ماجراهای جنرال حمیدگل رییس اسبق آیاسآی پاكستان و پدرخوانده معروف گلبدین، ربانی، سیاف، مسعود، خالص وغیره تنها به ارتباط وی با «بچه»های افغانیاش كه هر چند مایه افتخار او و شرمساری ابدی این مزدورانش به شمار میرود، خلاصه نمیشود. كریستینالمب Christina Lamb نویسنده كتاب «در انتظار الله» و رباینده چندین جایزه مطبوعاتی در كتاب اخیرش «گروههای دوزندگی هرات» (The Sewing Greles of Herat)، خاطراتش را در سفرها به افغانستان و پاكستان پس از ۱۱ سپتامبر بازگو میكند كه در آن نشان میدهد حمیدگل چه موجودی بود و اجنتهای افغانیاش چه چیزهایی از او آموخته اند و نقاط مهم دیگر مثل رابطه اسامه و «سیا» و توطئه علیه دولت بینظیر و... هر چند پردهدریهای او چندان چیزی به روسیاهی جنایتكاران و میهنفروشان بنیادگرا نمیافزاید.
زمانی كه جنرال حمیدگل زمام را در دست داشت آیاسآی غیر قابل كنترول بود ولی پس از مرگ مرموز ضیاءالحق در ۱۹۸۸ كه استخبارات مذكور بیپدر شد و راه احیای دموكراسی باز شد، حمیدگل با تمام توان كوشید از پیروزی بینظیربوتو در انتخابات جلوگیرد. او نه تنها دیگر احزاب سیاسی را واداشت تا با هم اتحادی را علیه بینظیر به وجود آرند بلكه همچنان عواملش كارزاری لجن پراكنی را علیه او راه انداختند. از جمله ورقههایی را توسط طیاره پخش میكردند كه مادرش نصرتبوتو را حین رقص با پرزیدنت جرالدفورد در كاخ سفید نشان میداد و عنوان آنها این بود كه نزدیك است كشور در دست «اوباشان جورجبوش» بیفتد.
فعالیتهای حمیدگل به شكست منتهی شد و فشار بینالمللی و حمایت وسیع مردم از بینظیر به صدارت رسیدن وی را محرز ساخت. اما قبل از آنكه بینظیر اجازه یابد تا روی كار آید، بر اساس گفتگوهایی كه بین او، اردو و امریكاییان به عمل آمد، اطمینان داده شد كه آیاسآی كنترول سیاست افغانستان را در دست داشته باشد.
افتخار گیلانی وزیر قانون و مشاور نزدیك بینظیر به من گفت: «از ۱۹۸۸ به بعد هیچ دولت ملكی بر سیاست افغانستان نظارت نداشت. ما دارای هیچ نقشی در آن نبودیم و وقتی من به بینظیر شكایت كردم كه این مسخره است و ما باید بتوانیم سیاست افغانستان را فورمولبندی كنیم، گفت: "چرا این برای شما مسئله است؟" من پاسخ دادم: "اگر ما یك حكومت هستیم در آن صورت همه چیز را باید در كنترول داشته باشیم یا این كه نیستیم." بینظیر گفت: "به این مسئله علاقه نگیرید. این مسئلهای ممنوعه است." ما كابینه و حكومتی منتخب بودیم ولی اردو یا آیاسآی مهمترین سیاست خارجی را اداره میكردند و ما هیچ اطلاعی از آنچه آنان انجام می دادند نداشتیم. اگر من به جای بینظیر میبودم از قبول حكومت با یك چنان شرطی ابا میورزیدم.»
بینظیربوتو خودش اعتراف كرد: «بخشاً درست است كه آیاسآی و اردو سیاست افغانستان را كنترول میكردند اما لااقل زمانی كه من صدراعظم بودم ما دیدارهای هفتگی داشتیم و تا اندازهای نظارت اعمال میشد.»
پس از دیدار با جنرال حمیدگل در اوایل ۱۹۸۹ پی بردم كه حمایت از مجاهدین افغانستان صرفاً به مثابه یك سیاست برای آیاسآی مطرح نیست بلكه این حمایت تمام علت وجودی آن را تشكیل میدهد.
حمیدگل به عنوان یكی از جنرالان اسلامیست ضیأالحق، عضو سر سپرده «اخوانالمسلمین» بود كه اكثر داوطلبان عرب را جمعاوری كرد و مصمم بود تا شاهد استقرار دولتی بنیادگرا در كابل و بعداً پاكستان باشد. آدمِ حمیدگل جهت نیل به مقاصدش عبارت بود از گلبدین حكمتیار. حمیدگل پول و اسلحه امریكا را علناً در اختیار آن رهبرانی قرار میداد كه از همه بیشتر ضد غرب بودند و به دروغ ادعا میكرد كه رهبران مذكور بهترین جنگاوران هستند.
جنرال حمیدگل ضمن دیدار با ملایان و مولاناها و تشویق آنان به دامن زدن شور و هیجان در مدرسهها، نقش حیاتیای در تكامل جهاد افغانستان به داعیهای اسلامی بازی كرد.
جنرال حمیدگل بود كه اولین بار عربها را به جنگ كشاند. او به سفارتخانههای پاكستان هدایت داده بود تا برای عربها حتی اگر در كشورهای شان زیر تعقیب هم باشند ویزه و تكت طیاره مجانی فراهم سازند.
در مارچ ۱۹۸۹ قضیه جلالآباد اتفاق افتاد. من میدانم كه آن نبرد نقشه او بود. حمیدگل به من گفته بود كه برای مجاهدین وقت آن رسیده كه شهرها را بگیرند و لافیده بود كه مجاهدین جلالآباد را «ظرف سه روز» خواهند گرفت. و زمانی كه همه چیز به شكست هولناكی انجامید و تعداد مردم غیر نظامیای كه ظرف یك هفته به هلاكت رسیدند بیشتر از تلفات هر هفته دیگر جنگ بود و ناتوانی مجاهدین در جنگ موضعی آفتابی شد. جنرال حمیدگل به یك خبرنگار نیویارك تایمز اظهار داشت كه دستور حمله را بینظیربوتو داده بود.
بینظیر كه جداً مایل بود حمیدگل را كنار بزند سرانجام در اواخر آن سال از طرف واشنگتن چراغ سبز دریافت كرد. او به ملتان تبدیل شد اما كماكان سیاست افغانستان را تا ۱۹۹۲ زیر نظر داشت و بعدها هم نفوذش را حفظ كرد. او برای ملاقات با اسامهبنلادن به سودان رفت در حالی كه جانشینانش در آیاسآی كارش را ادامه میدادند.
پس از سقوط طالبان، حمیدگل را دیده و از رابطه او با اسامه پرسیدم كه جواب داد: «میدانید، اولین بار سیآیای بود كه اسامهبنلادن را به من معرفی نمود. آنان به او به مثابه ملیونری كه با دستهای خالی به جنگ میآید، خیلی علاقمند بودند. آنان با افتخار به من گفتند كه چگونه اسامه به حفر تونلها میپرداخت تونلهایی كه حالا آنها را به هوا میپرانند. قبل از آن اسامه برای من یكی از ۲۸ هزار خارجیای حساب میشد كه برای جنگیدن به افغانستان آمده بودند. اول بار او را در ۱۹۹۳ در سودان دیدم كه از نظرم ساده و با احساس آمد.
«امریكاییان فكر میكنند بتوانند افراد را استعمال كرده و بعد دور اندازند. عین برخورد را با آیاسآی كردند. با آن كه هر آنچه میتوانستیم جهت شكست دادن روسها برای آنان انجام دادیم، جورجبش پدر بود كه مرا كنار زد. او گفت: "بالهای آیاسآی را ببندید" بالهای همان نهادی را كه اكنون با آن تبادله اطلاعات میكنند. كار آنان همین است، چیزی را بالا میبرند و وقتی احساس میكنند بیش از حد مستقل شده، آن را بر میاندازند. بش پنداشت ما از لحاظ ایدئولوژیكی تحریك شدهایم. اما آن جنگ همیشه جنگی ایدئولوژیكی بوده است. تنها آنان بودند كه مسئله را درك نمیكردند.»
حمیدگل درباره درگیر بودن آیاسآی با طالبان گفت: «هنگامی كه طالبان روی صحنه آمدند تصور كردم این نوعی توطئه بر ضد جهاد است. در حالی كه حركت آنان واقعاً خود انگیخته و پاسخ مردم افغانستان به تخفیف ارزشهای جهاد بود. و بعد زمانی كه به كابل رفتم و كار شان را در شهرها، استقرار صلح و مبارزه علیه هروئین دیدم باورم نمیشد. حكمتیار كه امید ما بود نتوانست این كار را كند و بناءً طالبان بدیل خوبی به نظر خوردند.
«آنچه من خواستارش هستم مشاهده حكومتی مشابه در پاكستان است.»
او در پاسخ به این كه چرا طالبان آنچنان آسان مضمحل شدند گفت: «آنان تمام نشده اند. روسها طی دهسال باختند، امریكاییان طی پنجسال خواهند باخت. آنان سربازان چاكلیتی اند و تمام این نخوتها پایان خواهد گرفت.»
مجله «دان»، ۵ جنوری ۲۰۰۳