صفی.ن ـ آلمان
طوریكه «پیام زن» به درستی و متداوماً نوشته است منظور از سه دهه شغالی شدن كشور بیشتر عبارت بوده از خونخواری و لجام گسیختگی طالبی و جهادی كه هر چه دل پلید شان میخواست میكردند و هیچكس را جرئت اعتراض نبود.
اما جنبه دیگر شغالی شدن افغانستان واژگون بخت ما در زمینههای سیاسی و فرهنگی و مطبوعاتی است. در قلمرو فرهنگی دیدهایم كه چگونه شكنجهگران خادیـجهادی و تسلیمطلبان بر صحنه سیادت دارند و سر یا دم مطبوعات چاپ داخل یا خارج به استثنای چند تا، پیش این و یا آن باند بنیادگرا بود و هست و یا آنقدر مملو از مطالب خنثی، بیجبهه، بیمسلك، بیاهمیت و مبتذل اند كه عملاً آبی است به آسیاب نشریات فاشیستهای مذهبی.
ولی جنبه سومی شغالی شدن كشور فاجعهها، اظهار نظرهای به اصطلاح سیاسی از سوی كسانی است كه تصور میشد به علت جنایتها و خیانتهای بیشمار خود یا مخدومان شان دیگر مردم ما از بوی گفتار یا كردار آنان آزار نخواهد دید.
مثلاً یك زمان دیدیم كه داكتر اسداله حبیب سراینده ترانه فناناپذیر «ای خوشا از انقلاب ثور بودن» چگونه در نقش آدمی كه گویی از پدر پدر تحصیل و شغل روانكاوی و روانشناختی داشته باشد به مهاجران سیاهروز ما:
تنها یك راه را انتخاب نكنیم. راههای متعدد را در نظر بگیریم. و چشم بسته در شرایط قرار نگیریم.

شهنواز تنی خاین
یك نوع بیباوری نسبت به توانمندی خود، نسبت به فردا و یك نوع شك و تردید و تشویش گریبانگیر هر یك از اعضای خانواده شده. جستجو در هر حال انگیزهای بزرگ برای امیدوار بودن است.
داكترعسكر موسوی غیر از افراز قومپرستی تهوعآور به شیوه رهبران جنایتكارش مزاری و خلیلی، مسایل اساسی جامعه را در حد بگو مگوهای خانوادگیش نگریسته و «برادران جهادی» غیر هزارهاش را «به مرگ میگیرد كه به تب راضی شوند»!
اسحق نگارگر و لطیفپدرام كه در حمله به «پیام زن» تنبان شان را دریدند!
داكتر خلیلاللههاشمیان در «آئینه افغانستان» كه گلبدین را بنابر سلیقه خاصش «حكمتغار» مینامد (۱) با تبلیغ برای طالبان «مظلوم» و «ساده» و «بیآلایش» خواندن آنان، آبرویش را نزد روشنفكران آزادیخواه ما برباد داد.
رهنوردزریاب عرض تسلیمی و تملقش را به گلبدین از طریق تروریست مشهور داكتر حلیمتنویر، انتقال میدهد. و...
به این نمونهها اكتفا میكنم چرا كه شاید هیچ «فرهنگی» مهم وابسته یا سازشكار وطنی باقی نمانده باشد كه در برابر منشور شفاف «پیام زن» قرار نگرفته و داغهای حك شده در پیشانی آنان چه از نظر سیاسی، ادبی یا اجتماعی به شیوهای مستدل، بیملاحظه و به دور از هرگونه كاسبكاریهای مرسوم بین روشنفكران مرتد یا لفاظ و بیعمل افشا نشده باشد و چهرههای آنان برای خوانندگان «پیام زن» كاملاً آشنا نباشد.
چندی قبل اكثریت مردان و زنانی حاضر در مجلسی در هامبورگ معتقد بودند كه كسانی از «جامعه فرهنگی» ما خود شان كاری كردند كه قبرستانی شده برای شان كه تا فرق در آن فرو روند و
اما چنین نیست و شاید همانطوری كه جلادان طالبی و جهادی هیچگاه به دلخواه خود ساطور را برزمین نخواهند نهاد، مرگ نهایی دلالان «ادبی» آنان نیز بسته به سرنوشت رهبران تبهكار شان خواهد بود.
در این میان یكی از متعفنترین اجساد، شهنوازتنی میباشد كه معلوم نیست به اشاره آیاسآی یا به زور پول، در دو سه سال اخیر هر چند وقت بعد سر از گور بلند نموده تا مبادا ضرورت استعمال وجود مغتنمش احساس شود ولی از یادها رفته باشد! و چه موقعشناسی بهتر از این زیرا كه امروز ورود كلیه خاینان و جنایتكاران پوشالی و جهادی در دولت موقت آزاد است.
این میهنفروش تا حال چندین مصاحبه انجام داده است و اكثراً با چاپ عكسش با طبعاً نكتایی و آخرین مود دریشی تا نكند از عبدالهخان «وزیر خارجه» و یونس خان قانونی «وزیر داخله» و مخصوصاً گلها به روی خوانندگان «فیلدمارشال» فهیمخان با آن پیك كلاه هیتلریاش پس بماند، چرا كه دنیا بسیار تغییر كرده و ممكن بتوان عدهای را با همین «طرز خرام» فریفت و ماهیت خود را كتمان نمود.
پیش از این روشن بود كه شهنوازخان تنی دو سوراخ عمده در شخصیتش دارد ۱) از سران میهنفروش خلقی بودن و ۲) كه سوراخ كلانترش را میسازد، كودتا علیه نجیب در همدستی با گلبدین.
لیكن سوراخ سومیاش تازه آشكار میشود: دفاع از طالبان. او در مصاحبهای با روزنامه («ستیتسمن» ٨ نوامبر ۲۰۰۱) برای آن كه نسبت به «آیاسآی» كه او را اجیر كرده نمكحرامی نشان نداده باشد اظهار میدارد:
تداوم درگیری گروههای جهادی افغانستان بین هم بود كه موجب پیدایش طالبان گشت.
این فكر كاملاً غلط است كه طالبان آفریده "آیاسآی" میباشد
ولی میهنفروش از یاد میبرد كه حالا هر كودك افغانستان و حتی پاكستان هم میداند كه كلیه گروههای بنیادگرای جهادی و طالبان دستپخت «آیاسآی»بوده است. این نكته را حتی جنرال مشرف هم اخیراً تأیید كرده گفت كه جنرال نصیراله بابر طالبان را «بچههای ما» میخواند.
و فرض كنیم صاحب طالبان «آیاسآی» نمیبود مگر از تعفن و بهیمیت آنان چیزی كم میشود؟ و مثلاً حالا كه ناف بسیاری از گروههای «اتحاد شمال» از ناف «آیاسآی» كنده شده و به دولتهای دیگر وصل است، آیا به آن جنایتكاران اعتباری میبخشد؟ و یا واقعیت خود وی و سران پرچمی و خلقی كه پس از اضمحلال شوروی یتیم شدند و دیگر «كیجیبی»ای را پشت سر ندارند، آیا از وزن خیانتها و جنایتهای شان میكاهد؟
سپس با طالبان مسلمانشناسانه(!) «پشتونوالی» سر میدهد:
من طالبان را مسلمانان واقعی و حكامی نیك میدانم كه البته كاستیهایی در شیوه حكومت شان وجود دارد كه به موجب آنها در عرصه جهانی تجرید شده و با بحران جاری مواجه اند.
در اینجا وی درست مانند اسحقنگارگر، داكتر خلیلالههاشمیان، نبیمصداق و سایر روشنفكران بیشرمی كه به خدمت طالبان درآمدند، خون و چرك و كثافت را از روی طالبان لیسیده و آنان را «رهبران صادق» تاریخ افغانستان میخواند كه از تمام نشانههای انسانی و فرهنگی عصر ما برخوردار اند و فقط در مواردی «كاستیها»یی دارند!
معلوم نیست این روشنفكران ریاكار چرا گاهگاهی از این «كاستیها» و «سختگیری»های طالبان نام میبرند. آیا دولتی بدون این و آن «كاستیها»ی معین در دنیا وجود دارد؟ نوكران روشنفكر طالبان برای «مود و فیشن» روزگار بوده كه از این نوع «نازَك»ها در ارزیابی «حكام نیك» و «متدین» خود به خرج میدهند ورنه اگر فرصت مییافتند رژیم طالبان را با مثلاً رژیمهای كشورهای اسكندناوی مقایسه نموده و به یقین نتیجه میگرفتند كه رژیم طالبان بهتر و پیشرفتهتر از آنها است به اضافه این كه مسلمان اند و آن كشورها كافر!
و به خاطر آن كه پیوندش را با وحوش طالبی محكمبندی نموده باشد اظهار میدارد:
من هرگز علیه طالبان نخواهم جنگید اما اگر دولت كنونی افغانستان از من دعوت كرده و شرایط معین ما را بپذیرد حاضر خواهم بود نه بعنوان یك قومندان بلكه به عنوان یك سپاهی برای دفاع از كشور بجنگم. برای آنان (طالبان) لازمست با جمیع افغانها تماس گرفته و از آنان بخواهند تا در این لحظه حساس به وطن شان برگردند.
كدام احمق گفته كه میهنفروشی كه از خیانت و رذالت همدستی با گلبدین عار نكند، علیه طالبان میجنگد؟ جنگیدن علیه طالبان برای چه، به خاطر كدام وجدان، كدام اصول، كدام آگاهی، كدام نجابت سیاسی و كدام حس وطندوستی؟
و باز هم كی منكر خواهد بود كه با توجه به «شخصیت»اش شهنوازخانتنی حاضر نخواهد بود در قطار چرس و چلم پركنها، پیش ملاعمر و اسامه زانو زند. مگر كم خلقیها برای طالبان پادوی كرده اند؟
حالا همهی مردم افغانستان میدانند: اكثر خلقیها از طالبان بودند و طالبان از خلقیها همانطوری كه پرچمیها از «اتحاد شمال» و آنان از پرچمیها.
روشن است كه اگر بربرهای طالبی اندكی وقت كمایی میكردند این وزیر دفاع پوشالی با بدرقه «آیاسآی» پایكوبان به سوی طالبان و اسامه میشتافت تا در سپاه اسامه و سگان وطنی او به «دفاع» از كشوری برخیزد كه در تمام عمر سیاسیاش به آن خیانت ورزیده است!
براستی كه وقتی یك فرد در لجن سركردگی باندی میهنفروش و جنایتكار فرو رود از او چه موجود نفرتانگیزی ساخته میشود.
به اصطلاح «وزیر دفاع و لویدرستیز سابق»
در مصاحبهای دیگر («نیوز»، ۳۱ دسمبر ۲۰۰۱) زمانی كه دیگر زوال امارت «حكام نیك»اش امری مسلم شده و توافقنامه بن به امضا رسیده، ناگهان آن همه رجزخوانیهایش برای طالبان خشكیده و تنها دغدغه خاطر قومپرستاتهاش را «نادیده انگاشتن» و «نمایندگی نازل» پشتونها در حاكمیت جدید میسازد. او ضمن «آرزوی موفقیت» توافقنامه، مانند یك متفكر سیاسی با تجارب مثبت و گرانبار میفرماید:
وحدت و پیشرفت اقتصادی نیاز عاجل افغانستان است و زمانی متحقق شده میتواند كه رهبری بلامنازع و خبیر و با ریشه بین تودهها (همان كیفیاتی كه احزاب میهنفروش پرچم و خلق داشتنـد؟) وظیفـه اعمـار مجدد افغانستان را به عهده گیرد.
مثل هر قومپرست كه چشم و وجدانش كور میشود، برای او اهمیت ندارد كه رهبری دولت در دست چه عناصری باشد. او فقط اگر قوما ولو از جنسسیاف و گلبدین را در حاكمیت بیابد خاطرش جمع است و دیگر برایش بهیچوجه مسئله نیست كه حاكمیت مذكور مردم را از دم تیغ گذرانده و زن و فرزند حتی خودش را بیعصمت كند. به همین دلیل هم است كه قومپرستان چه پشتون و چه غیر پشتون به آسانی در سطح سگان درگاه دژخیمان بنیادگرا سقوط میكنند.
این خلقی گلبدینی از انهدام بتهای بامیان یاد میكند اما بیشرمتر از آنست كه از ستایش یك ماه قبلش از فاشیستهای طالبی به مثابه «حكام نیك» خجالت بكشد، حكامی كه «راوا» دایماً خواسته است، تمامی آنان به خاطر صرفاً تخریب مجسمههای بودا باید در پای جایگاه آن مجسمهها بسته میشدند تا طعمه گرگ و شغال منطقه شوند. ولی مشكل یك قومپرست آن هم از نوع خلقیاش را بربریزم طالبان و نابودی آثار تاریخی كشور و... نمیسازد زیرا كه آنان از تبار خودش ـپشتونـ اند. درست همانطوری كه در چشم روشنفكران مرتجع قومپرست متعلق به ملیت تاجیك و هزاره و ازبك، بیناموسیها و خیانتهای باند ربانی، خلیلی و دوستم علیه مردم و مخصوصاً پشتونها فعالیتهای «ملی» و مبتنی بر «اخوت اسلامی» به شمار میآیند.
دوستی با سابقه خلقی میگفت: «خلقیها و پرچمیها به حد كافی بدنام بودند. اما این آدم (شهنواز تنی) با همدست شدنش با گلبدین و بعد طالبان و حالا پوزك زدن به "اتحاد شمال"، آخرین میخ آلوده به كثافت را به تابوت آنان كوبید.»
ولیایندوستفراموش میكندكه خاینانو جنایتكاران ۲۳ سال اخیر وطن ما از جنس دیگر اند و میتوانند هر چند گاهی بعد سر از تابوت بلند كرده و بادی رها كنند و مغرورانه قیافه «مفسر سیاسی» به خود بگیرند.
از حزب میهنفروش خلق به گلبدین و از آن به طالبان. به قول برادر جهادیش اكرمعثمان چه «منحنی» پرافتخاری!
اما انسانی با یكچنین بدمسلكی كه بوی «مقام» و قدرت هم به بینیاش خورده در این جا توقف نخواهد كرد. او از آخور دیگری و اینبار «اتحاد شمال» و به احتمالی باند سیاف سر در خواهد آورد.
یادداشت ها:
۱) البته موضع ضد گلبدین خاین و باندش از سوی «آئینه افغانستان» مورد تأیید ماست.