دوستان ارجمند با سلام!
اتفاق غریب و بینظیری افتاده است. شیرین عبادی زنی از ایران، ایران آغشته به خیانت و خون ولایت فقیه، برنده نوبل صلح شده است. این بسیار ساده است كه فقط مبارك باد گفت و اشك شادی به چشمان آورد چشمانی خسته و درد دیده از طاعون دینی حاكم در كشور خود خانم عبادی و در افغانستان. اما من میخواهم خود دار باشم و در واقع آنچه پس از اعطای جایزه به خانم عبادی خوانده و شنیدهام و نیز نكته هایی كه هیچگاه نه متاسفانه شنیدم و نه خواندم، مرا به مكث وامیدارد مكثی مضطربانه و پریشان كننده.

قبل از همه باید بگویم كه من به عنوان یك افغانی بیادعا، هرگونه موفقیت نیروها و شخصیتهای ضد فاشیزم دینی در ایران را برابر به درز برداشتن كاخ ستم بنیادگرایی در افغانستان میدانم. تردیدی در مبارزه شیرین عبادی وخطر كردنهای او به خاطر دفاع از برخی قربانیان یكی از جنایتكارترین رژیمها در جهان ندارم. ولی آیا او این جایزه را همچون گرزی گران بر سر این رژیم و امثالش كوبید یا خواهد كوبید؟ آه، چقدر دلم میخواست او در سخنرانیاش باربار از زندانیان قهرمان در شكنجه گاههای جمهوری اسلامی یاد میكرد و نیز نامی از ملت شوربخت من میبرد كه ۲۰ سال است در آتش سیاه این فاشیزم میسوزد اما دنیا به طرز آزاردهندهای تصور میكند كه اكنون به بركت حضور نیروهای امریكا و متحدین و سقوط طالبان و القاعده (كه به هیچوجه به معنی نابودی شان نبوده و برعكس همراه «برادر» حكمتیار و احزاب اسلامی پاكستانی و غیره فعالتر شدهاند)، آفتاب طالعش دمیدن گرفته است! شیوه برخورد شیرین عبادی به جمهوری اسلامی در داخل ایران برایم مفهوم است، اما در برخورد صریح، افشاگر و محكوم كننده به جلادان اسلامی در كشور من هیچ قید و شرطی را نمیتوانم بفهمم غیر از «دیپلماسی»ای كثیف در سطح «تنظیمی» افغانی كه خدا سگ خانم عبادی را هم از مرض آن دور بدارد!
مكث دیگر من این است كه هرچند بسیار گفتند و نوشتند كه تاریخ اعطای نوبل صلح لكههای سیاه هم دارد اما هیچكس به تیرهترین، متعفنترین و مسخرهترین این لكه اشاره ننمود یا امید نموده باشند و من ندیده باشم، و آن نامزد كردن احمد شاه مسعود از مشهورترین و بدنامترین بنیادگرایان سرزمین تباه شدهی من برای دریافت نوبل صلح ۲۰۰۲ بوده است. اگر چه پرتاب این سنگ توهین به ملت ستمكشیدهی ما به خیر گذشت اما به قول «راوا» صرفاً نامزد شدن یك قاتل و متحد خونخوارانی چون سیاف، ربانی، گلبدین، خلیلی و غیره به معنی زشتترین و رسواترین توهین به مردم ما بوده است. باری، تعجب عذابدهندهی من این است كه سازمانها و رجال نامدار ایران كه كمیته نوبل صلح را به علت اعطای جایزه به كیسنجرها، دالاییلاماها و مناهیمبگینها به باد انتقاد میگیرند، چرا از این افتضاح كمیتهی مذكور بیخبرند یا بدتر از آن اگر خبراند چطور است كه آن را افشا نمیسازند؟ ازینهمه «بیخبری» مبارزان ایرانی در این دنیای كمپیوتر و اینترنیت دلم فشرده میشود. دلم آتش میگیرد كه اگر نه خود شیرین عبادی لااقل سازمانها و قلمزنان مبارز برونمرزی ایران چرا از برخورد به كمیته جایزه نوبل صلح به سبب مستحق دانستن یك جنایتكار جنگی افغانی برای نوبل صلح غافل میمانند. شاید اینان بر نویسندگان و شاعران مشهور افغانی مقیم غرب چشم داشتند كه صدایی بر ضد این حركت كمیته نوبل بركشند تا آن وقت موضعگیری كنند؟ عذری بدتر از گناه! مگر اینان نمیدانند كه نامهای معروف مثل داكتراكرمعثمان، خالدهفروغ، واصفباختری، صبورالهسیاهسنگ، لیلاصراحتروشنی، ثریاواحدی، لطیفپدرام، بیرهنگكوهدامنی، سپوژمیزریاب، رهنوردزریاب، حمیرانگهتسعیدی و غیره رهبران و فعالان «انجمن نویسندگان افغانستان» همه روشنفكران تسلیم طلب و خادم رژیمهای جنایتپیشه و مزدور بودهاند كه هیچ كدام تا حال آنقدر شرافت به خرج ندادهاند كه فتوای ترور سلمان رشدی از سوی خمینی را رد كنند چه رسد به آنكه شعور و شهامت افشای احمدشاهمسعود و تقبیح اعطای نوبل به او را داشته باشند؟ وقتی من ارتجاع، محافظهكاری و معامله گریهای این به اصطلاح فرهنگیان وطنی را با شیرینعبادیها مقایسه میكنم، دلم میخواهد خطاب به تمامی ایرانیان معترض به اظهارات و كار شیرین عبادی فریاد بزنم كه بیایید گذشته و حال روشنفكران انجمنی ما را ببینید تا معنی واقعی مماشات، بزدلی و سازشكاری با رژیمهای تبهكار را دریابید و در مقابل به ارزش كار و شخصیت شیرین عبادی پی ببرید با وصف دهها انتقاد حتی وارد تان بر او.
زنان شاعر و نویسنده و روزنامهنگار از آن خیل وطنی حتی در اروپا و امریكا چادری و دلاق به سر میكنند تا بنیادگرایان را از خود راضی نگه داشته باشند. در حالیكه بیحجاب ظاهر شدن شیرین عبادی به هنگام دریافت جایزه و مصاحبهها و كنفرانسهای مطبوعاتی، خود لگدی بود بر دهان رژیم ولایت فقیه، مقاومت و عصیانی علیه آن كه با توجه به موقعیت جهانی او، ارزش آن را باید خیلی گسترده و پر معنا و رمز دید.
با برخی حرفهایی كه شیرین عبادی پس از دریافت جایزه به زبان آورده میتوان مخالفت نمود و به جای آنها حرفهای خواستنیتر را نشاند و توقع كرد كه كاش او چنین میگفت. یا صاف و ساده میتوان حسرت كشید كه ایكاش او به هنگام دریافت جایزه حضار را به چند دقیقه سكوت دعوت میكرد به خاطر ادای احترام مثلاً به قربانیان قتلهای زنجیرهای یا حمام خونی كه جمهوری جنایتكار اسلامی با اعدام دستجمعی هزاران زندانی در ۱۳۷۶ راه انداخت. این حركتها در كوتاه مدت به یقین میتوانستند خشم فروخفتهی ملیونها ایرانی و غیر ایرانی را علیه رژیم فاشیستی دینی به غلیان در آورد و شیرین عبادی غرق پر حرارتترین، جوشانترین و صادقانهترین احساسات مردم شود. اما با اینكار جنایتكاران حاكم در ایران سقوط نمیكردند، آن حرارت و شور و هلهله هم چند روز بعد به خاموشی میگرایید. ولی او با رسیدگی به دوسیههای مبارزان زیر شكنجه كه خطر زندان و مرگ از سوی رژیم ترور و جنایت را میتواند به دنبال داشته باشد راهی «غیر دراماتیك» را برگزید. قضایایی را كه كه شیرینعبادی پرداختن به آنها را به دوش گرفته هركدام در جامعهی آبستن تحولاتِ ایران ارزش بسزایی دارند. اگر تلاش وی به رهایی مبارزان در بند نیز نیانجامد دست كم مسئلهی آنان در سطحی جهانی مطرح شده و میشود و این امری كم اهمیت نیست.
میخوهم كلامم را اینطور خلاصه كنم كه: به نظر من شیرینعبادی هزاران حرف ناگفته در دل دارد؛ هر آنچه هم بر زبان میآرد تصور نمیكنم تمام و كنه حرفهایش باشد او درون كنام ددان نمیتواند آنطور سخن گوید كه در خارج از كنام میتوان گفت. هرچند در جاهایی و مواردی شاید «شور» كرده باشد، او را، موقعیت او را باید درك كرد.
جاناشتینبك بعد از دریافت جایزه نوبل بود كه به ایدالهای انسانیش پشت كرد و به دفاع از جنگ امریكا در ویتنام برخاست؛ سولژنتسین هم به جایزه نوبل دست یافت اما حرفهایی در باره تاریخ روسیه و جهان گفت كه فقط دولت امریكا و وابستگان و میراث خواران تزارهای روس را خشنود ساخت و...
شیرینعبادی را همهی جهان میپاید كه تا چه حد به مردم و آرمانهای انسانی و آزادیخواهانه وفادار خواهد ماند.
شیرین عبادی در وضعی قرار دارد كه حتی اگر صرفاً گرفتار كار دفاع از محكومان رژیم ددمنش ایران باقی بماند و با هیچ بهانه، ملاحظه و «دیپلماسی»ای ازاین گرانمایهترین فرزندان ایران رو برنگرداند، كار بزرگی انجام داده است.
امیدوارم به همین زودیها انعكاس انكارناپذیر كار شیرینعبادی را در در دفاع از فرزندان در بند ایران شاهد باشیم.