مطبوعات غربی و در کنار آنها سازشکاران دستگاه خون و خیانت ولایت فقیه ایران نظیر رضا دقتی، سحر چیمه، محمد علی سپانلو، چنگیزپهلوان، مسعود بهنود و... تا توان داشتند هماهنگ با ماشین تبلیغات رژیم جنایت ایران، برای احمدشاه مسعود بر سر و سینه کوبیدند. چوکرههای وطنی مسعود هم فرصت را غنیمت شمرده و او را «مکتب»، «سپهسالارکثیرالابعاد»، «فرمانده اسطورهای»، «فاتح جنگ سرد»، «نابغه نظامی و سیاسی» و... لقب دادند تا به مصداق سگ زیر سایه شتر راه میره و میگه سایه از مس، کوچکی و لکههای خون بر سر و روی شان را بپوشانند. اما در این اواخر متوجه شدند که بت گلین شان دیگر لمبیده و اعتبارش را از دست داده است، پس شتر دیگری باید دست و پا کرد. بناء جمعیت اسلامی با فهم اینکه عبدالله، عطا محمد، بچه ربانی و امرالله صالح بیشتر از آن سیاهرو و تشهیر شده و از چلش افتاده اند که اعضای باند را دور خود جمع بتوانند، چاره را در شتر ساختن احمد پسر مسعود دیده اند که از کودکی تحت نظر «واواک»، «امآی ۶» و «سیا» تعلیمات لازم را فرا گرفته است. در سالروز مرگ مسعود برخی مطبوعات به سراغ احمد مسعود رفته از او ماه و ستاره تابان در آسمان سیاست افغانستان تراشیده و مردم کارد به استخوان رسیدهی ما را تلقین کردند که میتوانند امیدوار باشند که این جوان در چپه گرمک آینده همچون منجیای با عصای موسی در دست به همه فجایع پایان داده و کشور در شاهراه ترقیات بیشمار گام خواهد نهاد!

آقای احمد، اگر راست میگویی که پدرت چیزی بهتر و متفاوت از برادران و یارانش بود، در آنصورت باید به روی این دو کاکای فاسد و دزد لاجورد و عبدالله تف انداخته و طرد شان کنی و از مصاحبت با مصطفی ظاهر هم بپرهیزی که با فرصتطلبیها و چاپلوسیهای نوع همایون شاه آصفی اش مقابل خاینان جانی جهادی حتی مایه ننگ بقایای خاندان ظاهرشاه میباشد.
اما اتفاقا احمد در اولین دهان باز کردن در رسانهها به نوبه خود ثابت نمود که گرگزاده عاقبت گرگ شود ولو با آدمی بزرگ شود. و دیدیم که از قضا وی نه با آدمی بلکه از نوباوگی در بغل دایههای خون آشامی چون یونس قانونیها، مسعود خلیلیها، کاکاهایش، پیرمقلها، عطا محمدها، فهیمها و در راس همه استخبارات امریکا و ایران و انگلستان کلان شد و حالا اشغالگران و سگها این دستپخت مهلک شان را به عنوان جانشین ع و غ پمپ مینمایند. ناپلیون درست گفته که وقتی اســبها در میدان نباشند، هر الاغی میتواند پیروز مسابقه اعلام شود.
احمد مسعود در مصاحبه با بیبیسی فارسی گفت: «من فکر میکنم که (پدرش) به هیچ عنوان قبول نمیکرد تجاوز را یا حضور خارجی را به هیج عنوان قبول نمیکرد. سفر شان به بروکسل و سخنانشان در پارلمان اروپا همه در این جهت بود که شما بشناسید دشمن افغانستان را. فشار را بالای حامیانشان بگذارید و ما را حمایت بکنید. اما حضور را به هیچ عنوان قبول نداشت. شما ما را حمایت بکنید و ما خود ما مبارزه میکنیم.»

احمد خان، تا خود را از سایهی دست سرجنایتکاران مرده و زنده رها نساختهای فرقی با آنان نخواهی داشت و در فردای فرخندهی مردم ما گردنت در طناب گردن همهی آنان خواهد بود.
احمد خان، هر کس این جواب را یادت داده در واقع با انداختن دروغی شاخدار در دهانت ترا ریشخند نموده و اگر مدعی باشی ساخت خودت است در آن صورت با لودگی زایدالوصفی حقیقتی را خواستهای بپوشانی که سگ و پشک وطن ما هم از آن آگاهند: قبلهگاه صاحب از ابتدا یعنی از زمان اخوانیت و «برادر» شدن با گلبدین و ربانی و سیاف و... تا مرگش با هزار و یک رشته با «سیا» وصل بود و اصلا بنابر کتاب مستند و معروف «بازی شیطانی» رابرت درایفوس، این «سیا» بود که جهت مبارزه با جریانها و دولتهای چپ و ملیگرا، ارتجاع تروریستی اخوان المسلمین را در کشورهای مسلمان تهداب گذاشت؛ بسیاری از جنگهای «نابغه نظامی» توسط «سیا» هدایت میشد، بخوان: «ارتش امریکا به مجرد خواهش مسعود برای ارسال مین، علایم امریکایی بر مقداری مینها در ذخایرش در امریکا و آلمان غرب را پاک کرده و آنها را به یک مرکز «سیا» در اشتوتگارت فرستاد تا به اشکال و طرق گوناگون به دست مسعود برسند.» (مجله «تایم» ۱۱ جون ۱۹۸۴)؛ بعد از گلبدین، «نابغه سیاسی (رح)» از حقوق بگیران کلان «سیا» بود: « از سالهای ١٩٨٠ الی اوایل ١٩٩٠ سی.آی.ای. ماهانه دوصدهزار دالر مستقیما برای مسعود جیره میپرداخت. گری شرون از کارمندان ارشد سی.آی.ای. شخصا این بستههای پول را به مسعود میرسانید.»(۱) توجه داری احمد خان که وقتی یک فرد ولو «نابغه سیاسی و نظامی»، سالهای متمادی تا به قدرت رسیدن و هلاک شدنش و تا امروز – همه نزدیکترین یاران پدرت طبق سنت او جیره خور «سیا» اند – از لحاظ سیاسی و نظامی کاملا وابسته به امریکا باشد چرا و بر مبنای کدام منطق «به هیچ عنوان قبول نمیکرد تجاوز را یا حضور خارجی را»؟ شاید شنیده باشی که حفظ قدرت بسی دشوارتر از کسب آن است. احمدشاه مسعود که به برکت حمایت «سیا» به قدرت رسانیده شد چگونه میتوانست بدون تکیه بر امریکا چهار سال دوام بیاورد؟ جمله های ذیل را از نشریه هایی که بلندگوی امپراتوری امریکا اند ببین تا بفهمی که در عصر اینترنیت اینگونه کتمان فاحش حقایق و لافیدنها برای پدر یا برای خود چقدر شرمآور و خفتبار است:

هر فردی که شخصیتش را دوست بدارد از تماسگیری و معامله با دین محمد جرئت جنایتکار مافیایی اجتناب میورزد.
«شماری تیمهای مخفی «سیا» همراه وسایل ردیابی برقی و مقدار نسبتا کم پول نقد ـ۲۵۰ هزار دالر در هر دیدارـ به دید و وادید با مسعود در دره پنجشیر شروع کردند. در اواخر ۱۹۹۷ نخستین گروه رسمی با اسم رمز NALT-1 توسط هلیکوپترهای مسعود از شهر دوشنبه به دره پنجشیر پرواز کرد.
مجاهدین فقط با دریافت کمکهای خاص میتوانستند در برابر تهاجم مهیب شوروی به خوبی مقاومت کنند. سه هفته پیش از به حرکت درآمدن تانکهای شوروی، اقمار مصنوعی امریکا موضوع را کشف کرده و اجنتها بلافاصله از حمله قریبالوقوع به شورشیان اطلاع دادند. رادیوی مسعود با استفاده از بیش از ۴۰ فرستندهای کار میکرد که «سیا» به او داده بود. همچنین «سیا» با اجابت تقاضای خاص مسعود صدها مین زمینی را به وسیله طیاره، کشتی، لاری، شتر و اسب و گذر از سه قاره و از طریق چندین رابط قبل از آغاز عملیات "خداحافظ مسعود" در اختیار شورشیان گذاشته شده بود.» (مجله «تایم» ۱۱ جون ۱۹۸۴) و «واشنگتن پست ۲۳ فبروری ۲۰۰۴). در منبع اولی شرح داده شده که چگونه «سیا» افغانهای مقیم امریکا و اروپا را تحت تعلیمات معین گرفته و آنان را به مجریان خوب نقشههایش در پیوند با افغانستان بدل میکرد.
علاوتا آقای احمد مسعود، اگر نمیخواهی خود را به در بیخبری و بلاهت بزنی، باید از کاکاهای جانی و فاسدت بخواهی که قصه کنند چگونه پدرت و گلبدین در دوران جمهوری داوود با اتکا به آی. اس. آی. خواستند با اقدامی مسلحانه «امارت اسلامی» را بنا کنند که فوری تار و مار شدند. ولی «سیا» و آی. اس. آی. آنان را نمک زده حفظ کردند تا در فرصتی دیگر علیه مردم ما و آزادی و دموکراسی مورد استفاده قرار دهند که دادند.

رضا دقتی همسو با رژیم جنایت اسلامی ایران و شاهمهرههایش چنگیز پهلوان و مسعود بهنود برای بزرگسازی پدرت در مقیاسی جهانی و ملی گلو درید و سینه چاک داد و پول انباشت. تنها داشتن اندک حس میهندوستی و آگاهی از ولایت فقیه آدمخور کافیست که علیه این جرثومه خطرناک «واواک» تا راندن همیشگی او از کشور موضع گرفت. لیکن احمد مسعودی که با شیر «واواک» بالیده است، بدون تردید قبل از همه این حس و آگاهی در او کشته شده است.
وابستگی و جیره خوری پدرت و دزدی کاکایت نیز در کتاب «جنگ اشباح» رسوا شده است: «در جنوری ١٩٩٠ شرون به پشاور رفته در دفتر مسعود که ضیاء مسعود ریاستش را به عهده داشت با احمدشاه مسعود از طریق مخابره صحبت نمود. او به مسعود وظیفه داد که بهخاطر آخرین ضربه به دولت نجیب، شاهراه سالنگ را ببندد در مقابل سی.آی.ای. مبلغ ٥٠٠ هزار دالر به او ارسال خواهد کرد. شرون نیم میلیون دالر را نقدا به ضیا مسعود پرداخت نمود اما شاهراه سالنگ فقط برای چند روز مسدود بود و دوباره باز گردید.
وقتی شرون شش سال بعد با مسعود ملاقات نمود، در مورد پیمان شکنیاش در ارتباط به بستن شاهراه سالنگ یاد نمود. مسعود نگرفتن امکانات را دلیل آورد، اما شرون گفت که او شخصا پول را به برادرش تسلیم کرده است. مسعود با تعجب پرسید چقدر؟ شرون گفت نیم میلیون دالر را به برادرش تسلیم داد. مسعود رو به سوی اطرافیانش نموده جملاتی رد و بدل کرد، بعد یکی از آنان صدا کرد که این پول هرگز به ما نرسیده است.»
اینرا حتما قبول داری احمد خان زیرا حرف ما نیست که آسان و بیپروا بگویی غلط است و چنین و چنان. تا به حال هیچیک از همدستان پدرت در رد این ادعا و صدهای نظیر آن جرئت نکرده اند کلمهای بگویند یا بنویسند و مسلما تو هم از آن حد سواد برخوردار نیستی که حتی فکر تکذیب ادعاهای مذکور در کلهات راه یابد. سکوت مرگبار و طفره رفتن همدستان جانی و خاین پدرت در مقابل این پرده دریها دال بر صد در صد صحت آنهاست. اگر میخواهی آبرویی برایت دست و پا کنی، فوری کاکای دزدت ضیا مسعود و شرکایش را به سهم خود محکوم نموده آنان را وادار بساز که صرفنظر از زدن صدها میلیون دالر و سرمایه گذاریهای بیشمار در خارج، فقط جریان زدن ۵۰۰ هزار دالر را توضیح دهند که مطمین شوی دغلکار اصلی پدرت بوده یا کاکایت.

مسعود خوب میدانست که با حضور پهلوان احمد جان در پنجشیر راه برای مطرح شدنش به عنوان فرمانده اصلی مقاومت بسته میشد و بناء باید او (پهلوان احمد جان) را که با نیروهای انقلابی سمپاتی و رابطه داشت ناجوانمردانه سر به نیست میکرد.
میگویی: «به باور من، انسانیت، تصوف و مردانگی شهید مسعود بر هر چیز دیگری بالایی و برتری دارد... او معتقد به مردمسالاری بود.» تصوف و عرفان و حافظ دوستی پیراهنهایی اند که برای پدرت دوخته شد تا شاخ و بوی اخوانیگری وی را استتار نمایند. در این باره بحث ضرور نیست چون در نوشتهای دیگر («سپهسالار»ی «کثیرالابعاد» به روایت شاطرسالاری «قصیرالابعاد» شماره ۵۷-۵۸ پیام زن) مستند نموده ایم که او از یک بنیادگرا و از برادرانش سیاف و گلبدین و ربانی و... هیچ چیزی کم نداشت و به همین دلیل تا زمان مرگ با آنان یکجا و یکدست ارابهی حکومت خون و خیانت را میچرخاند و با عبدالله عزام و اسامه و سرکردگان بنیادگرای تاجیکستانی دوستی و رابطهای ناگسستنی داشت و به آن می بالید. آیا سر به نیست کردن پهلوان احمد جان(۲) و دهها روشنفکر انقلابی پنجشیر و دیگر مناطق برای تسلط بلامنازع خودش ناشی از «انسانیت و مردانگی» پدرت بود یا ناشی از فاشیزم دینی و حداکثر نامردی او؟ انحصار طلبی پدرت اگر بیمارگونه نمیبود از غرق شدن افشار در خون و آتش و بیناموسی لذت نمیبرد. مرض انحصارطلبی او و ربانی چنان حاد بود که حتی برادرش جلاد کریم خلیلی را به شکوه واداشت: «آقای ربانی و مسعود باید دست از حاکمیت انحصاری بردارند، در غیر آن مردم وفادار به خویش را با فاجعه بزرگ روبرو خواهند ساخت. ... با برگشت هیات حاکمیت فاشیستی، حملا هوایی و زمینی شورای نظار بر جبهات شیخ علی از سر گرفته شد که تا کنون نیز جنگ در این ساحه به شدت جریان داشته و مناطق مسکونی مردم در اثر بمباران و راکتباران وحشیانه شورای نظار، دچار خسارات هنگفتی گردیده است.»(۳)
طرفه این که صالح محمد ریگستانی هم بر انحصارطلبی «نابغه نظامی و سیاسی» در («افغانستان داترو»، ١١.٩.۲۰۰۶) ایراد میگیرد: «به عقیدهی وی (ریگستانی)، مسعود در سالهای ۱۹۹۲ -۱۹۹۳ اشتباهات عمدهی سیاسی را، بلافاصله پس از سقوط حکومت کمونیستی و اشغال کابل بوسیلهی مجاهدین، مرتکب شد. سیاست وی، حاوی اشتباهاتِ بود که، منجر به ایجادِ شکافِ اردوی مجاهدین، تجزیهی حقیقیی ایتلافِ طرفدارانِ مسعود شد و در نتیجه راه را برای طالبان به کابل باز کرد.... به عقیدهی ریگیستانی، یکی از اشتباهات عمدهء مسعود در آنزمان، در واقع خودداری از مفکورهء ایجاد حکومت ایتلافی بود، که سازمان ملل متحد پیشنهاد میکرد.... "اما، دستههای مسعود، برخلاف پلانها و تلاشهای سازمان ملل متحد، داخل کابل شدند، بخاطر اینکه واحدهای حکمتیار از آنطرف دیگر شهر، بر اساس موافقت با رفیع وزیر دفاع پیشیین، وارد شهر میشدند. باالاخره کابل تسلیم شد، نصف برای حکمتیار، نصف برای مسعود، و در آنزمان جنگ میان آنها آغاذ شد. اشتباه مسعود در اینجا این بود، که او به پلان های سازمان ملل متحد توجه نکرد،... در حکومت تشکیل یافته تقریباً تمام پَست های اساسی قدرت: پَست وزیر دفاع و قوماندان شورای امنیت کابل به خودش رسید.... " ریگیستانی در ادامه مینویسد، که همرزمان مسعود همان اشتباهات را در سال ۲۰۰۱ انجام دادند، بعد از اینکه تمام پَست های کلیدی را غصب کردند اما حاضر نشدند قدرت را با هیچکس دیگر تقسیم کنند. نتایج آن همانگونه بود ، قسمی که در سال ۱۹۹۲ بود یعنی پارچه شدن اتحاد شمال و اختلاف نظر سیاسی میان همرزمان مسعود.»
توجه داری احمد خان این نقل از پدرت که گویا پس از پیروزی «من میروم دانشگاه خود را ادامه میدهم و بعد استاد دانشگاه میشوم و تجارت و کار خود را پیش میبرم» چقدر مسخره و ساختگی است و هرکس یادت داده چقدر ترا نفهم و ساده یافته. خمینی خون آشام نیز گفته بود خواهان قدرت و حکومت نیست و در قم تدریس خواهد کرد! پدرت مثل هر بنیادگرا، تشنهی قدرت بود آن هم به صورت انحصاری و بدون تحمل برادران دینیاش از باندهای قیادی دیگر.
ریگستانی همین جا از «دومین اشتباه جدی مسعود» مینویسد: «مسعود از حمایت پاکستان و تمایل به قدرت رساندنِ حکمتیار چشم پوشی میکرد، بعدها خودش در این مورد بارها میگفت: "هیچگاهی فکر نمیکردم، که پاکستان اینقدر سعی نماید که حکمتیار را به قدرت برساند." ...این اشتباهات در ارتباط با هم بودند. احتمالاً، مسعود، به خردمندی سیاستمداران و نظامیان پاکستانی اطمینان داشت.»

«مسعود بزرگ» با عمال بزرگ «کی جی بی» نبی عظیمی و آصف دلاور. ناف «فرمانده اسطورهای» بیش از آن با ناف روسها و میهنفروشان پرچمی تنیده بود که بتواند یا بخواهد از آنان فاصله گیرد.

«شیر پنجشیر» با یکی از شیران «کی جی بی» نورالحق علومی. صالح ریگستانی باید بفرماید کدام رشتهها این دو «شیر» بییال و دم را در دریدن و تباهی چنگیزوار میهن و مردم بلادیدهی ما همفکر و همدست نگه میداشت؟
حدود ساده لوحی «قهرمان ملی» را میبینی آقای احمد؟ آیا این ارزیابی، ترا به شناختی نو از «قهرمانِ» برفی ساختهی دشمنان داخلی و خارجی مردم ما میکشاند یا اضافه نمودن نام کاکا ریگستانیات به یارانی که از آنان «دلخور» استی؟
ولی ریگستانی مجبور است برای تزیین «کثیرالابعاد»، او را مستقل از و مخالف امریکا و ایران و کشورهای منطقه نمایش دهد: «عدم مناسبات خوب مخصوصاً، با کشورهای، که دارای منافع ژیوپولیتیک با افغانستان میباشند. بگونهی مثال، عدم مناسبات خوب با ایران بدلیل حمایت آنکشور از حزب «وحدت»، با ازبکستان بدلیل حمایتش از دوستم، با تاجکستان بخاطر پشتیبانی خود مسعود از اپوزیسیون حکومت تاجکستان، با روسیه بخاطر اینکه آن کشور وارث ا.ج.شوروی سوسیالیستی به حساب میآید، که وی نمیتوانست بلافاصله گذشته را فراموش کند. با ایالات متحده امریکا، کشوری که گویا افغانستان را فراموش کرده است، تنها مناسبات سرد برقرار بود.»
صفتی که با خروارها سرش هم به یک شاگرد وفادار عبدالله عزام و اسامه بن لادن نمیچسبد: رژیم جنایت ایران از طریق عوامل مستقیم و غیر مستقیم اش «نابغه سیاسی و نظامی» را قبل از مرگش تا توانست پنداند و بعد از مرگش در سوگ وی گریست و بچه و خانوادهاش را تحت پرورش «واواک» قرار داد؛ با جاسوسان کثیف «کی جی بی» ثریا راهی (بها)، صدیق راهی، اسدالله سروری، داکتر نجیب، نورالحق علومی و... تعلقات بسیار نزدیک داشت و پوشالیان مذکور از مشاورانش به شمار میرفتند؛ دیدیم که «سیا» به مثابه قیم و منجی مسعود عمل میکرد و اسلاف مرده و زندهاش فهیم و قانونی و ضیا مسعود و عبدالله و اغبر و عارف و... تا امروز جیره خور «سیا» اند. معلوم نیست مناسبات چقدر باید گرمتر و پردالرتر و مزه دارتر میبود تا صالح محمد ریگستانی از گفتن دروغی به این کلانی احساس شرمندگی و سرافکندگی میکرد؟
و بالاخره خبری در فرنتیر پست (۱۷ اگست ۱۹۹۸) هم جعلیات صالح ریگستانی را بر دهانش میکوبد:

رنگین سپنتا که از زبانش پرید و پدر و کاکاهایت را دزدان لاجورد نامید همانند کلیه روشنفکرانِ بندهی قدرت و ثروت و شهرت حاضر به هرگونه دنائت و خفت و گردنپتی در برابر مافیای جهادیست تا موقعیتش را که جای عزت و ناموسش را دارد در دستگاه حاکم نبازد. بسیاری از کاکاهایت از او «دلخور» اند؛ تو چطور، اگر به زور «سیا» و «واواک» جانشین ع یا غ شوی، به این گدای سمج مقام در درگاه خاینان بنیادگرا که البته فورم و نشان «مکتب فرانکفورت» را هم در پس و پیشاش میآویزد، مقامی خواهی داد یا عذرش را خواهی خواست چون از این جنس روشنفکران رام و شرفباخته و سگ کرسی زیاد دور و برت بالک میزنند؟

شهنواز تنی که رنگ میهنفروشیاش را از خلقی بودن به همدستی با گلبدین سیاهتر و نابخشودنی ترساخت، حاضر است خاک پای مسعود را سرمهی چشم کند تا مگر مافیای جهادی دستی بر سرش کشد. آیا بچه مسعود سطح درک پلیدی این عنصر و امثالش را دارد؟

داکتر روان فرهادی اگرچه خادم و غلام خانهزاد سلطنت و شخص سردار ولی بود اما چهرهاش را به مثابه یکی از پدران و ایدئولوگهای ارتجاع خونآشام بنیادگرایی در دلالی بی شایبه به پدرت و ربانی در ملل متحد و پاریس بود که برملا نمود. آدمکشان دیگر در عکس را خودت ببین که پدرت از آنان «دلخور» بود یا دلشاد؟
«فدراسیون روسیه جهت جلوگیری از پیشروی طالبان به سوی مواضع "ائتلاف شمال"، سهشنبه گذشته سه هلیکوپتر باربری نوع M-35 را به احمدشاه مسعود داد. تحویلدهی سه هلیکوپتر ده روز قبل در تاشکند پایتخت ازبکستان پس از یک دیدار بین اسلام کریموف، معاون صدراعظم روسیه و لوی درستیز اردوی روسیه صورت گرفت. پس از این دیدار مهم ملاقات دیگری در پایگاه هوایی کولاب تاجکستان انجام یافت که در آن علاوه بر مقامات رسمی فدراسیون روسیه، نمایندگان جمهوریهای آسیای میانه، دستیار نزدیک مسعود داکتر عبدالرحمن ، یونس قانونی وزیر در کابینه رییس جمهور قبلی افغانستان ربانی شرکت داشتند.
به اساس گزارش «سهار نیوز ایجنسی افغانستان»، فدراسیون روسیه تحویل 8 هلیکوپتر نوع M-35 و چهار تا از نوع M-24 (توپدار) را برای رساندن فوری اسلحه و مهمات و پیشبرد عملیات نظامی در مناطق زیر اشغال طالبان وعده داده است... همچنین مدتی قبل زمانی که زلزله ی شدیدی شمال افغانستان را لرزاند فدراسیون روسیه چهار هلیکوپتر قابل استفاده در حمل و نقل نظامی را زیر نام کمک بشردوستانه به مسعود سپرد.»
اگر پدرت ذرهای به «مردمسالاری» اعتقاد میداشت و مثل گلبدین و سیاف و یونس خالص و سایر آدمکشان مزدور آن را برابر با «کفر» نمیدانست چطور تا آخرین لحظه زندگیاش با آن خاینان تا مغز استخوان ضد دموکراسی و ضد زن دست در دست و «برادر» و صمیمی باقی ماند؟ اگر او از «مردمسالار»ی بویی برده بود چطور تا آخر عمر کلمهای علیه دشمنی عریان «برادران دینی» جلادش با دموکراسی سخن نگفت؟ سگ جنگیهای وحشتناک با «برادران» جلادش و نابود کردن کابل و ۷۰هزار باشندهی بیپناهش، بر سر دفاع او از «مردمسالاری» بود یا غصب بلامنازع قدرت؟ از انحصارطلبی مسعود، زلمی خلیلزاد پدر خوانده ی قاتلان جهادی نیز حرف زده است.(۴)
احمد خان، در صحت حرف خلیلزاد که شک داری جرئت کن و توهین اش علیه پدرت را برملا بساز. اما از یاد نبرکه او و همتاهایش در تمجید از پدرت تا جایی پیش رفتند که او را با جارج واشنگتن مقایسه نمودند!
سایت «دری نیوز» از زبان خودت مینویسد: «او از یاران پدرش دلخور است و میگوید راه احمدشاه مسعود تعقیب نشده است.» اگر این برای جلب توجه و بازار گرمی نیست یک اعلامیه بده و عبدالله، فهیم، بسم الله، ستار مراد، عطا محمد، قانونی، امرالله صالح، مسعود خلیلی، واقف حکیمی و... را محکوم کن که چون راه خیانتکاری و جنایتپیشگی و قاچاقبری و بیلیونر شدن و جاسوسی برای ایران را در پیش گرفتند، سر و کار داشتن با آنان را ننگ میدانی تا بدینترتیب راهت را از آنان جدا کرده باشی و الا ثابت میشود که راه واقعی پدرت همان بود که اینان رفتند و می روند و «دلخوری» ات از آنان بی پایه و عوامفریبی ای لندنی است. اگر نه، بگو چه گپ شد که حتی یک نفر از «یاران» هم علیه کسانی که از «تعقیب راه مسعود» سر باز زدند صدای اعتراض بلند نکرد؟ همه یکسر «تعقیب ناکرده ی راه» هستند؟ تو خودت احمد خان، اگر با این دروغ های مافیایی همزیستی نداری، نام زیاد نه فقط پنج سرجنایتکار را بگیرکه از آنان «دلخور» استی.
از ما میشنوی پشت پدر نگرد که با تمام بزرگنماییها و کاندید جایزه نوبل کردنش، دیدیم که حیاتش بسته به کمک «سیا» بود. دو راه در پیش رو داری: یا طرد و افشای بدون هرگونه ملاحظهکاری کلیه جانشینان پدرت یا آرام گرفتن در آغوش آنان که آنگاه نزد مردم حیثیتی جز یک شریک جوان جرگه جانیان خاین جهادی نخواهی داشت. پیشبینی این است که تعلیمات و آموخته هایت از «واواک» و «ام آی ۶»، به تو اجازه انتخاب راه دوم را نخواهد داد.

احمد خان، چگونه میتوانی کوچکترین فرق پدرت را با این شرکای جرم تبهکار و پلید داخلی و خارجیاش کشف نموده و او را تافتهای جدابافته از برادران دینیاش بدانی؟
یادداشت ها:
(۱) کتاب «جنگ اشباح» از استیو کول
(۲) مسعود آگاه بود که اگر پهلوان احمد جان در پنجشیر میبود، او از هرگونه اهمیتی افتاده و مردم بهایی برایش قایل نمیشدند. برای آگاهی از نامردیها و جنایات مسعود نوشتههای آقای عثمان هستی را ببین که با تمامی سرکردگان شورای نظار و جمعیت دوست بود و سوانح هرکدام را در دست دارد.
(۳) «صفحه نو» نشریه حزب وحدت، ۹ قوس ۱۳۷۴
(۴) مصاحبهگر بی بی سی مینویسد: «به احمد روایتی از کتاب فرستاده زلمی خلیلزاد را گفتم که او از محمد قسیم فهیم نقل قول میکند که گفتگوی دوستانهای با احمد شاه مسعود داشته و آقای مسعود از آقای فهیم پرسیده که چرا افغانستان آرام نمی شود. آقای فهیم در پاسخ گفته که سعی کرده از جواب طفره رود. اما مسعود دوباره اصرار کرد و آقای فهیم پاسخ داد: "چون تو میخواهی فرد شماره اول مملکت شوی. تاجیکها این را قبول میکنند، هزاره ها و ازبیک ها هم شاید بپذیرند. اما پذیرش این امر برای پشتونها دشوار است و شما حاضر نیستید فرد شماره دوم افغانستان شوید."»