بودای‌ بامیان‌ و حیوانات‌ ماقبل ‌تاریخ

شهرنوش‌ پارسی‌پور ـ كالیفرنیا


تباهی بودای بامیان توسط طالبان

(...)

اما آنچه‌ عجیب‌ بود این‌ كه‌ در سراسر هند، من‌ هرگز هیچ‌ ردپایی‌ از بودا ندیدم‌. ظاهراً این‌ مذهب‌ كه‌ دارای‌ روحی‌ جهان‌ وطن‌ است‌ به‌ مذاق‌ هندوان‌ خوش‌ نمی‌آمده‌ و آیین‌ بودا، از یك‌ سو از جنوب‌ و جنوب‌ شرقی‌ و از دیگر سو از شمال‌ غربی‌ راهی‌ كشورهای‌ دیگر شده‌ است‌. شاید بتوان‌ گفت‌ كه‌ آیین‌ بودا از ادیان‌ كمیابی‌ است‌ كه‌ بدون‌ خونریزی‌ راه‌ خود را به‌ سوی‌ كشورهای‌ دیگر گشوده‌ و تا جاپان‌ پیش‌ رفته‌ است‌. بودا را اما ما در افغانستان‌ پیدا كردیم‌.

در جلال‌آباد، شهری‌ در نزدیكی‌ كابل‌ بود كه‌ ما نخستین‌ رد پای‌ بودا را پیدا كردیم‌. این‌ زمانی‌ بود كه‌ پسر عموی‌ پادشاه‌ افغانستان‌، با حمایت‌ شوروی‌ها كودتا كرده‌ بود و به‌ عنوان‌ رییس‌ جمهور بر تخت‌ نشسته‌ بود. ما در قهوه‌ خانه‌ای‌ در این‌ شهر نشسته‌ و چای‌ می‌خوردیم‌. و بگویم‌ كه‌ دوباره‌ پس‌ از دیدار از هند آرام‌ و صبور كه‌ هرگز كاری‌ به‌ كار زن‌ها ندارد مشكل‌ نیشگان‌ تحمل‌ كردن‌ شروع‌ شده‌ بود. هر مردی‌ وظیفه‌ی‌ خود می‌دانست‌ تا هر طور كه‌ می‌تواند سقلمه‌ای‌ به‌ من‌ بزند. به‌ این‌ می‌گویند اخلاق‌ فرح‌بخش‌ ایرانی‌ ـ افغانی‌. ما اما حالا در قهوه‌ خانه‌ بودیم‌ كه‌ با شهردار جلال‌آباد برخورد كردیم‌. او از دیدار كسانی‌ كه‌ افغان‌ نبودند به‌ هیجان‌ آمده‌ بود. این‌ زمانی‌ بود كه‌ رفت‌ و آمد خارجیان‌ به‌ افغانستان‌ كم‌ شده‌ بود. شهردار مدتی‌ با ما حرف‌ زد و به‌ طور ضمنی‌ گفت‌ كه‌ از این‌ می‌ترسد كه‌ شوروی‌ها وارد افغانستان‌ بشوند. اما بعد پیشنهاد كرد در صورتی‌ كه‌ مایل‌ باشیم‌ از یك‌ معبد بودایی‌ كه‌ به‌ تازگی‌ از زیر خاكی‌ درآمده‌ است‌ دیدار كنیم‌. این‌ طوری‌ بود كه‌ ما به‌ دیدار معبد بودا رفتیم‌ كه‌ متأسفانه‌چون‌ در آن‌ زمان‌ یادداشت‌ برنداشتم‌ نام‌ آن‌ را فراموش‌ كرده‌ ام‌.

معبد به‌ تازگی‌، با كمك‌ باستان‌شناسان‌ افغان‌ از زیر خاك‌ بیرون‌ آمده‌ بود. و من‌ بودایی‌ را دیدم‌ كه‌ در تمام‌ زندگیم‌ او را فراموش‌ نخواهم‌ كرد. این‌ مجسمه‌ی‌ بودا در حالت‌ نشسته‌ بود. همان‌ بودایی‌ معروفی‌ است‌ كه‌ چهره‌اش‌ بیشتر از آن‌ كه‌ مغولی‌ باشد افغان‌ است‌، و من‌ زن‌های‌ زیادی‌ را در افغانستان‌ دیدم‌ كه‌ به‌ همین‌ بودا شباهت‌ داشتند. (...) مجسمه‌ها را از گل‌ پخته‌ ساخته‌ بودند، و به‌ راستی‌ زبان‌ من‌ از شرح‌ و توصیف‌ زیبایی‌ این‌ مجسمه‌ها عاجز است‌، در پایه‌های‌ ستون‌ عظیمی‌ كه‌ در چند قدمی‌ مجسمه‌ی‌ بودا قرار داشت‌ تندیس‌های‌ كوچك‌ بودا، به‌ اندازه‌ی‌ كف‌ دست‌ در زاویه‌های‌ ستون‌ كه‌ احتمالاً دوازده‌ ضلع‌ داشت‌ تعبیه‌ شده‌ بود. باستان‌شناس‌ برای‌ ما توضیح‌ داد كه‌ آیین‌ بودا در جریان‌ رشد و گسترش‌ جاده‌ی‌ ابریشم‌ از اهمیت‌ زیادی‌ برخوردار بوده‌ و از طریق‌ همین‌ جاده‌ است‌ كه‌ آیین‌ به‌ چین‌ می‌رود و به‌ صورت‌ یكی‌ از اصلی‌ترین‌ آیین‌های‌ كشور چین‌ در می‌آید. امروز كه‌ فكر می‌كنم‌ می‌بینم‌ این‌ كاملاً طبیعی‌ است‌ كه‌ در روی‌ جاده‌ای‌ ابریشم‌ این‌ آیین‌ از دیگر آیین‌های‌ انسانی‌ اهمیت‌ بیشتری‌ داشته‌ باشد، چون‌ می‌دانیم‌ كه‌ بودا احساس‌ بی‌نیازی‌ و خودداری‌ و كف‌نفس‌ را تبلیغ‌ می‌كند. این‌ آیین‌ همچنین‌ با گوشتخواری‌ مخالف‌ است‌. در نتیجه‌ برای‌ مردان‌ و زنانی‌ كه‌ قرار بوده‌ روزها و ماه‌ها در این‌ جاده‌ گام‌ زنند آیینی‌ آرمانی‌ محسوب‌ می‌شده‌.

بعد اما باستان‌شناس‌ ما را به‌ اتاقی‌ وارد كرد كه‌ جای‌ دوازده‌ مجسمه‌ كه‌ احتیاطاً هر كدام‌ از آن‌ها نیم‌ متر فضا را اشغال‌ می‌كردند، خالی‌ بود. باستان‌شناس‌ گفت‌ كه‌ خارجی‌ها این‌ مجسمه‌ها را با كمك‌ روستاییان‌ و با نقب‌ زدن‌ در زیر تپه‌ كنده‌ و برده‌ اند. در آن‌ موقع‌ من‌ به‌ شدت‌ از خارجیانی‌ كه‌ این‌ جواهرات‌ را كه‌ ثروت‌ ملی‌ یك‌ كشور است‌ به‌ غارت‌ برده‌ اند، متنفر شدم‌ و امروز چقدر خوشحالم‌ كه‌ خارجیان‌ این‌ كار را انجام‌ داده‌ اند. چون‌ شكی‌ نیست‌ كه‌ حیوانات‌ ماقبل‌ تاریخی‌ با نام‌ بی‌مسمای‌ طالبان‌ (طلبه‌) این‌ مجسمه‌های‌ زیبا را خورد و خاكشیر می‌كردند. اما در عین‌ حال‌ شك‌ ندارم‌ كه‌ این‌ دوازده‌ مجسمه‌ را در موزه‌ی‌ لوور دیده‌ام‌. در این‌ موزه‌، در همان‌ سال‌ ۱۳۵۵، من‌ وارد اتاقی‌ شدم‌ كه‌ یك‌ پارچه‌ به‌ عرضه‌ی‌ دوازده‌ مجسمه‌ی‌ زن‌ و مرد اختصاص‌ داده‌ شده‌ بود. البته‌ نامی‌ از افغانستان‌ نبرده‌ بودند. احتمالاً نام‌ روستایی‌ را به‌ عنوان‌ محل‌ كشف‌ مجسمه‌ها نوشته‌ بودند، اما شك‌ ندارم‌ كه‌ این‌ مجسمه‌ها همان‌هایی‌ بودند كه‌ از افغانستان‌ دزدیده‌ شده‌ بودند (و چه‌ بهتر مال‌ باید پیش‌ صاحبش‌ برود.)

می‌دانیم‌ كه‌ خانواده‌ی‌ برمكیان‌، وزیران‌ هارون‌الرشید در اصل‌ كلیدداران‌ معبد بودا در بلخ‌ بوده‌ اند (شاید هم‌ قندهار، حافظه‌ام‌ یاری‌ نمی‌كند و در این‌ لحظه‌ نیز مدركی‌ ندارم‌ كه‌ به‌ آن‌ رجوع‌ كنم‌). توحش‌ و درنده‌خویی‌ حالتی‌ است‌ كه‌ قوم‌ و قبیله‌ نمی‌شناسد. در آغاز انقلاب‌ ایران‌ حیواناتی‌ با تراكتور و بولدوزر راه‌ افتادند تا بروند و تخت‌ جمشید را خراب‌ كنند. شیخ‌ صادق‌ خلخالی‌ دستور تخریب‌ بسیاری‌ از نقاط‌ را داد. ارگ‌ تبریز را با كمك‌ دینامیت‌ دارند تخریب‌ می‌كنند تا مصلی‌ بسازند. انگار این‌ همه‌ زمین‌ در شهر تبریز وجود ندارد كه‌ حتماً باید یك‌ اثر باستانی‌ را تخریب‌ كنند....

اما باز در همان‌ مهمانی‌ خانه‌ی‌ گیلانی‌ها صحبت‌ از بودای‌ بامیان‌ شد. گفتند كه‌ چقدر عظیم‌ است‌. البته‌ ندیدم‌ تا این‌ روزها كه‌ خبر ویرانی‌اش‌ را شنیدم‌. به‌ این‌ فكر می‌كنم‌ كه‌ در حلقه‌ی‌ افغانستان‌ ده‌ها فرهنگ‌ مختلف‌، از طریق‌ راه‌ ابریشم‌ به‌ یكدیگر متصل‌ می‌شده‌ اند. فرهنگی‌ یونانی‌، ایرانی‌، هندی‌، چینی‌، ترك‌، رومی‌ و بسیاری‌ دیگر. به‌ راستی‌ چه‌ چیزی‌ از مسلمانی‌ طالبان‌ كم‌ می‌شد اگر كه‌ دست‌ به‌ این‌ مجسمه‌ها نمی‌زدند؟ و چه‌ چیزی‌ از زرتشتی‌ مآبی‌ ساسانیان‌ كم‌ می‌شد اگر كه‌ آثار اشكانیان‌ را نابود نمی‌كردند؟ آیا جهان‌ به‌ ساسانیان‌ وفادار ماند؟ و چه‌ چیز از قدوسیت‌ اسلام‌ كم‌ می‌شد اگر كه‌ مهاجمان‌ مسلمان‌ به‌ ایران‌ كتابخانه‌ها را نمی‌سوزاندند؟ چرا همیشه‌ گروهی‌ از مردمان‌ دچار این‌ توهم‌ هستند كه‌ بناست‌ تا ابدیت‌ جاری‌ باشند و باقی‌ بمانند؟ چرا بویژه‌ در منطقه‌ی‌ ما اینهمه‌ تعصب‌ و خشونت‌ نقش‌ بازی‌ می‌كند؟ اكنون‌ در امریكای‌ شمالی‌ صاحبان‌ تمام‌ مذاهب‌ در كنار یكدیگر زندگی‌ می‌كنند. شما به‌ راحتی‌ قادرید مذهب‌ خود را عوض‌ كنید و هیچكس‌ مزاحمتان‌ نمی‌شود. به‌ موزه‌ها می‌روید و تمام‌ قبایل‌ سرخپوست‌ را در آنجا پیدا می‌كنید. تمام‌ نژادهای‌ سیاه‌پوست‌ را و تمام‌ اقوام‌ دیگر را. قصد دفاع‌ از امریكایی‌ها را ندارم‌. اما در مجموع‌ فرهنگ‌های‌ غربی‌ در مقایسه‌ با فرهنگ‌های‌ خاور میانه‌ از تولرانس‌ بسیار بیشتری‌ برخوردار هستند و درست‌ به‌ همین‌ دلیل‌ مرتب‌ مغزهای‌ پیشرفته‌ی‌ كشورهای‌ متعصبی‌ نظیر ایران‌ را می‌خرند.

من‌ دلم‌ نمی‌خواهد دست‌ از سر طالبان‌ بكشم‌. این‌ حیوانات‌ تمام‌ پزشكان‌ و تحصیل‌ كرده‌های‌ افغانستان‌ را از كشور بیرون‌ كرده‌ اند. جنگ‌ خانمانسوز بیست‌ ساله‌ بسیار از افغان‌ها را در به‌ در كرده‌ است‌. بقیه‌ی‌ مردم‌ در فقر و بدبختی‌ غوطه‌ور هستند. حتی‌ یك‌ پزشك‌ وجود ندارد كه‌ به‌ درد بچه‌ها و زن‌های‌ افغانی‌ برسد. زنان‌ به‌ عنوان‌ نیمی‌ از اعضای‌ این‌ جامعه‌ از تمامی‌ حقوق‌ خود محروم‌ شده‌ اند. آقای‌ اسامه‌بن‌لادن‌، با سه‌ زن‌ و لابد دوازده‌ بچه‌ و چند صد میلیون‌ دلار پول‌ می‌خواهد از راه‌ افغانستان‌ تمام‌ بشریت‌ را به‌ اسلام‌ مشرف‌ كند. طالبان‌ به‌ تلافی‌ بعضی‌ از محرومیت‌ها دفاتر سازمان‌ ملل‌متحد را می‌بندد و آخرین‌ پزشكان‌ خارجی‌ از كشور خارج‌ می‌شوند جالب‌ است‌ كه‌ ملای‌ این‌ گروه‌ احمق‌ زمانی‌ نیز فتوا می‌دهد كه‌ زنان‌ خارجی‌ كه‌ برای‌ كار به‌ افغانستان‌ می‌آیند كنیز مسلمانان‌ محسوب‌ می‌شوند و مردان‌ می‌توانند با آن‌ها مجامعت‌ كنند (البته‌ لابد وقتی‌ آن‌ها را دزدیدند). اما بعد هفتاد در صد مواد مخدر جهان‌ در افغانستان‌ تولید می‌شود. البته‌ نباید مشروب‌ بخورید، چون‌ مشروب‌ الكی‌ اخ‌ است‌، حتی‌ آبجو. اما تا جان‌ در بدن‌ دارید می‌توانید مواد مخدر مصرف‌ كنید. از آنجایی‌ كه‌ افغانستان‌ راهی‌ به‌ خارج‌ ندارد تمام‌ تریاك‌هایش‌ را برای‌ ایران‌ و پاكستان‌ و لابد تاجیكستان‌ تولید می‌كند. این‌ طوری‌ است‌ كه‌ فقط‌ در تهران‌ دو میلیون‌ نفر معتاد هستند.

درست‌ است‌. روح‌ بودا، این‌ فضیلت‌ مدام‌، از افغانستان‌ قهر كرده‌ است‌. طالبان‌ از شدت‌ خشم‌ این‌ قهر مجسمه‌های‌ او را به‌ نابودی‌ می‌كشد تا هر چه‌ بیشتر و سریع‌تر به‌ عمق‌ كثافت‌ و حماقت‌ سقوط‌ كند. غافل‌ از آن‌ كه‌ بسیاری‌ از چینیان‌ بودایی‌ هستند و بسیاری‌ از ژاپنی‌ها، و بسیاری‌ از مردم‌ خاوردور و بسیاری‌ از مردم‌ دنیا كه‌ در كشورهای‌ مختلف‌ پراكنده‌ هستند. در تمام‌ تاریخ‌ هیچگاه‌ تا به‌ این‌ اندازه‌ بودا از اهمیت‌ برخوردار نبوده‌ است‌. باور ندارید؟ به‌ كتاب‌فروشی‌ها مراجعه‌ كنید و عنوان‌های‌ كتاب‌ها را بخوانید. و واقعاً وای‌ به‌ حال‌ مردم‌ افغانستان‌ كه‌ مجبورند این‌ حیوانات‌ ماقبل‌ تاریخی‌ را تحمل‌ كنند. آیا بناست‌ آیینی‌ از منطقه‌ رخت‌ بربندد؟!

برگرفته‌ از نشریه‌ «شهروند» شماره‌ ۵۷۳، اپریل‌ ۲۰۰۱