«دوست گرامی،
ممنونم از اینكه به پیامم پاسخ نوشتید. ولی، من توانستم هر دو شكل پیام شما را بخوانم. خیلی خوشحالم كه درین زمینه مشكلی نداریم. آن ضمیمه واژه نگار را برای تان نفرستاده بودم. فقط پرسیده بودم كه میتوانید همچو فایلی را بگشایید یا نه. حالا كه روشن شد چنین كاری برای شما ممكن نیست، من باید از همین طریق چاره ای بجویم برای انتقال نبشته هایم به شما. اتفاقا، من در چهار روز اخیر ، از مجلات و نشرات فارسی در شبكه انیترنت دیدار میكردم و ساعات طولانی را صرف خواندن چند شماره "پیام زن" كردم. در همان جریان بود كه با شما به تماس شدم. دیشب یكی از عزیزانم از شهر دیگری به دیدن ما آمده و در ضمن دیگر تحفه ها، دو شماره "پیام زن، شماره ۵۱ و ۵۲" را نیز آورده است كه من دیشب تا ناوقت های شب و امروز صبح مشغول خواندن آنها بودهام. وقتی كمپیوتر را روشن كردم دیدم كه پیامی از شما دارم. من در جریان نوشتن مطلبی هستم كه میخواهم برای چاب در پیام زن برای شما بفرستم. لطفا بنویسید كه شماره بعدی چه وقت قرار است چاب شود؟ یك پرسش دیگر هم دارم: آیا شمادوستان هیچیك از نبشته های مرا دیده اید؟ مخصوصا میخواستم بدانم كه آیا جزوه های "نیم نگاهی بر شعر و شاعران فارسی دری پس ازكودتای ننگین هفت ثور" و "در سیاهبرگهای یك مجله" كه مروری در مجله ژوندون نشریه كانون نویسندگان رژیم پوشالی بود، بدست شما رسیده اند؟ این نوشته ها چند سال قبل از طرف "انتشارات برگ سبز" انتشار یافته بودند. پاسخ شما برایم بخاطری مهم است كه من آنچه را كه اكنون در جریان نوشتنش هستم با در نظر داشت پاسخ شما خواهم نوشت. حدس من این است كه دوستان راوایی مرا از لابلای نوشتههایم می شناسند و نیازی نیست كه طی مقدمه ای به تفصیل درین مورد حرف بزنم. اما اگر چنین نباشد و حدس من غلط باشد، لازمست كه من ابتدأ چند سخنی از پیشینه واكنشهایم در مقابل كارگزاران فرهنگی رژیم پوشالی بنویسم تا نبشتهی كنونیام كه برای چاب می فرستم درست درك شود. چون
خاصه اینكه خلقی ها و پرچمی ها و نورچشمیهای شان خیلی دیده درای و بی حیا و شله و شق هم هستند. البته وقتی میدان را شغالی ببینند و همه درها را چهارتاق بروی خویش گشوده بیابند و كس نباشد كه طرف شان چب نگاه كند، آن جرثومه های خیانت چهارنعل میتازند و با هزار عشوه و كرشمه می خرامند. البته باید بگویم كه من با پیام زن و برخوردش درین مورد در بسا زمینه ها موافقم، اما نكاتی هم است كه من میخواهم با شما دوستان مطرح كنم. این نكاتیست كه به نظرمن درنگ در آنها مهم اند و در عین حال تفاوتی را در نگرش من و شما نشان میدهد. طبعاً به قول معروف لازم هم نیست كه در همه جزئیات همنظر باشیم. امالازم میدانم كه چند نكتهای مورد اختلافم را كه با شما دارم نیز مطرح سازم. این هم بغرض بهبود وموثریت بیشتر كارماست در زمینه یاد شده و نه هیچ خواست دیگری. نوذرالیاس را به آن نامها یاد كردن یك ظلم، یك اشتباه خیلی بزرگ و نابخشودنی می باشد. فكر كنم مدركی هم كه به اساس آن پیرامون شخصیت نوذرالیاس داوری شده است همان مقدمه فریاد دریا در كتاب شعر قهارعاصی است كه از ساختن "دل آباد" یاد كرده است. من میخواهم به مسایلی ازین قبیل نیز اشاره كنم. بهرحال چون نوشته ام را بزودی خواهم فرستاد لازم نیست اینجا خیلی پر بنویسم. خوشحالم كه این راه تماس سریع میان ما گشوده شده است كه بتوانم بعد ازین بیشتر با شما تماس داشته باشم. از من نامهها و مطالب زیادی دریافت خواهید كرد. لطفا بازهم برایم بنویسید و به چند پرسشی كه در آغاز نامه مطرح كرده ام پاسخ بدهید . هر كی با هر جهان نگری و اندیشهای، تا آنگاهیكه در برابر ظلم و بیعدالتی و تجاوز و زورگویی و انحصارطلبی و غلامی و بیگانه پرستی، می رزمد، هرجا كه باشد دوست و یار و عزیز من هست. با اینكه من هیچگاهی باورهایم را و اختلاف نظرم را، تفاوت سلیقه و عقیده و برخوردم با مسایل را نخواهم پوشاند. استواری و رزمندهگی بیشتر شما را خواهانم.* * *
بازهم سلام میرسانم. تشكر از نامه تان. خوشنودم كه شما آن نبشتههای مرا خوانده اید و لزومی ندارد كه برخی از آن حرفها را مكرر سازم. من نوشته ای زیر دست دارم و هنوز تمام نشده است. وقتی تمام شد، یك كاپیاش را برای شما میفرستم كه در "پیام زن" چاب شود.
درباره نوذرالیاس، بعدا مفصل برایتان خواهم نوشت. فكر میكنم كه سوء تفاهم درین زمینه حل خواهد شد. اینجا همینقدر مینویسم كه:
من نوذر را از سالهای سال است كه میشناسم، خیلی درست و دقیق. نمیخواهم از روابط و دوستی و شاید هم پیوند تشكیلاتی نوذر با مبارزین غیروابسته و انقلابی افغانستان چیزی بنویسم. شما دوستان عزیز باید متوجه باشید كه نوذر الیاس یكی از دوستان خیلی خوب ما و شما است. نوذر پس از كودتای ننگین ثور و تجاوز روسها، همان مدت كوتاهی را كه در افغانستان بود، در صف ما و شما بود. یك حرف، یك شعر، یك سخن در مطبوعات رژیم ننوشت و چاب نكرد. هر چند كه از همه آن متشاعران آسانگیر ارزان فروش، هم در فن شاعری و هم در داشتن طرحهای برای شعر فارسی ،برتر و بهتر و پیشگامتر بود. اگر "سرمد" عزیزمان، در شعر امروز در میان نسل جوانتر وارثی داشته باشد، همین نوذرالیاس هست. خوب روشن است كه آن شور و شعور و شتاب و شكوه و غرورانقلابی و آن نفس آتشین دشمنسوز، آن زلزله و شورش دشمن لرزان كه در شعر سرمد است در شعر هیچ شاعر معاصر دیده نمیشود. مثل "سرمد" اصلا دیگر انسانی را یافتن بگمان من از ناممكنات خواهد بود. سرمد دیگر یافت شدنی نیست. یك شعرش تمام دیوانها و طومارهای "شعری" شاعران سوداگر را خاك میسازد.بریز بار دگر زان شراب در جامم
كه لذت دیگری داشت تلخی كامم
ز خون خویش خطی می كشم به سوی شفق
چه خوب عاشق آن سرخیی سر انجامم
تویی كه پشت تو میلرزد از تصور مرگ
منم كه زندگی دیگر است اعدامم
این عظمت روح، این بلندای غرور، این عشق جهانگیر، این افراشته گردنی را كسی دیگری میتواند داشته باشد؟ همان سرمد بود كه توانست همچو شعری بسراید، همان سرمد بود كه حرف حرف آن شعرش را در عمل اثبات كند. بگذریم ازین داستان كه حرف خیلی دراز خواهد شد. حرف بر سر این بود كه اگر سرمد وارثی در شعر داشته باشد، آن وارث شعر سرمد در میان جوانهایی كه امروز زنده اند، همین نوذرالیاس هست. این حرف را وقتی میزنم بدانید كه بزرگترین مسئولیت را و سنگینترین مسئولیت را به دوش میگیرم. اینكه در آینده چه خواهد شد نمیدانم، اما تا كنون نوذر به عنوان یك شاعر راستین مردمی، در عرصه كار شاعری حضور داشته است. این حرف به مفهوم آن نیست كه من با تمام خویها و سلیقهها و دیدگاههای نوذر موافق هستم. یا اینكه میان ما هیچ اختلاف ذوقی وجود ندارد. نه، من هر انسانی را با همه تفاوتهایش، با همه اختلافاتش كه با من دارد میپذیرم. ولی یك شرط دارم و آن این است كه مزدور بیگانه و دشمن مردم نباشد. اخته شده نباشد، آلوده نباشد، خائن نباشد، قلاده غلامی بگردن نداشته باشد، وطن فروش نباشد، خلقی و پرچمی نباشد. بگذریم كه گپ خیلی طولانی شد. گمان كنم منظورم تا حدی روشن است. اینهم یك حرفی از نوذرالیاس:
سلام ای میهنم، ای فره فرهنگ آزادی
سلام ای خاك دریاگون آتش رنگ آزادی
سلام ای قلههای سر به مهر آسمان آسا سلام ای وارثان پر جلال جنگ آزادی
دوست نهایت گرامی! من ضرورتی نمیبینم كه نوذرالیاس را بگویم كه خدای نخواسته شما را محكوم كند یا به اصطلاح از خود دفاع نماید. شما اگر فكر میكنید كه بازهم لازمست نوذرالیاس را بكوبید، فرقی نمیكند بكوبید. من به صفت یك دوست میكوشم كه سؤتفاهم برطرف شود. اگر در این كار كامیاب نباشم، مهم نیست. حداقل یك كوششی كه كرده ام. دست شما را بگرمی می فشارم. خوشحالم كه این صندوق جادو (كمپیوتر) ما را چنین به هم نزدیك ساخته است. حتما برایم بنویسید. اگر بتوانید فایل ضمیمه را بگشاید و بخوانید خیلی خوب میشود.
* * *
رهنورد، اكرمعثمان، پویافاریابی، جلالنورانی و دیگر ابریشم نفسان
دوست مبارز و با احساس!
چه خوبست كه انسانهای پر جوش و خروشی مثل شما هنوز هم داریم كه حرف شان را بیمحابا و روشن بیان میكنند و در بند نازك رنجیهای ابریشم نفسان نیستند. همینجا بگویم كه یك نبشتهگك ناتمام دارم با عنوان "نازك رنجی های ابریشم نفسان" كه محور بحث در آن زود رنجی نازكدالانی مثل رهنورد زریاب ، اكرم عثمان، پویا فاریابی، جلالنورانی و عدهای دیگری از همان تبار است. اینها به نطر من علاوه بر گپهای دیگر بسیار نازدانه هم هستند. نه تنها كه خود شان شرافتمندانه از خود انتقاد نمیكنند و نمیگویند كه "بلی، چندان كاری نكردیم. واقعاً با یك رژیم سفاك و خونریز و غدار و آدمخوار ساختك و بافتك و زد وبند داشتیم. از امكانات خونبار و ننگین آن رژیم مفلوك و مزدور استفاده كردیم، آن رژیم از استعداد و قلم و حضور و فعالیت ما استفاده كرد، چه به میل ما یا بی اینكه ما خواسته باشیم. بلی، ما در مقایسه با مبارزین و مقاومتگران و سنگرداران و جان نثار آنی كه در برابر رژیم مردانه ایستادند، اندازه كاه هم نیستیم و..." به عوض اینكه این حرفها را بزنند، یكسره در پی توجیه و تبرئه خویش هستند. به این نشریه و آن نشریه مینویسند و نه تنها این، بلكه خود را به آسمانها بلند مینشانند و چنان ادعا دارند كه گویا ایشان همه چیز و همكاره بوده اند. اگرمقاومتی بوده در برابر رژیم از همینها بوده، اگر مبارزه منطقی و معقول و موثر و حاصل بخشی وجود داشته همینها به پیش برده اند. من ازین حرافی و چشم سفیدی اینها، از همه شان از یكسر، بكلی متنفرم. برای تكمیل "نازك رنجی های ابریشم نفسان" به یكمقدار بیشتر نوشتهها و نامهها و مصاحبهها وغیره از این ها ضرورت دارم. خاصه آن نوشتههایی كه ایشان در آن از انتقاد دیگران گلایه و شكایت دارند.
حرفهای بیطرفانه و مودبانه و عالمانه و نمیدانم چه و چههایی دیگر. من بی اینكه غرض تملق و خوشامد گویی داشته باشم، این خصوصیت در كار شما را میپسندم كه حرف تان را بیدریغ میزنید و در نوشتن آنچه كه به نظرتان حقیقت است مصلحتبین نیستید. خوب این موضوع دیگری است كه شما نیز مانند هركس دیگری به شمول خودم، دچار غلط فهمی و اشتباه میشوید و منطورم این نیست كه گویا شما همواره برحق هستید. برحق بودن و برحق نبودن یك مسئله است ولی مهم این است كه آدم آن حقیقتی را كه خود می پندارد بیریا و صادقانه و صاف و روشن و بیهراس بیان كند. به نظر من مشكل كار بسیاری از "ادبا یا ادیبان" با شما در همین نكته است كه میخواهند بگویند اما هیچ خراشی هیچ چوندكی، هیچ سیلی و هیچ چپاتی نخورند. میخواهند شسته و رفته و اتو كرده و لشم و لیس بیایند و خیلی عزت و احترام شده با بستههای تحفه و سوغاتی و شیرینی بدر شوند و بروند پی كارخویش. میگویند: "راوا خانه زنبور است"!! چرا؟ پاسخ: "یك حرف بزنی در جنجال شان میمانی، به جانت میچسبند و دلت را از همان یك حرف ثواب و حتی دوستانه گفتن بد میسازند. بهتر این است كه با راواییها خودت را دكه ندهی. به پیام زن سلام دادن همان و در بلا ماندن همان است". ببخشید كه من ناگزیرم حرفم را همینجا خاتمه بخشم. بعد ازین از من زیادتر خواهید خواند. منتها چنانكه بار بار تكرار كرده ام مسلما تفاوتهایی بسیاری در نگرش و شیوه بررسی و برخورد ما موجود است و امید دارم كه این تفاوتها نه تنها ما را از هم دور نسازد بلكه باعث شناخت خوبتر و دوستی محكمتر ما گردد. من هم، اگر نه به اندازه شما، در حد فردی خودم به بیباكی در گفتار و قلمم عادت دارم. با دشمنان به هیچصورتی یك موی مدارا و كرنش و نرمش را نپدیرفته ام. با دشمن خشن و تند و كوبنده هستم، با دوستان ساده و مهرورز و آرام. یكی از تفاوتهای خیلی بزرگ من با شما این است كه من دشمن اصلی را خیلی دقیق تجرید میكنم و میكوبم. بخاطر لغزش و خطا و سازش شان محكوم شان می كنم، انتقاد شان میكنم، جایگاه اصلی شان را هرگز نمیگذارم دگرگون بنمایانند، من در پیوند با واكنش "پیام زن" در برابر این گروه حرفهایی دارم كه خواهید خواند. گپ دیگری كه من به آن خواهم پرداخت این است كه دوست را بجای دشمن نباید نشاند. مثلا درگیری های شما با كسانی مانند داكتر رنگینسپنتا و فاروقفارانی و داكتررحیم و گردانندگان مجله نوبهار و "راه" و "فریاد" وغیره به نظر من قابل دقت و ارزیابی می باشد . این اشخاض با هر تفاوت ذوقی و اندیشهگی و سازمانی، با هر مسایل قدیم و جدیدی كه با ما داشته باشند، خائن و دشمن و از آن حرفهای دیگر نیستند. بحث این موضوع خیلی مهم است كه آیا كسانی مثل رنگین و فاروق فارانی و داكتر رحیم و دست اندركاران نوبهار و فریاد دشمن هستند یا دوست یا چه؟ من با وصف اینكه با ایشان خیلی اختلاف نظر دارم، با وصف اینكه هرگز هیچ پیوند تشكیلاتی و سابقه رفاقت سازمانی و همكاری فعالیت سیاسی با ایشان نداشته ام، اما آنها را به دیده دوست نگریسته ام. خوب، به این مسایل به تفصیل خواهم پرداخت. بازهم رزمندهتر، بازهم استوارتر، بازهم دشمنكوبتر میخواهم شما را.* * *
پس از عرض سلام مجدد، امید دارم كه شما در كارهایتان موفق باشید. من پیامهای شما را دریافت داشتهام . متأسفانه در وضعی كه من قرار دارم نتوانستم هیچ كمكی به شما انجام دهم . پیام شما را به برخی از دوستانم فرستادم و همه را تشویق كردم كه اگر بتوانند به شما كمك كنند. علت اینكه من درین مدت به شما پیامی نفرستادم نخست این بود كه نخواستم درین شب و روزیكه شما خیلی مصروف كارها هستید و برای آن محفل بزرگ آمادهگی میگیرید بیهوده مزاحم شما شوم. دوم اینكه بدبختانه به اثر تایپ كردن بدون وقفه و مداوم دست راستم تقریبا از كار افتاده است و چند روز میشود كه از نوشتن مانده ام. من قبلاً هم از شما جویا شدم كه اگر ممكن باشد بگویید شماره بعدی "پیام زن" چه وقت چاب میشود؟
بااحترام "ب. شنوا"»