باشند. كار و رسالت «روشن اندیشان» آزادیخواه فقط یكیست و نه بیش: مبارزهای تا به آخر بر ضد «روشن اندیشان» ارتجاعی و مزدور و نه نیل به «تفاهم» با آنان. این دو گروه هرگز سر آشتی با هم نخواهند داشت. پسانتر روی اظهارات آقای پهلوان راجع به روشنفكران بیشتر مكث خواهیم كرد.
اقتصاد و سیاست امپریالیستی و ارتجاعی عموما با پای «فرهنگی» است كه سرزمینهای دیگر را مورد تجاوز قرار میدهد. این كه جمهوری اسلامی شما بصورت كر كنندهای از «زبان و فرهنگ مشترك» با جمهوریهای آسیای میانه صحبت میكند منظورش صرفا و صرفا «دلسوزی» بخاطر «فرهنگ» آن كشور هاست؟ قدر مسلم آن است كه با وصف سیادت طلبی مسكو، بیسوادی در جمهوریهای مذكور ریشهكن شده و سطح فرهنگی و علمی مردم آنها قابل مقایسه با مردم ایران نیست. پس نیات جمهوری اسلامی ایران زیر نقاب «فرهنگ مشترك»، در حال حاضر كه از اقتصاد به استثنای نفت چیزی برایش نمانده، جز آب كردن سیاستهای سلطه جویانهی بنیادگرایش نیست و به همین دلیل با مقاومت استوار كشورهای آسیای میانه روبرو گردیده است.
سخن كوتاه كه شما هر چند هم خیلی «معصومانه»، «لطیف»، و «فرهنگی مابانه» فرهنگ تان را جدا از سیاست و غیر ایدئولوژیك وانمود سازید، محال است دم خروس خصلت آن (ضد مردمی، ایدئولوژی بنیادگرایی، بینش مذهبی و شیعهگری، شوونیستی، تروریزم دولتی، ایجاد و تقویت باندهای مزدور در كشورهای مختلف مسلمان...) را كتمان نمایید.
نمونههای دیگری از گفتههای «فرهنگی» محقق را درینجا نقل میكنیم كه بوی تند تبلیغ و تطهیر سیاستهای جمهوری اسلامی از آنها بالاست:
«حكومت كودتا در آغاز میخواست نفوذ مذهب را در افغانستان از جا بكند،... از سوی دیگر نهاد مذهب كه در آغاز نبرد فقط استقرار اسلام را میخواست اكنون در پرتو تجربههای ایران و واقعیات افغانستان دگر اندیشیهایی را پذیرا شده است و مثلا از شركت زنان در نبرد سراسری استقبال میكند یا نوآوریهایی را در زمینهی حكومت و وضع كردن قانونهای تازه را خلاف اسلام جلوه نمیدهد». (ص۵۶۳)
این اظهارات كذب محض و در زمره شوخیهایی دردناك با مردم ماست. اگر ارتجاع پاكستان عمدتا به جیره خوار ساحتن رهبران بنیادگرا اكتفا ورزید، رژیم ایران مضاف براین تمام ذخایر ارزشهای ضد دموكراسی خود و رژیمهای فاشیستی دیگر را به خورد بنیادگرایان داد كه در گفتار و در كردار نشخوار میكنند.
از آن جمله است و مخصوصا انكار حقوق زنان ما به رذیلانهترین و خشنترین صورت آن. بعد از سقوط رژیم پوشالی و فاجعه ورود بنیادگرایان به كابل و سایر شهرها، نخستین حملات بیشرمانه آنان علیه زنان با طرح به اصطلاح «حجاب اسلامی» و اخراج فوری گویندگان زن از تلویزیون و برخی دوایر دیگر شروع گردید و این در حالی بود كه ملت ما از قحطی و گرسنگی و سرما میلرزید. (۱۱)
بلی «نوآوریها» را بنیادگرایان وطنی میپذیرند اما همان «نوآوریها»یی كه با ارزشهای فاشیستی و تاریك اندیشانهی آنان سر مویی منافات نداشته باشد. آنان بر هر خیانت و تبهكاری خود بر چسب «اسلامی» زده و نامش را «قانون» میگذارند. مردم ما در طی مخصوصا یك و نیم سال اخیر در دوزخی از اشك و خون جوانان خویش به خوبی دریافتند كه خاینان بنیادگرای ما چگونه و چه «دگر اندیشیهایی» را «در پرتو تجربههای ایران و واقعیات افغانستان» پذیرا شده و آنها را عملی ساختهاند!
تا آنجایی كه مربوط كشور ماست، مردم چه دیروز با توجه به خیانتها و جنایتهای سازمانهای تروریستی نصر و امثالش و چه امروز با در نظرداشت سگجنگی موحش حزب وحدت با هم مكتبیهای سیافی و جمعیتیاش، به خوبی درك كردند كه هراس شان از ایران در چنگ خونبار بنیادگرایان، واهی و بیپایه نبوده است.آقای پهلوان، زنان و مردان افغانستان حرفهای شما مبنی بر استقبال بنیادگرایان و همكاسههای شان از «شركت زنان در نبرد سرتاسری» را به مثابه شوخی و توهینی تلخ و فراموش ناشدنی بخاطر خواهند داشت.
«فضای مذهبی ایران مورد پسند گروههای وسیعی از مهاجران است و برای اینان كه معمولا پایبند سنتهای مذهبی اند خوشایند و مطبوع است. از سوی دیگر همزیستی شیعه و سنی در ایران بر میزان و به خصوص افزایش بردباری مذهبی در افغانستان آینده اثر میگذارد. هم اكنون سخن از شركت شیعیان در دولت موقت افغانستان میرود كه به این اعتبار یعنی شركت در حكومت به عنوان یك گروه مذهبی و رسمیت یافتن در جامعهی سیاسی افغانستان پدیدهای نو و درخور توجه است». (ص۵۶۵)
اما احساس و تجربه مردم ما چیز دیگری است. بعد از سقوط حكومت بنی صدر و استیلای خفقان و فاشیزم عریان در ایران، فضای آن كشور از هیچ نظر «مورد پسند گروههای وسیعی از مهاجران» نه بلكه «مورد پسند» فقط مشتی از مزدوران وابسته به سازمان نصر و غیره سازمانهای وطنفروش بوده است و بس. (۱۲) با وصف دست باز باندهایی چون باند گلبدین در شكنجه و كشتار مبارزان آزادیخواه در پاكستان، حدود «مورد پسند» بودن فضای ایران با پاكستان برای مهاجران ما قابل مقایسه نیست. به گفتهی مهاجران در پاكستان اساسا سگهای دیوانهی وطنی است كه به كمك آی.اس.آی و جماعت اسلامی به جان مردم ما افتیده وبر آنان میجفند. اما در ایران، جمهوری اسلامی میكوشد غرور مردم ما را هم از آنان بگیرد. فاشیزم مذهبی در ایران عریانتر از آنست كه بحث طلب باشد. در ایران گوش تقریبا هیچ مهاجر افغانی نیست كه از شنیدن جملات ارتجاعی، فاشیستی و ضد انسانیای مثل «مسلمان هستی یا سنی؟» آزار ندیده باشد.
در استبداد بنیادگرایی چه از نوع اسلامی و چه از نوع ادیان دیگر، نه برای «بردباری سیاسی» جایی است، نه برای «بردباری مذهبی» و نه برای «بردباری ملی». واقعیت تضییقات بر اهل تسنن در ایران بر هیچكس پوشیده نیست. آیا یكی از علل جنایتهای هولناك حزب وحدت و حزب سیاف علیه مردم پشتون و هزاره در كابل، درسهای «بردباری مذهبی» است كه از سوی رژیم ایران بر برادران مكتبی وحدتی و سیافیاش داده شده است؟
تا زمانی كه در افغانستان دولتی بر پایهی ارزشهای دموكراسی استقرار نیابد، حقوق اقلیتهای ملی و مذهبی كشور نمیتواند تامین گردد. شركت چند فرد بنیادگرا و ستمگر شیعه مذهب در شبه دولت فعلی، در درجه اول نشانهی نفوذ عمال ایران در جرگه دیكتاتورهای فاشیست به شمار میرود تا نشانهی شركت نمایندگان اصیل اهل تشیع در دولتی مردمی. در حكومتهای ظاهر شاه و داود نیز عناصری شیعه مذهب «شركت» داشتند ولی این به معنی عدم اعمال ستم ملی و مذهبی بر مردم هزاره نبود.
روشنفكران ارتجاعی و رسمی و روشنفكران مبارز و مترقی
اكنون با اشارهای به آنچه زیر عنوان «روشنفكران در دو كشور» آمده مطلب را به پایان میبریم.
باز هم احكامی كلی صادر شده:
«روشنفكر به اصطلاح سیاسی امروزین دست كم ادعا دارد كه مخالف استعمار است و با تجاوز به حقوق ملتهای دیگر مبارزه میكند. این چیزی است كه میگوید و مینویسد و در مواردی نیز به آن عمل میكند». (ص۵۵۵)
روشنفكران سركاری آنانی اند كه برای نیل به قدرت، دانش و همدستی با دولت را مورد استفاده قرار میدهند. اینان زرنگ، مقامپرست، ضد انقلابی، مخالف هر جنبش تودهای و شركت تودهها در تصمیمگیری بوده و مسایل اصولی و اخلاقی و حقوق بشر را به تحقیر میگیرند.
روشنفكران مقاومتجو با مغز خود اندیشیده، دموكرات و اصولی بوده و خود را وقف حقیقت، عدالت و جستجوی خلاق راههای جدید و بهتر زندگی كرده و معتقد به بزرگترین نیكی به بزرگترین تعداد میباشند.
پس روشنفكر سیاسی در كشورهای زیر سلطه ارتجاع، یا برای خدمت به ارتجاع كمر میبندد یا این كه با تمام وجود و تا به آخر بر ضد آن به پیكار برمیخیزد.
پس مشخصا در ایران و افغانستان معیار بسیار ساده است: آن روشنفكرانی كه به شكلی از اشكال بر ضد بنیادگرایان و حامیان خارجی آنان مبارزه میكنند، روشنفكرانی انقلابی و دموكراسیطلب و در غیر آن روشنكفرانی ارتجاعی، خاین یا مومیایی شدهی سركاری به شمار میروند.
پس هر روشنفكر «مخالف استعمار» نیست آقای پهلوان، هر چند هم برای این ادعا گلویش را بدرد. مثلا گلبدین، سیاف یا دستگاه رهبران حزب وحدت خیلی بیشتر از دولت شما قیافهی «ضد امپریالیستی» به خود میگیرند ولی كیست كه نداند اولی قرارداد فروش خود و وطنش را با پاكستان، دومی با عربستان و سومی با ایران امضا كرده است؟ و همچنین روشنفكران وجدان باختهی را میشناسیم نظیر داكتر روان فرهادی، داكتر فاروق اعظم، داكتر انور ارغندیوال، داكتر حكیم طبیبی و... كه از خدمت به بنیادگرایان ننگ ندارند.
روشنفكر داریم تا روشنفكر. روشنفكر مورد پسند آقای پهلوان باید از نوع الكساندر سولژنتسین باشد كه غرب او را علیه كشورش به كار گرفت.
سولژنتسین از تجاوز امریكا به ویتنام دفاع كرد؛ قتل عام دهها هزار انقلابی و میهنپرست اندونیزیا را در سال ۱۹۶۵ ستود؛ نه تنها انقلاب اكتبر را مزمت كرد بلكه انقلاب فرانسه را نیز «اولین گناه» خواند؛ از دوران تزاری پشتیبانی نموده و گفت كه در آن هنگام زندگی بهتری داشتند؛ كمونیزم را پیراهن خونآلودی نامید كه باید دور انداخته شود اما از آنچه در چلی گذشت هیچ كلمهای به زبان نراند....
و روشنفكرانی دیگری هم وجود دارند كه در نقطه مقابل سولژنتسینها قرار میگیرند نظیر ژان پل سارتر. اگر سولژنتسینها بر جایزه ادبی نوبل با چشم و قلب خویش بوسه میزنند، سارتر از پذیرفتن آن خودداری كرد زیرا آن را «جایزهای برای نویسندگان غرب و خاینان شرق» میدانست.
در این ارتباط نمیتوان گفتار جاویدانی سلف سارتر هنرمند بزرگ فرانسه گوستاو كوربه را نقل نكرد كه ضمن اعتراض به اعطای لژیون دنور به او، در نامهای به ناپلئون سوم نوشت:
«... عقاید جمهوری خواهانهام به من اجازه قبول جایزهای را نمیدهد كه امتیاز ماهیتا متعلق به نظام سلطنتی است. اصول من این نشان لژیون دنور را كه شما در غیابم به من عنایت داشته اید رد میكند.
در هیچ زمانی، تحت هیچ شرایطی و با هیچ دلیلی نمیتوانستم آن را بپذیرم، چه رسد به پذیرش آن امروز كه در هر سو خیانت موج میزند و وجدان انسان از آن همه ارتداد خودپسندانه آزرده میشود.
افتخار به لقب یا نشان نیست، بلكه منوط به اعمال و انگیزههای اعمال است. افتخار من این است كه به اصول همیشگیام وفادار ماندهام، اگر من به آن اصول پشت كنم باید از داشتن نشان آن افتخار بگذرم.
احساسات من نیز به مثابه یك هنرمند، مخالف پذیرش جایزهای اعطایی دولت میباشد. دولت در مسئلهی هنر صاحب صلاحیت نیست. پاداش وسیلهای است در دست دولت جهت چنگ زدن به ذوق عامه.
پس جناب عالی اجازه بدهید افتخاری را كه به من بخشیدهاید رد كنم. من پنجاه سالهام، بگذارید بقیه عمرم را هم آزاد به پایان برم.
هنگامی كه بمیرم باید در باره من بگویند: او به هیچ مكتبی، به هیچ كلیسایی، به هیچ نهادی، به هیچ اكادمیای و بالاتر از همه به هیچ رژیمی به جز رژیم آزادی، تعلق نداشت.»
در توضیح كار روشنفكران ایران نوشته میشود:
«هنگامی كه امریكا در ویتنام دخالت كرد و آشكارا حقوق ملت ویتنام را پایمال كرد روشنفكرانی ایرانی به حق در همه جا از ظلم وستم و تعدی امریكا سخن گفتند.... ولی وقتی شوروی به افغانستان یورش برد همین روشنفكری به اصطلاح سیاسی... دم فرو بست و در كوششهای فرهنگیاش اعتراض به آن را نادیده گرفت.... این رویداد البته در عین حال موجب میشد كه گروههای سادهاندیش «روشنفكران» بیش از پیش به انقلاب افغانستان به ویژه به سبب خصلت اسلامی آن بدگمانتر از گذشته شوند و اصولا اسلامی بودن خود را ناموجه بودن آن به شمارند... روشنفكر به اصطلاح سیاسی ایران خیلی ساده فقط امپریالیزم را تجاوزگر میداند و میدانست و برایش امكان نداشت كه تصور كند كه شوروی دست به كار مشابه میزند.» (ص۵۵۳- ۵۵۵)
نه این صحت ندارد. در دوران تجاوز شوروی به افغانستان كم نبودند شخصیتها وسازمانهای خارج از دایره حكومت ایران كه از جنگ مقاومت جانبداری و تجاوز شوروی را در «كوششهای فرهنگی» و سیاسی محكوم میكردند. شعارهای اسلامی در جنگ آزادیبخش برای شخصیتها و سازمانهای مذكور هرگز مانعی در حمایت از آن نشد و آن را «ناموجه» نشمردند. اكثر آنها به تحلیلهای علمی و همه جانبه از حمایت دولت شوروی و تجاوزش به افغانستان دست زده و آن را «سوسیال امپریالیزم» میخواندند.
از آن جمله بود حزب رنجبران ایران، سازمان ماركسیستی ـ لنینستی توفان، سازمان پیكار، اتحادیه كمونیستهای ایران، نشریه انقلاب اسلامی و غیره كه تعصب و مصلحت دولتی آقای پهلوان اجازه نمیدهد به آنها اشاره كند.
حمله به آن روشنفكرانی كه «فقط امپریالیزم را تجاوزگر میدانست و برایش امكان نداشت كه تصور كند كه شوروی دست به كار مشابه میزند» در واقع تفی است كه بر روی رژیم ایران مینشیند. زیرا آن روشنفكران كسانی دیگری نبودند جز عمال ذلیلی كه عمدتا در دو سازمان وطنفروش و چاكر روس ـحزب توده و چریكهای اكثریتـ گرد آمده و از جان و دل برای رژیم ایران پادوی میكردند. اگر عدم دفاع از مقاومت ضد روسی مردم ما عملی ننگین تلقی گردد، آنگاه جبین رژیم ایران هم از این داغ مبرا نمیماند.
به اصطلاح دفاع و كمك ایران به افغانستان هیچگاه بدون درنظرداشت منافع مشخص سیاسی و مذهبی نبوده است. به همین جهت مردم آرزو میكردند كاش مقاومت ما تا آخر از «كمك» دولت ایران محروم میماند ولی سازمانهای تروریست ضد ملی و ضد دموكراسی چون نصر و بعد حزب وحدت پرورش نمییافتند تا امروز همصدا با باندهای همفكر، بسان زخمی چركین و سرطانی تن میهن ما را نمیآزرد. اگر خیانت جاسوسان پاكستان، ایران و عربستان نمیبود از پارسال به اینسو افغانستان در قطار كشورهای آزاد دنیا قد افراشته بود.
در ادامه دفاع از روشنفكران رسمی و سرزنش روشنفكران ضد رژیم، گفته میشود:
«اما آنچه عمیق بود و همچنان تداوم یافت همان سیاست سكوت بود. روزنامهها و مجموعههای روشنفكران به اصطلاح سیاسیگویی كه اصلا در افغانستان واقعهای به وقوع نپیوسته از آن درمیگذشتند». (ص۵۵۴)
اولا سكوت نبود و اگر هم قبول كنیم كه بود باید گفت كه مردم ما از هر سكوتی بیزار نبودند. كاش رژیم ایران نیز «سكوت» پیشه میكرد و زیر نام «كمك و دفاع» به تقویت نیروهای بنیادگرا و فربه ساختن هر چه بیشتر مزدورانش نمیپرداخت و كاری هم به كار كشور ما نداشته و از آن میگذشت طوری كه «گویی كه اصلا در افغانستان واقعهای به وقوع نپیوسته» است.
آقای پهلوان، شما هم گویا با نوشتن این مقاله یكی از «سكوت» شكنان بشمار میروید. ولی «كوشش فرهنگی»ای از دیدگاه رژیمی كه شوونیزم مذهبی و ضد افغانیش، «ادرات» تروریستی و ماهیت ضد دموكراتیك بی همتایش حد و مرزی نمیشناسد، چه بهایی مثبت برای مردم ما یا ایران میتواند داشته باشد؟ شما به مجلهای (۱۳) كه اصطلاحات خود ساخته و مسخرهای را به كار برده، ایراد گرفتهاید. ولی دیدیم كه خود شما، حتی به چگونگی «دفع مدفوع» مهاجران می پردازید تا نارسایی و كاستی مهمی در برخورد دولت ایران نسبت به مهاجران ما فاش نگردد. همچنین آن روشنفكران افغانستان را كه تاریخ و فرهنگ ما را بررسی میكنند كسانی نامیدهاید كه «واقعیتهای تاریخی» و «تاریخ و فرهنگ مشترك دو كشور» را نادیده میانگارند. (ص۵۵۹) این روشنفكران گناه دیگری ندارند جز این كه آزادیخواه بوده و در برابر ایران و بنیادگرایی گردن ننهادهاند. البته مردم ما همان قدر كه به كارمندان فرهنگی و ادبی طرفدار رژیم ایران به دیده تحقیر و نفرت مینگرند، به همان اندازه هم از وطنفروشان پشتونتبار پرچمی و خلقی یا دیگر شوونیستهای پشتون انزجار دارند. تعیین و تدقیق هویت تاریخی افغانستان با شیوهی علمی و بدور از پیشداوریهای ارتجاعی نمیتواند «از اندیشهی رویاروی با ایران» (ص۵۶۰) نشات گرفته باشد اما مسلما نمیتواند و نباید عاری از افشای صریح سیاستهای واپسگرایانه، بنیادگرایانه و شوونیستی كشورهای همجوار بشمول ایران باشد.
ازینرو تا زمانی كه شما به نفع شوونیزم، ستمها و توهینها به مهاجران ما و مداخله و جاسوس پروری ایران در افغانستان سخن بگویید، هیچگاه نخواهید توانست از مخالفان رواج «بدفهمی و سوء تفاهمها» (ص۵۶۴) میان دو ملت به حساب روید.
گونتر والراف نویسنده كتاب معروف «در اعماق» را ملیونها رنجبر دنیا و بخصوص ملیونها كارگر مهاجر در آلمان دوست دارند زیرا او قبل از همه معترض به سیستم حاكم و شرایط غیر انسانی در كشورش (آلمان) است.
آتش دفاع آقای پهلوان از سیاستهای ضد افغانی رژیم چنان تیز است كه به یگانه فیلم ایرانی درباره مهاجران افغانستان (۱۴) نیز میتازد زیرا «این فیلم چنان جلوهای داره كه گویا همه در این جهان شهروندان افغانستان را استثمار میكنند. آیا این استنباط با پذیرش نزدیك به دو ملیون و نیم مهاجر برخاسته از افغانستان در ایران همخوانی دارد؟»(ص۵۵۸) زیرا «در فیلم بایسكلران به عنوان نمادی از افغانستان هدف قرار گرفته و به سویش شلیك شده است، ولی چه كسی به سوی او شلیك میكند؟» (ص۵۵۹)
اگر فیلم واقعا چنین مایهای داشته باشد پس سلام به سازندهاش.
وقتی قریب نصف نفوس كشوری كوچك و فقیر به سرزمینهای دیگر پناهنده گردند و بقیه هم زیر ستم خودفروختگان پرچمی و خلقی و درندگان پست بنیادگرا خرد شوند، طبعا بیشتر و آسانتر از دیگران در معرض استثمار واقع شده میتوانند.
نویسنده توجه نمیكند كه اعمال وحشیانهترین استثمارها و ستمها بر دونیم ملیون انسانی زمانی برای سرمایداران حاكم در ایران میسر میتوانست باشد كه آنان مجبور به زندگی در بدترین شرایط در ایران باشند.
اگر فایدهی عرضهی ارزان ترین كار برای رژیم ایران متصور نمیبود، تمامی مهاجران از همان اول به افغانستان باز گردانیده میشدند.
چه كسی به سوی بایسكلران شلیك میكند؟ عربستان، آی.اس.آی پاكستان، سی.آی.ای، برخی دولتهای غربی از طریق سگهای شان و رژیم خود تان از راههای مختلف و درحال حاضر عمدتا به وسیله توپ حزب وحدتش، به سوی افغانستان ما بیرحمانه و خاینانه شلیك كرده و میكند.
شما خود هم كاریترین شیوه شلیك كردن را به دولت تان نشان میدهید:
«بیش از ۱۰ ملیون از كودكان افغانستان یا خارج از افغانستان به دنیا آمدهاند یا به هنگام ترك افغانستان آن قدر جوان بودهاند كه امروز چیزی از كشور خود به یاد ندارند. كشور ایران كه پیوندهای فرهنگی و تاریخی ناگسستنی با افغانستان دارد نمیتواند چنین پدیده مهمی را در سیاستهای دراز مدت خود نادیده بگیرد». (ص۵۴۵)
رژیم ایران با كودكان ما چه باید بكند؟ آیا غیر از این خواهد بود كه هویت افغانستانی آنان را گرفته، طرفدار بی چون و چرای جمهوری اسلامی ایران ساخته و به مثابه نیروی ذخیره نگهدارد تا حزب وحدت را از لحاظ نفرات تقویت كرده یا در آینده حزب وحدت یا حزباله جدید «افغانی» درست كرده، و یا آنان را برای اجرای ترور سیاسی و فرهنگی به افغانستان و سایر كشورها گسیل دارد؟
در مورد تهمت زدن نویسنده به عموم روشنفكران ایران پیشتر نكاتی را متذكر شدیم. حال برای رد اینكه روشنفكران ایران «در برابر حضور بیش از دو ملیون مهاجر افغانی به ایران چشم فروبستهاند و از كنار آن میگذرند» (۵۵۹) بهتر است فقط چند نقل قول از نشریات مخالف رژیم ایران را كه دم دست ما بود بیاوریم تا آقای پهلوان دریابد كه اگر از یكسو نحوه برخورد وی ابداد درخدمت نزدیكی بین دو ملت ایران و افغانستان بوده نمیتواند، از سوی دیگر صرفا برخوردهایی از نوع ذیل است كه مهاجران و مردم ما با دیدن و شنیدن آنها میتوانند دردهایی را كه از رژیم ایران كشیدهاند، با امید به فردای آزاد و تابان برای هر دو ملت، بر خود هموار سازند.
«كمونیست» ارگان مركزی حزب كمونیست ایران در شماره۴۳، شهریور۱۳۶۷ نوشت:
"....
شرایط كار كارگران افغان در ایران
افغانیها معمولا برای انجام شاقترین و سنگینترین كارها بكار گرفته میشوند. در محلهای كار هم مثل محلهای زندگی با آنها با تبعیض رفتار طی اطلاعیهای اعلام كرد كه كارگران افغانی فقط در مشاغل خاصی كه در واقع جزء پست ترین كارها هستند اجازه كار دارند.
...
اواخر سال۶۵ وزارت كار ابلاغیهای مبنی بر ممنوعیت اشتغال كارگران افغانی در نانواییها صادر كرد. این ابلاغیه به این بهانه كه كار نانوایی با بهداشت عمومی سروكار دارد و كارگر افغانی صلاحیت كار در چنین محیطی را ندارد، رسمیت یافتن موقعیت فرودست كارگر افغانی را بیش از پیش تقویت كرد.
...
كارگر افغانی در ایران هم محكوم است كارهای پست و شاق انجام دهد و هم در اینگونه كارها از نظر شرایط كار و میزان دستمزد موقعیت نابرابری نسبت به سایر كارگران ایران داشته باشد.
... در بعضی از كوره پزخانههای این منطقه، به كارگر افغانی دستمزدهای تا ۴۰- ۵۰ تومان كمتر هم پرداخته شده است. در كورههای سمنان كارگران افغانی در همین سال به ازای هر هزار آجر ۱۲۰ تومان دریافت كردهاند.
شرایط زیست كارگران افغانی در ایران
... تنها نقاطی كه افغانیها عملا مجاز به سكونت در آنجا هستند مناطق محروم و فاقد امكانات در حاشیه شهر ها، ساختمانهای متروكه، اردوگاهها و باصطلاح شهركهای مخصوص افغانی هاست. بسیاری ازین محلها كوچكترین شباهتی به محل زندگی ندارد.
...
شركت افغان واقع در جاده مشهد كه كارگر افغانی را هم بكار گرفته است، برای سكونت كارگران افغان باصطلاح شهركی احداث كرده است. این شهرك فقط نامش با شهر شباهت دارد. اینجا نشانی از ابتدایی ترین امكانات زندگی دیده نمیشود، از خانه خبری نیست. تمام تاسیسات مسكونی شهرك ۳۰۰-۴۰۰ چادری است كه برای سكونت كارگران افغانی برپا كردهاند. شهرك نه تنها آب لوله كشی ندارد بلكه به ساكنینش منبع آب هم داده نشده است. تنها تاسیساتی كه در اینجا لازم تشخیص داده شده است پاسگاهی است كه رفت و آمد كارگران را كنترول میكند!
...
غذای روزانه اكثر خانوادههای افعانی كه در ایران كار و زندگی میكنند، نان و پنیر، نان و سبزی و گاه فقط نان خالی است. اینان ماهها غذای كافی نمیخورند و رنگ غذای گرم و میوه را نمیبینند.
شوونیزم و ناسیونالیسم
تحقیر، توهین و بیحرمتی، جزء دیگری از شرایط كار و زندگی این مهاجران است.
افغانها تحت كنترول اند. با آنها رسما بعنوان انسان آزاد رفتار نمیشود. برای تهیه كوپن، امكان سكونت و عبور و مرور باید مجوز و برگه مخصوص داشته باشند. بسیاری از اینان به جرم نداشتن جای خواب و خوابیدن در خیابانها و به جرم مشكوك بودن روانه زندانها شدهاند.
...
نمونههای زیادی از رفتار خشن و آزار دهنده زندانبانان در زندان مشهد با افغانیها وجود دارد. نیروهای انتظامی به هر بهانهای این مردم بیگناه و مظلوم را كتك میزنند. گویا این جمعیت ۲ ملیونی افغان همه مجرمند مگر خلاف آن پس از زندان و بازجویی ثابت شود.... آنچه كه بیش از همه گلوی این زحمتكشان را میفشارد، شوونیسم و تعصبات ملی است. شوونیسم و ناسیونالیسمی كه زندانبانان و ژاندارمها، همسایهها و همكاران و همه مردم عادی را تحریك میكند تا با این پناهندگان رفتاری حیوانی و غیر قابل تحمل داشته باشند. خوبست چند نمونه از اینها را برایتان بازگو كنیم:
...
یك روز مهمان یك خانواده آواره افغانی كه نان آورش با شما همكار است بشوید و شبی را به صبح برسانید تا به چشم خود ببینید كه آنها در چه جهنمی روزگار میگذرانند....»
و نشریه دیگری ضمن افشای موضعگیریهای فاشیستی در رابطه با مهاجران افغانی مینویسد:
«مهاجرین افغانی نه به دلیل سیاست جمهوری اسلامی بلكه به دلیل فقر، گرسنگی و ناگزیری شرایط شان در افغانستان از مرزها به بیرون گریختهاند و چون متاسفانه افغانستان با اروپا هم مرز نیست وارد ایران شدهاند. ثانیا هزینه آوارگان افغانی بر دوش دولت و مردم ایران نیست.... آوارگان افغانی برای امرار معاش خود به كارهای بدنی سخت تن میدهند، مزد كمتری میگیرند و از فروش ارزان نیروی كار خود به بورژوازی زندگی میكنند». (۱۵)
كنگره موسس فدارسیون سراسری شوراهای پناهندگان ایرانی (اكتبر ۱۹۹۰) قطعنامهای در دفاع از پناهندگان و مهاجرین افغانی در ایران به تصویب رسانید كه د ر بخشی از آن گفته میشود:
«حدود دو ملیون مهاجر افغانی در ایران، در بدترین شرایط بسر میبرند. آنها كه غالبا كارگر هستند تقریبا از هرگونه حقوق قانونی محروم اند و شاید در كمتر جایی از دنیا مهاجرینی با چنین بی حقوقی بتوان سراغ كرد. دستمزد به مراتب كمتر، شرایط كار بسیار شاق و غیر انسانی، ممنوعیت اشتغال جز در رشتههای غیر ماهر و سنگین، زندگی در مساكینی كه به بیغوله شبیه است، ممنوعیت ورود و خروج در بعضی مناطق شهری، رفتار آشكار تبعیض آمیز و توهین آمیز پلیس وحشی ایران و مقامات دولتی و بالاخره تبلیغات وقیع شوونیسم ایرانی و تبلیغات مذهبی علیه مهاجرین و كارگران افغانی، جزء دایمی زندگی این مهاجرین بوده و هست».
«همبستگی» نشریه همین فدراسیون مینویسد:
«در عرض سالهای طولانی جنگ داخلی در افغانستان توده وسیعی از این مردم یعنی حدود سه ملیون نفر، به ایران پناهنده شدند. سرمایهداران دولت ایران بیپناهی و تنگدستی این مردم رنجكشیده را با وقاحت تمام مورد سوءاستفاده قرار دادند. اكثریت قریب به اتفاق اینان در مقابل كسری از حداقل دستمزد كارگر ایرانی، دستمزدی كه حتی بصورت كاملش تكافوی مخارج سنگینی یك زندگی بخورونمیر در ایران را نمیكند، در بیحقوقی و ناامنی تام و تمام و در متنی از تبلیغ و تهییج فاشیستی و نژادپرستانه ملیگرایی منحط ایرانی، به قبول شاقترین و طولانیترین و بیاجر و مزدترین كارها وادار شدند». (۱۶)
نیز:
«ایران تحت حكومت جمهوری اسلامی جهنمی است. اینرا همه میدانیم. با این وجود ۳ملیون پناهنده و مهاجر افغان در ۱۲ سال گذشته برای فرار از جنگ داخلی، زورگوییهای رژیم نجیباله و بالاخره آزار خوانین و دستجات اسلامی به ایران رفتند. این مردم در ایران با سختترین كارها امرار معاش كردهاند. بخش قابل توجهی از غذا و مسكن مردم در ایران حال دسترنج شهروندان متولد افغانستان است. در۱۲سال گذشته ملیگرایی و برتریطلبی نفرت انگیز ایرانی این مردم را مورد حمله قرار داده است. جمهوری اسلامی بیشترین فشارها را بر آنها وارد كرده و افغانها را عامل قاچاق، دزدی، بیكاری و بسیاری دیگر از مصایب اجتماعی در ایران معرفی كرده، چیزی خیلی بدتر از تبلیغات و رفتاری كه در غرب نسبت به پناهندگان ایرانی و عرب میشود». (۱۷)
و نیز:
«ما اعلام میكنیم كه ملیونها كارگر و زحمتكش افغانستانی مقیم ایران كه سالیان سال در این كشور زحمت كشیدهاند و بخشی از ثروت این مملكت حال كار طاقت فرسای آنهاست، بیشتر از هزاران آخوند مفتخوار و دهها هزار آدمكش و عمله و اكره شان حق ماندن و زندگی در ایران دارند
آن كه باید برود این لشكر انگل است نه زحمتكش افغانستانی». (۱۸)
اگر قرار باشد مردم وبالاخص زنان ما از كشورهای همسایه بیاموزند، آن وقت چرا پاكستان را سرمشق نگیرند كه زنی به رهبریش رسیده و در زندانهایش هم اسیران سیاسی زن وجود ندارند در حالی كه دست رهبران جمهوری اسلامی به خون پاك زنان مبارز نیز رنگین است و زیر نام «صیغه كردن»، زنان به ملعبه بدل شده و زشتترین نوع فحشا قانونیت مییابد؟دوستان واقعی مردم افغانستان حتی در مصاحبهی معین شان نیز در اندیشهی مهاجران ستمكش هستند. مصاحبهگر «كارگر امروز» در آخر گفتگویش، به این صورت توجه گونتر اوالراف را نسبت به وضع مهاجران ما جلب میكند:
«سوال دیگری ندارم. فقط یك امیدواری را باید اینجا بیان كنم. شما در مورد وضعیت كارگران مهاجر ایرانی در ژاپن گزارش تهیه كردهاید. میدانید كه در خود ایران هم تعداد زیادی كارگر مهاجر و فراری، بویژه از افغانستان هستند.آنچه شما در مورد كارگران مهاجر ایران در ژاپن گفتید، بسیار بدتر از آن برای كارگران افغانی مصداق دارد. امیدوارم زمانی بتوانیم درباره وضعیت این كارگران با هم صحبت كنیم». (۱۹)
كافی نیست آقای پهلوان؟
ملاحظه میكنیم كه روشنفكران سیاسی آگاه و باوجدان ایران در مورد مهاجران ما «چشم فرو» نبسته بلكه برعكس مسئله را ژرفتر و انسانیتر از آنچه شما بخواهید و تصور كنید، مطرح كرده و میكنند. ولی چه كنیم كه اینگونه برخوردها به مذاق شما و رژیم جمهوری اسلامی جور نیامده و نمیآید.
دل خونین مهاجرین ما از دولت ایران
همهی آنچه كه آقای پهلوان دولتخواهانه درباره شرایط زیست مهاجران در ایران اظهار داشته و آن سرزمین را بهشت برین برای مهاجران توصیف میكند، با اخراج گسترده و اجباری آنان خودبخود كاذب و گزافهگویی محض از آب درآمده و یكبار دیگر ماهیت آزادیكش، بطور آشتی ناپذیر ضد دموكراسی و ضد افغانی دولت ایران برملا گردید. اخراج مهاجران پس از تجاوز بنیادگرایان به كابل به اوجش رسید طوری كه حتی افرادی چون اسمعیلخان حاكم هرات نیز علیه این حركت ضد انسانی ایران زبان به اعتراض گشود.
برای اكثر مردم ما صرفنظر از جنایت پیشگی حزب وحدت، صرفا سخن گفتن رهبران این حزب با لهجهی تهوعآور آخوندهای ایرانی، به غایت مشمئز كننده و غیر قابل تحمل است. طبعا مردم آن لحجهی غلیظ مقلدانه را امری پیش پا افتاده و آنطور كه شما معتقدید تنها به علت «آمیزش فرهنگی» نه بلكه به درستی ناشی از وابستگی و اظهار پابوسی و عبودیتی سخیف به دولت ایران میدانند.این را آزادیخواهان ایران میدانند. در سرمقاله «همبستگی» میخوانیم:
«جمهوری اسلامی اكنون امیدوار است كه باگرم نگهداشتن تنور تبلیغات ضد افغانستانی در ایران، بیرون راندن این جمعیت چند ملیونی را گامی در جهت بهبود وضع اقتصادی مردم جلوه دهد. جمهوری اسلامی امیدوار است بتواند برای چند صباحی هم شده نظر مردم را از عامل اصلی فقر یعنی سرمایهداری، و وجود منحوس خودش بعنوان پاسدار آن، منحرف كند. باز گرداندن وسیع مهاجرین افغانستانی به این كشور در عین حال تلاشی در جهت عادی جلوه دادن اوضاع داخلی افغانستان و مشروعیت بحشیدن به جناحی از مرتجعین مذهبی كه عجالتا زمام امور را در بخشی از این كشور بدست دارند نیز هست». (۲۰)
و در سرمقاله شماره دیگری:
«مسئولین جمهوری اسلامی فشار بر این پناهندگان را افزایش دادهاند.
اسماعیل مفیدی استاندار خراسان در هفته دوم فوریه اعلام كرد كه ۳۰۰ هزار نفر از پناهندگان افغان ساكن استان اسناد اقامت معتبری ندارند و مامورین دولت آنها را دستگیر كرده و به افغانستان خواهند فرستاد. از آن موقع اخبار هولناكی از وضع زندگی پناهندگان افغانی در ایران به ما رسیده است. آنها در همه جا تحت سوءظن و پیگرد میباشند. پلیس و پاسدارن جمهوری اسلامی اماكن محل سكونت و تردد آنان را زیر كنترل شدید گرفته و به شكار شان مشغولند.
... این مردم سالها در ایران زحمت كشیده و كار و زندگی كردهاند. دستگیری و باز پس فرستادن اجباری افغانها اوج رذالت دولت جمهوری اسلامی و هر نهاد دخیل در این ماجرا را نشان میدهد.
باید جنایات آدمكشان دستهجات اسلامی در افغانستان و ایران را وسیعا فاش كرد و به حمایت از شهروندان افغانستانی در ایران برخاست. نمیشود در اروپا به نژاد پرستی و تبعیض ملی معترض بود و در ایران شكار ملیونها انسان بیگناه را بجرم تولد شان در افغانستان دید و دم برنیاورد». (۲۱)
رسوایی برخورد ایران با مهاجران چنان بالا گرفت كه حتی مطبوعات پاكستانی كلا طرفدار ایران نیز ناگزیر از آوردن اخبار سر و دم بریدهی آن شدند.
حالا باید آقای پهلوان جواب بدهد كه با این وضع بر سر آن «سالها همزیستی» ! و «دوستیهای این دوران»! (ص۵۷۷) چه میتواند آمده باشد و آن «میهمانان عزیز و برادران دیرین و همیشگی» (۲۲) با چه دلی از دولت ایران، مرارت گذراندن در شرایطی وحشتبار در دیاری سوخته و برباد رفته توسط بنیادگریان خاین را تحمل میكنند؟
مقاله با این جملهها پایان مییابد:
«بازگشت مهاجران چیزی نیست كه بتوان یك شبه آنرا حل كرد و از میان برداشت. بخصوص باید توجه داشت كه هنوز مردم افغانستان با حكومت تحمیلی فعلی در حال نبرد هستند و ما نباید دست به كاری بزنیم كه تصور شود مردم ایران دیگر خواستار پشتیبانی از جنبش افغانستان نیستند». (ص۵۷۳)
ولی ایكاش همین طور میشد، ایكاش «دست به كاری میزدید» تا مردم ما مطمئن میشدند كه ایران واقعا و عملا «دیگر خواستار پشتیبانی از جنبش افغانستان» یعنی پشتیبانی از گروههای بنیادگرای «هممكتب» و نوكرش در افغانستان نیست.
تا زمانی كه سایهی نكبتبار «پشتیبانی» ارتجاع ایران، پاكستان و عربستان از سر میهن ما كم نشده، مردم ما روی آرامش و بهروزی را نخواهند دید. آقای پهلوان ، نگرانی شما از احتمال توقف «پشتیبانی» ایران چه در زمان پوشالیان و چه حال از افغانستان پامال بنیادگرایان، بدترین، شرارتبارترین و نحسترین نگرانی ممكن برای مردم ما به شمار میرود. زیرا این در واقع دلسوزی و پریشان خاطریای برای دوستان و همفكرانتان در حزب وحدت و سایر باندهای خونآشام، میهن فروش، ضد آزادی، ضد دموكراسی و ضد زن در افغانستان است، زیرا شما با مشاطهگری رژیم تان نمیتوانید خیرخواه مردم ما باشید.
یادداشت ها:
۱) پهلوان، چنگیز، «در زمینه ایران شناسی»، تهران- ۱۳۶۸.
۲) مخصوصا رجوع شود به «پیام زن» شماره ۲۵و۲۶- دسامبر۱۹۹۱.
۳) اردوگاهی كه آقای پهلوان شباهت آن را به «گتو» قویا رد كرده وآن را «مسكن موقت» میخواند(ص۵۶۴) جایی است كه مهاجران، زندانهای پاكستان و حتی خود ایران را بر آن ترجیح میدهند. چهار طرف اردوگاه بادیوار و سیم پاسداری خاردار و لینها برق كشنده احاطه شده است و در هر چند قدمی افراد مسلح پهره میكنند. دیوارها یك متری بوده و سقفش از چیزی پوشیده نیست جز ترپال كه از حمام ونل زندگی را در زمستان و تابستان طاقت فرسای میسازد. در «مهمانشهر» تفتان ازآب خبری نیست. فقط روزانه یا یك روز در میان یك تانكی آب در میدان «مهمانشهر» میایستد تا هركس از آن آب بردارد. در «مهمانشهر» زابل دو حمام درست كردهاند اما بدون آب. در «مهمانشهر» زاهدان كه تعداد «مهمانان» آن به بیش از دو هزار نفر بالغ میشود فقط سه نل آب و سه یا چهار حمام وجود دارد. شرایط سایر اردوگاهها بهتر از این نیست و امكان ندارد شرح همه را در اینجا بیاوریم.
«مهمانان» در تمام «مهمانشهر»هایشان آسان وطی چند روز از ملاریا، اسهال واستفراغ متداوم میمیرند. تنها با قلبی از سنگ و وجدانی خفته میتوان این اردوگاههای مرگ را حتی «گتو» هم ننامید.
۴) «حضور در ایران روحیهی احترام به قانون را در میان پناهندگان تقویت كرده است.... مهاجرانی كه در آغاز خود را بیپناه میدانستند حالا آگاهند كه مراجعه به مقامهای اداری و انتظامی میتواند موجب احقاق حق برای آنان بشود».
۵) «كارگر امروز» نشریه انترناسیونالیستی كارگری، شماره ۲۹- اكتبر۱۹۹۲.
۶) «همبستگی» نشریه فدراسیون سراسری شوراهای پناهندگان و مهاجرین ایرانی، شماره ۳۶- ژانویه۱۹۹۳.
۷) پژوهشگر مدارسی را كه كودكان مهاجر در آنها آموزش میبینند به سه نوع تقسیم كرده است.
۸) به طور نمونه: روشنفكران آگاه از بكار برد لفظ «تنظیم» به جای «سازمان»، بشدت بیزار اند زیرا این كلمه را اربابان پاكستانی بنیادگرایان در دهانشان گذاشتهاند. زیبایی و نازیبایی كلمه زیاد مطرح نیست. مهم اینست كهروشنفكران مبارز به تحلیل زبانی و فرهنگی ارتجاع از هر سویی كه باشد تن نمی دهند.
۹) این اصطلاح از آقای مایل هروی است. (ص۵۴۹)
۱۰) چارلس ا.تامسن و والتر ه.س. لویس «مناسبات فرهنگی و سیاست خارجی امریكا»، یونیورستی اندیانا-۱۹۶۳(ص۲۴).
۱۱) چند صفحه بعد مجددا بر ماهیت ضد زن و ضد دموكراتیك دولت ایران پرده كشیده میشود:
«نقش زنان مهاجر در ایرن به تدریج تغییر مییابد. اینان كه بیشتر فقط به كارهای خانه میپرداختند در اثر حضور در ایران به تدریج سازمانهایی برای خود برپا كردهاند و حالا به فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی هم دست میزنند. در این باره حق است كه جداگانه و مفصلتر سخن گفت....» (ص۵۶۷)
اگر قرار باشد مردم وبالاخص زنان ما از كشورهای همسایه بیاموزند، آن وقت چرا پاكستان را سرمشق نگیرند كه زنی به رهبریش رسیده و در زندانهایش هم اسیران سیاسی زن وجود ندارند در حالی كه دست رهبران جمهوری اسلامی به خون پاك زنان مبارز نیز رنگین است و زیر نام «صیغه كردن»، زنان به ملعبه بدل شده و زشتترین نوع فحشا قانونیت مییابد؟
اگر در ایران زنان ما «برپایی سازمانها و دست زدن به فعالیتهای اجتماعی» را یاد گرفتهاند (كه دروغی بیش نیست)، در پاكستان آموختهاند كه چگونه با وصف «فتوا» صادر كردنهای برادران «مكتبی» پاكستانی رژیم ایران، زنان میتوانند به رهبری حزبی و دولتی نایل آیند.
زنان ما از بنگلهدیش و تركیه هم میتوانند بیآموزند و میدانند كه در ایران فقط آنانی مجاز به فعالیت خواهند بود كه از «سیاه سر»ها و «كوچ»های حزب وحدت و گلبدین و ربانی ودیگر باندهای خاین به آزادی، دموكراسی و زن به شمار روند.
۱۲) رژیم ایران در انتخاب بین آن مهاجرانی كه احتمالا در ایران ماندگار خواهند شد، نظری «برادرانه و بشردوستانه» و بدون تبعیض ندارد.
این نكته را نویسنده نمیتواند پنهان دارد:
«از هم اكنون روشن است كه به هر حال گروهی از این مهاجران در ایران خواهند ماند. پس باید از هم اكنون تشخیص داد كه این گروه چه گروهی خواهد بود یا باید باشد. نباید گذاشت كه رویدادها ما را وادار به تصمیمگیری بكند».
مگر ایران گروهی غیر از گروهی را كه جیره خوار، شیعه، طرفدار حزب وحدت و طرفدار بدون قید و شرط ایران باشد، تر جیح خواهد داد آقای پهلوان؟
۱۳) هفته نامهی موسوم به كادح، اصطلاحات «افغان دتاخته» و «ابدال تباخته» را به معنی افغان زده و به وسیلهی «افاغنه» از هستی ساقط شده، آورده است.
۱۴) فیلم «بایسكلران» ساخته محسن مخملباف.
۱۵) نشریه كمیته خارج كشور حزب كمونیست ایران، ۱۳۶۳.
۱۶) «همبستگی» شماره ۳۰- ژویه ۱۹۹۲.
۱۷) همانجا، شماره ۳۸- آوریل۱۹۹۳.
۱۸) همانجا، شماره ۳۶- ژویه۱۹۹۳.
۱۹) «كارگر امروز» نشریه انترناسیونالیستی كارگری، شماره ۳۹- سپتامبر۱۹۹۳.
٢٠) «همبستگی» نشریه فدراسیون سراسری شوراهای پناهندگان و مهاجراین ایرانی، شماره ۳۸- ژانویه۱۹۹۳.
۲۱) همانجا، شماره ۳۸- آوریل۱۹۹۳.
۲۲) آقای پهلوان نوشتهاش را به این صورت تقدیم كرده:
«تقدیم به مردم افغانستان، به امید آن كه دلاوریهای شان هرچه زودتر به پیروزی كامل بینجامد.
تقدیم به مهاجران افغانستان در ایران كه میهمانان عزیز و برادران دیرین و همیشگی ما هستند».
ولی طوری كه دیدیم شایسته بود نوشته را تقدیم میكردند به دولت ایران به پاس آن همه دست درازیهایی كه از طریق مزدورانش در افغانستان انجام داده و به په پاس آن همه جفاها، تحقیرها و تبعیضهایی كه به مهاجران ما روا داشته است و ایشان از آنها دفاع مینمایند.