سكيولاريزم هم از آن اصطلاحاتی است كه بنيادگرايان همچون جن و بسمالله از آن ترسيده، عليه آن عربده كشيده و آن را به عنوان روشی خطرناك ضد دينی و جهت امحای دين تخطئه مینمايند. البته بنيادگرايان در هر زمينهای كه پای استدلال شان بلنگد، مخالفان را «ملحد» خوانده و تهديد و ترور میكنند. اما تروريستان مذهبی بيشتر از هر گرايش سياسی ديگر حق دارند نسبت به سكيولاريزم خصومت ورزند، كف بر دهان آورند و زندان و شكنجه و مرگ را سزای طرفداران آن بدانند زيرا سكيولاريزمِ رژيمی دموكراتيك و مردمی، بنيادگرايان را از صفحه جامعه كاملاً دور میاندازد.
سكيولاريزم (١) چيست؟
اصل و روشی داير بر شناختن دين به مثابه امری شخصی و زيست باهمی اديان و فرهنگهای گوناگون و عدم دخالت دين در وظايف دولت بخصوص در زمينه معارف. به عبارت ديگر جدا بودن امور دينی از سياست يعنی فعاليت احزاب و گروههای اجتماعی در ارتباط با قدرت دولتی.
سكيولاريزم طرفدار برابری اديان و مذاهب در قوانين بوده و بدينترتيب تفوق دين اكثريت را بر ساير اديان يا مذاهب و انفاذ قوانين تبعيضآميز نسبت به پيروان آنها را اجازه نمیدهد.
پروفيسر پيتر گی Peter Gay مورخ و فيلسوف نامدار امريكايی در پاسخ به آنانی كه برتری طلب اند چون دين شان را حقيقت مطلق میپندارند، مینويسد:
«از آنجايی كه بشر همه از درك اسرار غايی كاينات به طرزی نوميدانه عاجز است، پس حد اعلای بهيمت و جهالت خواهد بود كه كسانی كه عقيدهای مغاير عقيده مسلط دارند احساس محدوديت كنند چه رسد به آنكه مورد آزار و اذيت قرار گيرند.»
برتری طلبان دينی با آن ادعا در واقع از موضع قدرت حرف زده و منطقاً به پيروان ساير اديان در اكثريت نيز حق میدهند تا نسبت به دگرانديشان، محدوديت و آزار و اذيت روا دارند.
به قول يك محقق پاكستانی اگر معتقد باشيد كه اسلام در پاكستان بايد از امتياز برخوردار باشد و اديان ديگر اديان درجه دو انگاشته شوند، پذيرفته ايد كه در كشورهايی كه جمعيت مسلمانش در اكثريت نيست به مسلمانان برخورد نابرابر صورت گيرد.
منشاء سكيولاريزم
جامعه شناسان زيادی «معاهده صلح وستفاليه» (۲)را سرآغاز جنبش سكيولاريستی در غرب به حساب میآورند. در نتيجه اين معاهده كليسا و دولت از هم مجزا شدند و فرد میتوانست مذهبش را در سرزمين معيناش انتخاب كند.
اما از ديدی ديگر، جريان جداسازی دين از دولت ديرينهای بسيار پيشتر از ۱٦۴٦ دارد. در قرون وسطا كليسا مركز قدرت و فساد بود. روحانيون كليسا به بهای فقر و محروميت اكثريت جامعه، ثروت را در دست داشتند. اين وضع موجب شد كه در اواخر قرون وسطا تودهها عليه قدرت كليسا و روحانيون به پا خيزند. فلاسفه و دانشمندان كتاب انجيل را با ديدی انتقادی و جدا از تفسيرهای روحانيون خواندند. جنگ بزرگ ضد كليسای كاتوليك و ضد فئوداليزم بسياری كشورهای اروپايی را فرا گرفت. خسته از جنگهای فرقهای مذهبی و قومی، قدرت پاپ و حقوق خداگونهی شاه، جوامع غربی آغاز كردند به غير دينی كردن دولت و به تدريج دولتهای متعدد سكيولار در غرب ظهور نمودند. تكامل و نشر علم و بينش علمی نيز كه به تحجر فكری و خشكانديشی ضربه زد به تكوين و تقويت فرهنگ سكيولار مدد رسانيد.
از عصر روشنگری به بعد و در راستای درهم شكسته شدن ساختهای خود كامهی اجتماعی و سياسی، همانطوريكه ضوابط دموكراسی خود را تثبيت میكردند، سكيولاريزم نيز موقعيتش را به مثابه فلسفه سياسی در غرب تحكيم میبخشيد.
اصغرعلی انجنير و اودی مهتا از برجستهترين محققان تاريخ اديان در هند در كتاب شان «سكيولاريزم دولتی و دين ـ تجربه غرب و هند» مینويسند: «بدينترتيب سكيولار شدن جامعه مدنی و حكومت عبارت بود از حاصل عوامل بيشمار نظير اكتشافات علمی و پيشرفتهای تكنولوژيك كه در شيوه توليد در زراعت و صنعت انقلابی پديد آورد... سه جزء متشكله اساسی سكيولاريزه شدن را بطور كلی میتوان چنين جمع بست (الف) مدرنيزه شدن كاپيتاليستی (ب) ارزشهای روشنگرانه، هومانيزم و عقلگرايی و (ج) رهايی دهقانان.»
و آنگاه كه مردمان جوامع مختلف با داشتن اديان و مذاهب و عقايد كاملاً مختلف مجبور به زندگی مشترك شدند مسئله چگونگی برخورد به جماعتهای متعلق به اديان ديگر به مسئلهای حاد، پيچيده و دشوار بدل شد. ازينرو سكيولاريزم به صورت ضرورتی حياتی جهت تأمين صلح و آرامش داخلی در جوامع درآمد.
كاهش قدرت كليسا به رشد و تكامل فرهنگ سكيولاريستی و علم كمك كرد. البته رهبران كليسا و فرقههای مذهبی هم به خاطر تداوم كنترول شان بر مسيحيان به جستجوی راههای جديد منجمله مدرنيزه ساختن احكام جامد و انطباق آنها با «روحيه عصر و زمان» بر آمدند. كليسا در غرب میخواهد خود را با قوانين سكيولاريستی دمساز نمايد. پاپ جان پال دوم از ستمكاری و بدرفتاری كليسا در گذشتهها عليه دانشمندان و جنبشهای آزادی طلبانه عذرخواهی كرد.
رژيم ايران هم پس از مرگ خمينی، فتوای ترور سلمان رشدی را ملغی اعلام نمود اما با توجه به جنايتكاریهای رژيم در داخل ايران، هيچكس آن را جدی نگرفت و سلمان رشدی هم از اختفا نبرآمد.
چرا بنيادگرايان از شنيدن نام سكيولاريزم به تب لرزه مرگ میافتند؟
زيرا:
۱) به خاطر ماهيت ميهنفروشانه، جنايت پيشه، ضد ملی شديداً فاسد از نظر اخلاقی و سياسی، زنستيزانه، ضد علم و پيشرفت، و تاريخ مملو از قساوت و وحشت بين مردم جای پا ندارند و تنها با وسيله قرار دادن دين و با هزار نيرنگ برانگيختن احساسات دينی مردم به اضافه تهديد و تفنگ، میخواهند خود را بر آنان تحميل كنند، در حاليكه سكيولاريزم مانع بند بازی و عوامفريبی آنان با حربه دين میشود.
٢) با استقرار سكيولاريزم، برای ملا و مولوی و طالب و كليه مدرسهای ها نقش ديگری در جامعه باقی نمیماند جز عودت به جايی كه از آن آمده بودند: گوشه مسجد و به وظايف قديمی شان (انجام امور مذهبی در مراسم شادی و سوگواری مردم) رسيدن.
۳) چون احزاب بنيادگرا فاقد برنامهای عملی اقتصادی، اجتماعی، سياسی و فرهنگی برای مردم اند، با قدغن شدن استفاده از دين برای مقاصد سياسی، زير پای خود را خالی خواهند يافت.
۴) در كشوری كه قانون اساسی آن پاسدار سكيولاريزم بوده و سكيولاريزم در جامعه نهادينه شده، احزاب بنيادگرا ممكن نيست آرای قابل توجهی را در انتخابات به دست آرند. اما اگر به فرض در شرايطی معين و استثنايی به قدرت برسند برای ادامه حكومت شان راهی ندارند جز زيرپا كردن قانون اساسی سكيولاريستی و توسل به ترور و تفنگ.
با آنچه گفتيم میتوان نتيجه گرفت كه بنيادگرايان بايد از سكيولاريزم وحشت كنند و اين وحشت شان موجب میشود تا برضد طرفداران سكيولاريزم از دست يازيدن به هيچ لومپنيزم و توطئهگری و تروريزمی دريغ نه ورزند.
سوءاستفاده از دين
در كشورهايی كه مدعی برقرار بودن دموكراسی سكيولاريستی اند، استفاده از دين به هر نام و بهانهای غير مجاز است. (۴)اما در كشورهايی با دموكراسی كاذب سوءاستفاده از دين و مذهب امری رايج بوده و جزء انفكاك ناپذير رژيمهای ضد مردمی به حساب میرود. در مواردی هم دولتها به خاطر جلوگيری از سقوط خود آتش جنگهای دينی و مذهبی را شعلهور میسازند.
در پاكستان ايوب خان از اسلام در جنگ ۱٩٦۵ با هند استفاده جست؛ ذوالفقار علیبوتو به جای سركوب بنيادگرايان، دولت را "ديندار" كرد و برای تحبيب بنيادگرايان روز رخصتی هفته را از يكشنبه به جمعه تغيير داد؛ احمدیها را فرقه غيراسلامی اعلام نمود و نوشيدن شراب را گناه كبيره خواند كه نه تنها فايده نكرد بلكه زمينه قدرتگيری ضياءالحق را مهيا ساخت و سرانجام هم توسط او اعدام شد؛ جنرال ضياءالحق كه لشكری از مدرسهایها و مزدوران افغانيش را به وجود آورد، اسلامی كردن پاكستان را محيلانه به «رفراندم» گذاشت (۵)؛ بینظير بوتو همزمان با به قدرت رسيدن از مبارزه عليه بنيادگرايان امتناع جسته و برعكس و خلاف تربيت خانوادگی و فرهنگ و گذشتهاش، چادر به سر انداخت و به تسبيح گرداندن بخصوص در برابر رسانهها شروع كرد؛ نواز شريف در مخالفت با بوتو يكشنبه را مجدداً روز تعطيل هفته اعلام داشت اما از طرف ديگر لايحه شريعت را از پارلمان گذراند!؛ صدام حسين با حك كردن «الله اكبر» بر بيرق عراق به به اصطلاح ناسيوناليزم سكيولار آن كشور نقطه پايان بخشيد تا شايد مردم را با جاذبه "اسلام"اش جلب كند كه كارگر نيافتاد؛ در كشور بلاديدهی ما، تبليغ صحنههای نماز خواندنهای ببرك و نجيب و گردآوری عدهای ملا و مولوی مرتجع و بلهگوی منحيث "علمای دينی" و اعمار پيهم مساجد، از نظر مردم بيشتر از آن مضحك، رياكارانه و بیاهميت بود كه اشغال كشور و جنايتها و سگ كیجیبی بودن آن دو را لحظهای از ياد شان ببرد يا از اراده شان در واژگونی آن دو ذرهای بكاهد.
در اينجا اشاره به آن روشنفكران غير بنيادگرا يا ضد بنيادگرا هم ضروريست كه صرفاً به منظور رستن از ترور و تهديد آدمكشان بنيادگرا به هر دری میزنند، در هر مجلس هرزه و بنيادگرا بوی شركت میجويند، بیغيرتی و كثافتكاری را تا جايی میرسانند كه با بنيادگرايان طرح دوستی میريزند و حتی پيشوند «حاجی» و «الحاج» را ضم نام خويش مینمايند تا آدمكشان، زرد رويی، گردن پت و دستهای بالای آنان را ملاحظه كرده از سر بیقيمت شان دست بشويند. اگر جنايت پيشگانی چون رشيد دوستم با سوءاستفاده از دين و «الحاج» خواندنش تنها دارهی آدمكشانش را میفريبد، روشنفكران نامبرده با آن فرصت طلبیهای شرمآور نام و وقار كليه روشنفكران آزاديخواه را لكهدار میسازند.
سكيولاريزم و دموكراسی
سكيولاريزم و دموكراسی پشت و روی يك سكه اند. دموكراسی بدون سكيولاريزم دم بريده است و هر وقت میتواند به فاشيزم و استبدادی فاشيستی بيانجامد. سكيولاريزم بدون دموكراسی پرده ساتريست برای پنهان نگهداشتن ماهيت ضد مردمی يك دولت. دموكراسی و سكيولاريزم نيز مثل ديگر اصول و شيوههای اداره و كنترول، شكل دولتها را میسازند و بنابر اين سكيولاريزم و دموكراسی تنها زمانی اصيل و پايدار خواهند بود كه زمام قدرت دولتی به نمايندگان واقعی تودهها يعنی طرفداران دموكراسی سكيولاريستی تعلق گيرد.
در تركيه كه ٩٨ فيصد جمعيت ٦٨ مليونی آن مسلمان اند، سكيولاريزم حاكم است اما ارزشهای دموكراسی و حقوق بشر در اين كشور در مورد مخالفان سياسی و بخصوص كردها به نحو فاحشی نقض میشود كه اين طبيعتاً از جاذبه سكيولاريزم آن كه سهم عظيمی در پيشرفت تركيه داشته، میكاهد. يا در هند كه اگرچه دارای سنن معين دموكراسی است ولی از آنجايی كه در حال حاضر قدرت در دست گروههای بنيادگرای هندو قرار دارد، مخصوصاً به دليل قتل عامها و بد رفتاری هندوها با اقليتهای مسلمان و مسيحی سيمای سكيولاريستی اين كشور لطمه ديده است. (۶)
تا زمانيكه كشورهای عقبمانده يا تح١ حاكميت نيروهای نژادپرست از طاعون بنيادگرايی اسلامی، هندويی، مسيحی يا يهودی نجات نيافته اند، مفهوم سكيولاريزم كه پاسدار حق تساوی كامل اديان و مذاهب است، در نظر و عمل لجن مال میشود. در هندوستان بنيادگرايان بر سر مسجدها يا كليساها میريزند و به قتل عام پيروان اسلام و مسيحيت میپردازند، دولت اسرائيل به بهانه تروريزم گروههای بنيادگرای فلسطينی، خود به ترور فاشيستی متوسل شده و از اشغال سرزمينهای فلسطين دستبردار نيست. اما برعكس در كشورهای غربی كه فرهنگ سكيولاريستی تاريخی طولانی داشته و بنيادگرايی مسيحی نتوانسته ريشه بدواند، مردم در مقابل مثلاً وحشت هندوها عليه مسيحيان در هند، سودان و ايران آرامش خود را حفظ كرده و اقليتهای مسلمان و هندو كماكان از حقوق مساوی با اتباع كشورهای امريكايی يا اروپايی برخوردار بوده و مورد حمله خونين قرار نگرفته اند. (۷)
اگر سكيولاريزم در امريكا و اروپا حكمفرما نمیبود، با اين همه فجايع از سوی تروريستهای اسلامی (گاهی به حمايت دولتهای اسلامی تئوكراتيك نظير ايران و عربستان و افغانستان) مليونها مسلمان كه در غرب از تحصيل و داشتن آيندهای بهتر و كلاً زندگی لذت میبرند بايد با تحقير از كشورهای غربی اخراج شده يا مستقيماً نزد قهرمانان شان اسامه، ملاعمر، گلبدين يا رژيم ايران گسيل میشدند تا هرقدر میخواستند چادر بپوشند، ريش بگذارند و مدرسه مذهبی و تعليمات نظامی ببينند كه وظيفه ايمانی و وجدانی شان هم به جا شود.
وجود بنيادگرايان اسلامی در غرب مصداق «نمك خور نمك دان شكن» است و اين طبعاً سيمای عموم مسلمانان را در اين كشورها زشت و حقير و سالوس مینماياند.
معلوم نيست بنيادگرايان مقيم كشورهای غرب منجمله وطنیهای ما مثل نگارگر نرشير، خليلاله هاشميان، لطيف پدرام و هفتهنامه «اميد» به اين سوال از يك امريكايی يا اروپايی چه پاسخ میدهند:
«آقا يا خانم محترم بنيادگرا، حالا كه كشور خود را ترك گفته برای تحصيل يا ثروتمند شدن يا تفريح و خوشگذرانی جايی آمده ايد كه در آن دموكراسی سكيولاريستی نافذ است بايد به روحيه و ضوابط آن احترام بگذاريد. ولی اگر عقايد دينی تان مانع است پس برای بد كردن اينجا نشسته ايد؟ چرا برای "جهاد فیسبيلاله" عليه "شيطان بزرگ" بلافاصله به كشور خود بر نمیگرديد يا به يك گروه تروريست عربی يا افغانی پناه نمیبريد؟»
استوار نبودن دموكراسی بر ستون مركزی آن ـ سكيولاريزم ـ برای دولتها هميشه راه نقض دموكراسی را با سلاح دين و مذهب باز نگهميدارد. مثلاً در قانون اساسی افغانستان كه فاقد روحيه سكيولاريستی باشد ـكه حتماً هستـ دولت هر زمان كه منافعش ايجاب كند سازمانها و افراد را به اتهام آشنای «كفرگويی»، «الحاد»، «كمونيزم»، «ضد اسلام»، «مخالفت با روحيه مذهب اكثريت» و امثال اينها میكشد، به زندان میافكند و جسماً و روحاً میآزارد.
بدون منظور داشتن اصل سكيولاريزم، قانون اساسی و ارگانهای حقوقی و قضايی، اردو و پليس از همان ابتدا حق اِعمال تبعيض و زيرپا كردن خونين آزادی بيان و اجتماع را برای خود «قانوناً» محفوظ نگهميدارند.
البته بنيادگرايان و مرتجعان گوناگون بیعارتر از آنند كه مادامی كه در تنگنا قرار گيرند خود را به دامن دولتی سكيولار نيندازند ولو ديروز آن را «شيطان بزرگ» و «كافر» و «ضد اسلام» جار میزدند. هست و بود «ائتلاف شمال»، دولت عربستان و دولتهای متعدد ديگر اسلامی بسته به حمايت نظامی امريكا از آنهاست. آقای حامد كرزی يك روز را هم بدون محافظان امريكايیاش به سر نمیتواند كه در اين زمينه (ترجيح دادن امريكاييان بر «برادران اسلامی») وی «سكيولار» است. اما «سكيولاريزم» آقای كرزی از اين نقطه پيش نمیرود. او فاقد جرئت مبارزه با بنيادگرايان بوده و فقط ياد دارد سازش كند و سركرده بنيادگرايان را مجامله گرانه «مارشال» بنامد كه خود بلای جانش شده است.
خلاصه، وقتی برای بنيادگرايان و سازشكاران ماندن در قدرت مطرح باشد تكيه بر هر «بيدين» و «لامذهب» و «ضد اسلام» و «غير اسلامی و سكيولار» را روا میدانند و نه اعتماد بر «برادران اسلامی و دينی» را. با اينهم چرت حضرات خراب نيست، از ژاژخواهی عليه سكيولاريزم نمیافتند و به منظور دم شور دادن در برابر مالكان غربی شان از «حقوق زن» و «دموكراسی» هم حرف میزنند منتها «دموكراسی» ساخت خود شان يعنی «دموكراسی اسلامی» كه بی معنی است؛ دموكراسی يكی است و شرقی و غربی و اسلامی و غير اسلامی ندارد.
آيا سكيولاريزم ضد دين است؟
سكيولاريزم نه اصلی الحادی و نه ضد دين میباشد بلكه چنانچه گفتيم محض خواستار آنست كه دين از دولت جدا بوده و امر خصوصی هر فرد تلقی شود. در اين عصر كمپيوتر، زندگی صلحآميز و دوستانه انسانهای كره زمين كه پيرو اينهمه اديان و مذاهب گوناگون اند يا اصلاً دينی ندارند، بدون چيرگی سكيولاريزم و دموكراسی قابل تصور نيست.
بنيادگرايان و ساير مرتجعان سكيولاريزم را عقيدهای «ضد دينی» و «ضد اسلامي» وغيره مینامند زيرا آن را توفان مهيبی میدانند كه اگر وزيدن گرفت در قدم اول ريشه خود آنان را از بيخ بركنده و دكان دينفروشی و عوامفريبی و روان كُشی شان را تخته خواهد كرد. و چون هيچ استدلالی مقنع و گيرايی در رد سكيولاريزم ارائه نداده و نمیتوانند، پس طبق عادت به تحريف و دروغ متوسل شده آن را يكی و ساده «ضد دين» و مدافعانش را «كافر» اعلام مینمايند تا به زعم خود عوام را جلب كنند و مخالفان را مرعوب. ولی بنيادگرايان نمیدانند كه برای هميشه و در همه جا قادر نيستند مسلمان فريبی كرده و از حركت تودههای مسلمان به سوی پيشرفت و آزادی و صلح جلو گيرند.
چون سكيولاريزم جريانی ضد دين نيست، هدفش را هم هيچگاه برچيدن دين در اين و آن كشور تشكيل نمیدهد. آيا مردم تركيه ٨٠ سال پس از قبول سكيولاريزم اسلام را از دست داده اند؟
آيا كشوری مسيحی را سراغ داريم كه به علت حاكميت سكيولاريزم بر آن، ديناش را باخته باشد؟ آيا در جهان كشوری دموكراتيك را میشناسيم كه در آن سكيولاريستها به انهدام و چور و چپاول مسجدها، كليساها يا معابد دست زده باشند؟ پاسخ تمام اين سوالها منفی است.
ادعا خواهد شد كه سكيولاريزم اگر نه موجب امحأ، لااقل موجب تضعيف دين در دنيای مسيحيت و چند كشور مسلمان شده است. اين حرف درست است. اما علت را نه در سكيولاريزم بلكه در جاهای ديگر بايد جست. تا حدی كه مسئله به كشورهای مسلمان و مخصوصاً افغانستان ارتباط میگيرد بايد گفت كه علیالرغم فعاليت مراكز معين جاسوسی و تبليغی دولتهای غربی، اساساً جنايت و جنون و جهل بيكران احزاب بنيادگرا عامل شده كه گروههايی از افغانها به مسيحيت رو بياورند. موضوعی كه پيش از 20 سال اخير در تاريخ مردم ما سابقه نداشته است. ولی طی همين مدت غير از ايران، هيچ كشور نسبتاً آزاد و سكيولار مسلمان را سراغ نمیتوانيم كه اتباعش به عيسويت يا دين سالاری گرويده باشد.
سكيولاريزم خصم دين نيست؛ بلكه راه را بر استبداد و تبهكاری و رذالت به نام دين میبندد.
تجربه سكيولاريزم در كشورهای تركيه و پاكستان
كمال اتاترك به اين باور بود كه تمدن يكی است و تقسيم ناپذير و در عصر ما توسط دنيای غرب نمايندگی میشود؛ در برابر فرد تنها يك انتخاب وجود دارد: رد يا قبول اين تمدن به مثابه يك كل؛ تركيب بهترين جنبههای شرق و غرب را مردود میدانست و اعتقاد داشت كه تمدن معاصر اروپايی بر مفاهيم، نهادها و ارزشهای سكيولاريستی، تعقل، علوم و تكنالوژی مبتنی است و نه هرگز دين مسيحی. او در يكی از سخنرانیهای معروفش اظهار داشته است: «علم معتبرترين رهنمون در زندگی است.» او كار دين را از دولت و از تمام ساحات سياسی، حقوقی، اجتماعی و فرهنگی در جامعه جدا و آن را امری شخصی اعلام نمود تا تركيه از زير آوار اضمحلال امپراتوری عثمانی (۸)، به مثابه پيشرفته ترين كشور مسلمان بين ملل عالم عرض اندام كند بدون آن كه اسلام در آن سرزمين از بين برود.
احزاب بنيادگرای پاكستان پس از شروع اقتداريابی در زمان جنرال ضيأ شعار «پاكستان كا مطلب كيا: لاالهالاالله» را میخواهند بر مردم بقبولانند. حالانكه قطعنامه ۱٩۴٠ لاهور كه اساس پاكستان را میگذارد حاوی برنامهای ناسيوناليستی و مطالبه خودمختاری و حاكميت برای مسلمانان بود و در هيچ كجای آن از مطالبه تأسيسس كشوری دينسالار (تئوكراتيك) تذكر نرفته است. به قول انيسجيلانی محقق پاكستانی نقش اسلام در مبارزه برای پاكستان عبارت بود از وحدت بخشيدن مسلمانان هندوستان و تقويت و توسعه گسترهی مبارزهای سياسی برای ملتی مجزا توسط رهبری سكيولار.
اين گفته محمدعلیجناح بانی پاكستان در ۱۱ اگست ۱٩۴٧ به وضاحت خواست او را داير بر پاكستانی سكيولار نشان میدهد:
«شما آزاديد؛ شما آزاديد به معابد تان برويد؛ شما آزاديد به مساجد تان يا هر عبادتگاه ديگر در پاكستان برويد. شما میتوانيد به هر دين، كاست، يا كيش و مذهبی گرويده باشيد ـ اين هيچ ربطی به كار دولت ندارد.»
محمد علی جناح در عمل و در زندگی روزمره هم سكيولاريست بود. داكتر مخصوصش و مهمانداران طيارهاش مسلمان نبودند؛ همسرش پارسی مذهب بود، يگانه دخترش با يك غيرمسلمان ازدواج كرد؛ و وزيری هندو را در كابينه منظور كرده بود.
تعريف او از مسلمانان هند نيز ناسيوناليستی است تا دينی. او مسلمانان هند را مردمی دارای زبان، فرهنگ، تمدن، تاريخ، قوانين حقوقی و اخلاقی و خلاصه بينش مشخص راجع به زندگی تعريف مینمايد. او مسلمانان را هرگز به مبارزه برای كشوری دين سالار فرا نخواند.
مسلم ليگ در جريان مبارزه برای پاكستان به مثابه حزبی مدافع منافع اجتماعی، اقتصادی و سياسی مسلمانان ظهور كرد و خواست ايجاد پاكستان هم مبتنی بود بر احساس محروميت اقتصادی و سياسی مسلمانان. اگر مسلمانان در طلب كشوری دينی میبودند بايد احزاب «جمعيت اسلامی» و «جمعيت علمای اسلام» خيلی بيشتر از «مسلم ليگ» عضو میداشتند. (۹)
با درنظرداشت خيانت به ايدههای سكيولاريستی قايد اعظم، چند قومی و چند دينی و مذهبی بودن پاكستان، دامن گرفتن بيسابقه كشتارهای وحشيانه فرقهای، شيوع فرهنگ هروئين و كلاشنكوف در شهرهای مختلف توسط مافيای بنيادگرای افغانستان و پاكستان، كمك نهان و آشكار به بنيادگرايان افغانستان و كشمير، خطر دهشتناكترين جنگ با هندوستان، تعداد روزافزون مدارس منحيث پايگاههای تروريست پروری (۱۰)و... روشنفكران آزاديخواه پاكستان، سكيولاريزم را برای اين كشور نه يك انتخاب بلكه يك ضرورت دانسته و معتقدند كه بقای پاكستانی آرام، متحمل، سعادتمند و مترقی بدون سكيولاريزه كردن جامعه ممكن نيست.
استدلالها در رد سكيولاريزم
فتوای قديمی و معمول در رد سكيولاريزم از سوی بنيادگرايان اينست كه اين پديده نيز چون مثل دموكراسی سوغات غربِ "كافر" به شمار میآيد بنابرين مردود است!
بين استدلالهای بیاعتبار و مضحك فاشيستهای مذهبی، استدلال بالا بيگمان بیاعتبار ترين و مضحك ترين آنهاست. برای اين رياكاران، جيره خوارِ غرب بودن خوب است؛ استفاده از وسايل بيشمار ساخت غرب در زندگی روزمره و منجمله تانك و توپ و گلوله و كمپيوتر و انترنت و تلفنهای ماهوارهای و موترهای لوكس و سفرهای هوايی خوب است؛ استفاده از سينما، سیدی و ويديوهای سكسی و حتی شراب غرب در خفا خوب است؛ اما ايدههای دموكراسی و سكيولاريزم غرب خوب نيست. چرا؟
بنيادگرايان با بيشرمی حين تماشای تلويزيون ماهوارهای جواب میدهند زيرا هر دو ضد اسلام اند!
آيا هر ايدهای اجتماعی، سياسی يا اقتصادی كه در كتابهای مقدس دينی نبود ضد دين محسوب شده میتواند؟ ايدههای دموكراسی و سكيولاريزم و امثال آنها قرنها بعد از ظهور مسيحيت و اسلام پيدا شده و تكامل يافتند. اين اصول را انسانها برای تامين آزادی و تنظيم بهتر زندگی اجتماعی وضع كردند. و تا جايی كه به ظهور سكيولاريزم در غرب ارتباط میگيرد، اين حاصل عكسالعمل مقابل مسيحيت مسلط و كشمكشها در صفوف پيروان آن بود كه سرانجام مسيحيت را واداشت تا با سكيولاريزم كنار آمده و معتقدانش را با آن و دنيای علم و تكنيك حتیالامكان منطبق سازد. كليسا میدانست كه اگر چنين نكند در برابر توفان آزاديخواهی و سكيولاريزم عصر برق و اتم و كمپيوتر پايههايش سست خواهد شد. و با در نظرداشت همين تجربه بود كه برخی كشورهای اسلامی نيز به سكيولاريزم گرايش يافتند تا هم دين از دست نرود و هم دنيا بدست آيد.
پس قبول سكيولاريزم از سوی مسلمانان نه به منظور ترك دين كه به منظور كسب آزادی، حقوق و كرامت انسانی بوده و ادامه خواهد يافت ولو هم بنيادگرايان در ضد اسلام بودن آن خون قی كنند.
اگر بنيادگرايان دو رو و دروغگو نيستند، بايد از هرچه «سوغات» و اختراع و اكتشاف و ساخت غرب است چشم بپوشند و مثل انسانهای نخستين لچ و لق در مغارههای كوهها و جنگلات پناه برند تا عبادت و نيايش شان فارغ از هر غبار غرب و ماشين و فساد به دلخواهترين صورت انجام گيرد. هم آنان خوش هم خدا خوش.
ولی اگر چنين چيزی ممكن نيست؛ ممكن نيست كه پيراهن و تنبان را بكشند و عريان در سركها ظاهر شوند؛ اگر ممكن نيست كه از قصرها و موترهای گرانقيمت و غذاهای درست شده در غرب و هزار و يك وسيله راحتی زندگی دست بشويند، آنگاه از دندانخايیهای سالوسانه و خندهآور برضد دستاوردهای مادی و معنوی عظيم و جهانشمول غرب بايد خجالت بكشند. غربی كه اينهمه تمدن و فرهنگ را با رنج بسيار برای بشريت ارزانی داشته، به تفكر دموكراسی و سكيولاريزم هم ضمن ايستادگی در برابر نيروهای سياه دينی و قربانی دادن دست يافته است.
استفاده بنيادگرايان از «سوغات»های مادی غرب و هار بودن آنان مقابل دموكراسی و سكيولاريزم به بيمار محتضری میماند كه نصف دوا را كه شيرين است میخورد اما نصف ديگر را دور میاندازد چرا كه تلخ است! بلی، تلخ نه كه در واقع زهر مقاتل است. برقراری دموكراسی سكيولاريستی در كشور ما همان و فلج و يا موش مرده شدن بنيادگرايان همان!
به قول دوستی، كاش مقدور میبود كه غرب حق استفاده از اكتشافات و اختراعات خود را به بنيادگرايان نمیداد تا وضع فاشيستهای دينی را میديديم كه مطمئناً تماشايی ترين صحنه در كره زمين میبود.
ولی لزومی به آن خيالپردازیها نيست. اين تروريستان اگر بيمايه و دو رو نمیبودند «امارتهای اسلامي» را به مقصد كشورهای غرب ترك نمیگفتند. هم اكنون اگر دولتهای اروپا و امريكا عذر ايدئولوگها و عوامل خورد و كلان جهادی و طالبی را از كشورهای شان خواسته و تهديد به بازگرداندن به افغانستان كنند، «قهرمانان اسلامي» حاضر خواهند شد تا آخر بنده بیزبان و چتلیخوار غرب باشند اما از آنجا رانده نشوند!
يكی ديگر از «خطرات» سكيولاريزم را «اشاعه فساد اخلاقی و بیتفاوتی نسبت به ارزشهای اخلاقي» قلمداد مینمايند.
كدام «فساد اخلاقی» در غرب است كه در كشورهای مسلمان و مشخصاً افغانستان وجود نداشته باشد؟ يگانه فرق بين فساد در غرب و در كشورهای مسلمان اينست كه در غرب روی «فساد» پوشش نمیگذارند و در كشورهای اسلامی «فساد» در خفا و زير هزار و يك پوشش حتی پوشش مذهبی (مثلاً صيغه در ايران) ساری و جاريست.
همچنين بسياری از ارزشهای اخلاقی مسلمانان پديدههای مطلق و تغييرناپذير نيستند. پارهای از اين معيارها و ارزشها در اثر مرور زمان يا طغيانهای عشق انسان به آزادی جای خود را به آن ارزشها و معيارهای «غربی» خواهند سپرد كه امروز عليه آنها داد و فرياد میكشيم و ابراز انزجار مینماييم.
جای سرافرازی و نخوت نيست. لااقل در مورد جنايت عروس ساختن دختران در سن كودكی، ازدواج مردان بزرگسال با دختركان، تجاوز به كودكان و بچهبازی در كشورهای مسلمان از جمله افغانستان وضع خيلی دردناكتر از كشورهای سكيولار است: در جوامع سكيولار به آن فساد به مثابه يك جنايت نگريسته میشود اما در افغانستان خود میدانيم كه تفنگ سالاران پليد و طالبان قربانيان معصوم شان را حتی در جبههها هم با خود نگه میدارند. پس سكيولاريزم را عامل اشاعه فساد و سست شدن پايههای ارزشهای اخلاقی خواندن، تف را سربالا انداختن است.
دليل عاميانه ديگری كه در رد سكيولاريزم شنيده میشود اينست كه تحقق سكيولاريزم در افغانستان شديداً مذهبی و سنتی واقعبينانه نيست.
آمدن دموكراسی و سكيولاريزم و فرهنگ مترقی در جامعه بینهايت عقب نگهداشته افغانستان مسئلهای ساده نبوده بلكه با توجه به بنيادگرازده بودن اين كشور بدطالع، مبارزهای فداكارانه را ايجاب میكند و روشنفكران و نيروهای واقعاً انقلابی و مردمی اين ايثار را بايد به جان بخرند. شاهاماناله حركت را شروع كرد اما از آنجايی كه نتوانست بر اكثريت مردم اتكا كند، انگليس شيطان به ياری ملايان و روحانيون نوكرش توانستند با انواع توطئهها حكومت تمدنخواه اماناله را سقوط داده و دارههای رهزن به سركردگی بچه سقو را جاگزينش سازند.
پس از شاه اماناله هيچ دولت ديگری پديد نيامد كه راه او را با قاطعيت و جديت ادامه دهد.
«مذهبی» و «سنتی» و «قبل از وقت» بودن عموماً ورد كلام حكام ارتجاعی اين سرزمين و بهترين بهانه و مستمسك شان به منظور حفظ وضع موجود و تداوم حكومت شان بوده است. ياد هيچكس نرفته است كه طالبان در رد باز كردن مكاتب و رفع آنهمه قيودات ضد انسانی عليه زنان میگفتند «هنوز شرايط مساعد نيست»! در دورههای ديگر هم آنگاه كه زمزمهی دموكراسی بالا میشد، بلافاصله میشنيديم كه «هنوز شرايط مساعد نيست»!
نه «عقبماندگی»، «مذهبی» و «سنتی» بودن جامعه را بايد ناديده گرفت و نه بهيچوجه به تقديس آنها پرداخت. جامعه ما تا كی «عقب مانده»، «مذهبی» و «سنتي» باقی خواهد ماند؟ چند ده سال ديگر بايد صبر كرد كه جای افغانستان در آخر ليست بدبختترين و فلاكتبارترين كشورهای عالم نباشد؟ بر هر افغان آگاه و شرافتمند است كه عليه سه آفت به نبرد برخيزد. در غير آن ذكر هميشگی زخمهای سرطانی مذكور فقط به معنی توجيه رندانه و فرسودهی انفعال و جبن و سازشكاری و بیارادگی است.
هيچ تغييری بنيادی خود بخود و بدون مبارزه در يك جامعه پديد نمیآيد. وقتی سالها پيش رفع حجاب از زنان شروع شد، ملايان مرتجع همراه ترنم كر كننده اين نغمه كه «جامعه اسلامی است» و «هنوز شرايط لازم فرا نرسيده است» شورش كردند. اما غير از قاطع عمل كردن داوود خان، از آنجايی كه اكثريت را نتوانستند فريب دهند، آزادی زنان كه ضرورت زمان بود رفته رفته به موج قدرتمندی بدل شد كه فاشيستهای جهادی هم نمیتوانند طوری كه مايل اند در برابرش بايستند.
كفن دور شدن از سر زنان در زمان داوود از بالا صورت گرفت، زيرا حكومتش بوی برده بود كه اگر به موقع اقدام نكند، رفع حجاب به جنبشی سرتاسری و بزرگِ آزاد كننده رشد خواهد يافت. زمانی هم آمدنيست كه دولتی ارتجاعی از «لزوم» سكيولاريزم حرف بزند لذا چه بهتر كه آزاديخواهان ميهن ما اين بيرق را بلند كنند تا اصالت و ريشهاش نيز محفوظ بماند.
جباران "شرايط مساعد" را تا روز قيامت دور میاندازند تا در اين جريان چنگ شان را بر قدرت عميقتر سازند.

دونلود: PDF
زمانی گفته میشد كه مردم ما حتی مخالف ايجاد سرك و مكتب و شفاخانه و... در مناطق شان بودند. اما در پشت اين توهين به مردم بايد مقاصد دولتها را در نظر گرفت كه بیكفايتی، فساد و ضد مردمی بودن خود را زير آن اتهامها به مردم میپوشانند. در حاليكه مردم ما مثل ساير انسانها مشتاق هرچيز خوب اند.
در مورد دموكراسی و مخصوصاً سكيولاريزم موضوع تيرهتر از آنچه گفتيم است. امروز از هر بنيادگرا و عنصر سازشكار در اداره آقای كرزی كه راجع به سكيولاريزم بپرسی بیدرنگ جواب میدهند كه «كشور ما اسلامی است» يعنی سكيولاريزم را اتوماتيك ضد دين وانمود میسازند تا ديگر جای بحث باقی نماند و عليه آنانی كه پافشاری ورزند فوراً خنجر تكفير را از آستين بيرون میكشند خنجری كه اگر اصول سكيولاريزم در جامعه مرعی باشد چشمان خود شان را میدرد. شاه اماناله بود كه «سنت» فرهنگی و غير فرهنگی را زير پا گذاشت و پوشيدن لباس «غربي» را رايج ساخت. اگرچه او از دست اعمال انگليس مجبور به ترك كشور شد اما امروز حتی ميراثخواران آن روحانيون جاسوس و رهزنان بچه سقوی نيز خود را با آخرين مدل لباسهای اروپايی میآرايند. (۱۱) يعنی «سنت» شكست و دهههاست كه صدها «سنت» شكسته و بازهم «سنت»ها همراه «سنت گرايان» خواهند شكست چه خود به خود در اثر جبر زمان چه در اثر مبارزه. معمولاً يك فرد به بهترين ميوه دنيا هم كه با آن آشنايی نداشته باشد در اول رغبتی نشان نخواهد داد اما پس از چند بار مزه كردن به آن علاقمند میشود. دموكراسی و سكيولاريزم برای مردم ما حكم همان ميوهی ناآشنا را دارد كه اگر يكبار به حد كافی لذتش را بچشند ديگر قدرتی نخواهد بود كه از آن محروم شان سازد. بايد مردم ستمديدهی ما اين «مزه» را بچشند.
اگر كشورهای مسلمان مثل تركيه ٨٠ سال پيش به سكيولاريزم گراييد، چرا افغانستان ما نتواند امروز به آن دست يابد تا ديگر جايی برای سوءاستفاده از دين در سياست، وجود طاعون تروريزم دينی، بیناموسیهای جنگ سالاران و جدالهای خونين مذهبی و فرقهای، باقی نماند؟
نتيجه و تجسم «استدلال»های بنيادگرايان در رد سكيولاريزم و دموكراسی را در گورستان شدن افغانستان، در فاجعه ۱۱ سپتامبر، در جنايتكاریهای روزمره رژيم ايران، در بريدن گلوی مادران و كودكان در الجزاير، و كشتار مردم بيگناه در اندونزيا با بمب گذاریهای كور و... میبينيم. برای فردی كه غرض و مرضی نداشته باشد همينها كافيست كه راه نجات دنيا و دين را در سكيولاريزم بيابد.
پانویسها:
۱ـ در بعضی منابع ايرانی معادل فارسی سكيولاريزم با توجه به دو معنی لغوی آن، تفكر گيتيانه، غير مذهب گرايی، عرف گرايی، دنيا گرايی، دنيا مداری، جداسازی دين و دنيا و... آورده شده كه چون دقيقاً رسانندهی فشردهی معنی و مضمون اين اصطلاح نيستند و رواج نيافته اند، كاربرد همان سكيولاريزم را ترجيح داديم.
٢ـ «معاهده صلح وستفاليه» در ۱٦۴٦ به خونينترين جنگهايی كه تا آنزمان اروپا به خود ديده بود (جنگهای سی ساله آلمان و جنگهای هشتاد ساله بين اسپانيايیها و هالندیها) و نزاع طولانی بين نيروهای پروتستانت و كاتوليك پايان بخشيد؛ حقوق كالونيستهابه رسميت شناخته شد؛ دولتهای مستقل با ملتهای واحد پديد آمدند.
٣ـ وضع جاری در ايران از جهت ديگری نمونه است. رژيم ايران به منظور تداوم سلطهاش، خاتمی را پيش انداخت تا با اكتهای دموكراسی، رژيم دينسالار خونريز به سركردگی خامنهای را از فرو ريختن در آتش خشم مردم ايران برهاند. ولی از آنجايی كه در اين كشور دين از دولت جدا نشد و قدرت كماكان در انحصار آخوندهای جنايتكار باقی ماند، ماسك "دموكراسی" ولايت فقيه نيز پاره شد و اكنون جنبش محصلان آگاه و قهرمان ايران به درستی شعار سرنگونی خاتمی را هم سر میدهند.
۴ـ جورج بوش از معدود روسای جمهور امريكاست كه مخصوصاً پس از ۱۱ سپتامبر به لحن گفتارش صبغه دينی میبخشد كه به اين خاطر هم مورد انتقاد واقع شده است. او در اين كار تا جايی پيش رفت كه در سفرش به چين از مردم آن كشور خواست تا بر ديانت اصرار ورزند! درست همانطوريكه خمينی از گورباچف خواست تا به دين اسلام بگرايد! همچنين به ياد داريم كه وقتی امريكا افغانستان را بمباران میكرد تا جنايتكاران "ائتلاف شمال" را رويكار آورد، سفير امريكا در پاكستان به عنوان "همبستگی" با مردم ما در ماه رمضان روزه میگرفت كه طبعاً تمسخر مردم ما را به دنبال داشت.
و در "پيوند" شماره ٦۵ میخوانيم: "صدام حسين، در مدت سه سال، قرآنی را با خون خود نوشته است. تحول او از يك بعثی متعصب به "مسلمان دو آتشه" همانند تحول جورج دبليو بوش از يك معتاد به الكل، به مرد خداست كه به قول رهبر جمهوريخواهان در مجلس امريكا، "خداوند بوش را در كاخ سفيد قرار داده است تا جهان را به صراط مستقيمی بياورد كه انجيل مینماياند.""
ولی اين سوءاستفادههای عوامفريبانه از دين نه صدام حسين جلاد را توانست از سرنگونی نجات دهد و نه بوش را از متهم شدن به جنگ افروزی در دنيا و دروغگويی به مردم امريكا.
۵ـ البته حساب دقيق بليونها دالر كه او و نوكرانش ـ احزاب اسلامی افغانی ـ به نام "جهاد فیسبيل اله" به جيب زده اند به هيچكس معلوم نيست.
٦ـ البته وضع در هيچ كشوری قابل مقايسه با افغانستان نيست. بنيادگرايان وطنی در جنايتپيشگی و پستی دست تمام دژخيمان و دشمنان ضد دموكراسی و سكيولاريزم در جهان را از پشت بسته اند.
٧ـ پس از حادثه ۱۱ سپتامبر، شماری از مسلمانان در امريكا مورد حملات و بدرفتاریهايی واقع شدند كه به تناسب برخورد غير انسانی بنيادگرايان عليه عيسویها در پاكستان و هندوستان هيچ بود. از جانب ديگر در همان امريكا دنيا شاهد اكسيونهای وسيع ضد حمله امريكا به افغانستان و عراق و ضد نژادپرستی و دفاع از حقوق مسلمانان بود.
٨ـ سقوط امپراتوری عثمانی كه علاوه بر كشورهای بالكان و غيره سرزمينهای مسلماننشين سوريه، لبنان، عربستان، فلسطين، اردن، عراق و يمن را شامل میشد، نظر "امت مسلمه" يا اين نظريه را كه مصايب مثلاً پاكستان و افغانستان به سبب سست شدن پايههای اسلام در دو كشور است، باطل ثابت نمود. ملل ياد شده به شمول بقيه ملل مسلمان نه تنها تا امروز به طور مستقل از يكديگر وجود دارند بلكه پارهای از آنها را اختلافات شديد و جنگهای خونين نيز از هم دريده و به عقب رانده اند. جدا شدن بنگلهديش مسلمان از پاكستان مسلمان و سگجنگی وحشيانه بين نيروهای گوناگون بنيادگرا در افغانستان روشنتر از آفتاب ثابت مینمايد كه اسلام قادر نبوده و نيست كه در تعيين هويت و پيوند ملل نقش كليدی داشته باشد. چنانچه مسيحيت هم نتوانسته كشورهای غربی را به صورت ملتی واحد درآورد.
٩ـ قابل توجه است كه احزاب اسلامی پاكستان هيچگاه در انتخابات اين كشور وزنهای محسوب نمیشدند. و اگر حمله امريكا به افغانستان نمیبود اينها نمیتوانستند بعد از پنجاه سال در انتخابات ٢٠٠٢ به پيروزی دست يابند.
۱٠ـ بنابر يك منبع امريكايی ۴٠ تا ۵٠ هزار مدرسه در پاكستان وجود دارند كه تنها كمتر از ۴۵٠٠ آنها راجستر شده اند.
۱۱ـ فيشنهای غليظ داكتر عبداله و يونس قانونی برای "مدرن" جلوه دادن شان حتی تعجب غربيان را هم برانگيخته است. اما آنان نمیدانند كه برای مردم افغانستان همانقدر كه عبا و قبای طالبان چشم سرمهای ترسناك و نفرتانگيز بود، اين "تجدد" نمايیهای برادران جهادی شان ايضاً زشت و كراهت انگيز است چرا كه اولی در نوع لباس نيز وحشت و فرهنگ قرون وسطايی شان را به نمايش میگذاردند و دومی زير آن فيشها میخواهند جنايت پيشگی و فاشيزم دينی شان را پنهان نمايند.