مطلب ذیل را كه خوانندهی ما آصفه از پشاور ترجمه و جهت نشر فرستادهاند، به قلم محمدزاهد در «ویكندپست»، چاپ پاكستان، ۲۵ اگست ۱۹۹۵ انتشار یافته است.
زنان و اطفال كسانی هستند كه در جریان جنگها بدترین مصائب را متحمل میشوند. افغانستان كه در مدت ۱۶ سال گذشته دچار جنگ بوده نیز از این قاعده مستثنی نیست.
تنها تفاوتی كه وجود دارد اینست كه زنان درین كشور به دست مردم خویش شكنجه و عذاب میبینند.
در جریان اشغال افغانستان توسط شوروری، زنان افغان همدوش مردان در مبارزه ضد بیگانه سهم گرفتند.
تحمل مشقات و بدبختیها تنها مسایل مردان نه بلكه زنان را نیز در بر میگرفت. آنان مهاجرت با پای پیاده در دشتهای سوزان و یا در موقع زمستان در دامنههای پر برف را تجربه نمودهاند.
زنان همهی این زجرها را بدون ارتكاب هیچ جرمی متحمل شدهاند. سرانجام افغانستان توسط مجاهدین «آزاد» شد. مگر رنج و بدبختی زنان خاتمه نیافت. در حقیقت این «آزادی» آغاز آلام پایانناپذیری برای آنان بود. افراد معدودی هستند كه مایلند به طرفداری از این «ستمكشان خاموش» سخن بگویند. علت آن واضحاً همان عقبماندگی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است.
افغانستان كشوری است كه در آن میزان سواد در پایینترین سطح قرار دارد و در زمینه عایدات سرانه در اخیر لست كشورهای جهان قرار میگیرد.
با این حال در افغانستان زنان شجاع و جمعیتهایی وجود دارد كه علی الرغم دشواریها و فضای پر خصومت علیه ایشان برای كسب حقوق خود مبارزه مینمایند.
یكی از این زنان «مینا» رهبر «جمعیت انقلابی زنان افغانستان» (راوا) بود.
ظهور مینا در صحنهی مبارزات زنان به عنوان نقطه عطفی در بیداری زنان جهت كسب حقوق ایشان تلقی میشود. وی در سراسر زندگیش بخاطر حقوق خواهرانش مبارزه كرد.
به نظر وی «افغانستان بدون دموكراسی و تامین حقوق زنان نمیتواند افغانستانی آزاد باشد.» مینا تا آخرین روز حیاتش با عزمی راسخ، هزاران زن را در مبارزه بر ضد استبداد الهام بخشید.
امروز «جمعیت انقلابی زنان افغانستان» كه در سال ۱۹۷۷ توسط مینا تاسیس شده، یك تشكل موثر جهت آگاهی زنان میباشد. «جمعیت انقلابی زنان افغانستان» كه توسط عدهای از زنان مترقی در كابل بوجود آمد نه تنها بخاطر حقوق زنان میرزمد بلكه در جهت احیای ثبات در كشور جنگزدهی افغانستان نیز نقش سیاسی بازی مینماید. لاكن بزرگترین دستاورد این جمعیت، برجسته ساختن رنجهای بیسابقهی زنان افغان میباشد. كوشش بخاطر تخفیف این آلام، تشدید مبارزه را ضروری میسازد.
بعد از تسخیر كابل توسط مجاهدین در اپریل ۱۹۹۲، مبارزهای عنان گسیخته و بی رحمانه بر ضد زنان بنام مذهب و انتقام صورت گرفت.
یك زن كه بعد از یورش رهبران گروههای مختلف مجاهدین از كابل فرار نموده اظهار میدارد كه زندگی هیچوقت در دورههای قبلی به این اندازه سخت و طاقتفرسا نبود.
وی با حسرت به زمان گذشته میگوید كه در گذشته مصونیت، كرامت، سرپناه و نان بخاطر خوردن وجود داشت.
زنان افغان بحق از وضع موجود بیزار میباشند. آنان از ادارات رانده شدهاند. جنگ داخلی جاری و اقتصاد فلج شده مزید بر مشكلات فعلی میباشد. هزاران زن و كودك مهاجر شده و از ترس تعقیب و آزار نمیتوانند به خانههای شان برگردند.
آشفتگی و خونریزی جاری و قساوت گروههای رقیب آنان را آسیبپذیر میسازد. بزرگترین تراژدی اینست كه هیچ پایانی برای مصایب زنان افغان به مشاهده نمیرسد. در نتیجه اكثریت آنان دچار اختلال حواس گردیده و برای والدین خویش بصورت بار دوش درآمدهاند.
یك مرد مهاجر افغان میگوید او همیشه در باره سه دخترش به تشویش میباشد. در افغانستان هیچگونه قانون ضد ارتكاب جرایم علیه زنان وجود ندارد. در گذشتهی نزدیك واقعات مورد تجاوز جنسی و شكنجه قرار گرفتن زنان افغان از سوی جنایتكاران نامعلوم در نقاط مختلف افغانستان فراوان بوده است.
كشف گورهای دسته جمعی نزدیك كابل حدود چهار ماه قبل، ثبوت آشكاری است از رنج و شكنجهی كه زنان افغان با آن مواجه بودهاند.
مردی اظهار میدارد: «بخاطر حفظ شرافت دخترم میخواهم او هر چه زودتر ازدواج نماید. مهم نیست كه دخترم ۹ ساله است یا ۱۲ ساله.»
طبق گزارشات، اغلب دختران افغان نه تنها پیش از موعد بلكه در اكثر موارد حتی با مردان زندار نیز ازدواج مینمایند.
لطیفآفریدی، قانوندان معروف و از رهبران «حزب ملی پشتونخواه» (PQP) میگوید تعداد زوجات و دخترفروشی در افغانستان رو به تزاید است.
نه تنها گروپهای مختلف بلكه والدین و اقوام زنان نیز بر آن ستم روا داشته و موجب خلق مشكلات اجتماعی برای زنان میباشند.
شكنجه و عذابی كه انارگل بیوه كم سن و سال افغان مسكونه علموچوك نزدیك كویته متحمل شده بازگو كنندهی ستمی است كه بر زنان افغان روا داشته میشود. طبق گزارشات بعد از اینكه شوهر یازده سالهی وی میمیرد، اقوام شوهرش قسمتهای حساس بدن وی را برای سه ماه متواتر میسوزانند.
گزارشات اخیر سازمان عفو بین الملل در رابطه با زنان افغان دردناك است. طبق آن گزارشات در سه سال گذشته صدها زن افغان شكنجه گردیده، مورد تجاوز قرار گرفته و یا توسط جنایتكاران به قتل رسیدهاند.
گزارش عفو بین الملل در حقیقت قطره ایست از دریا. در بسیاری موارد قساوتهایی كه بر زنان افغانستان اعمال میگردد، گزارش داده نمیشود. علاوه بر مشكلات روحی و اجتماعی، روزانه اعمال وحشیانهای بر ضد زنان انجام میگیرد.
سعیده سلیم از فعالان «راوا» میگوید كه در اكثر موارد قربانیان فاجعه از بیم كشته شدن، جریان حادثه را گزارش نمیدهند.
سعیده ابراز میدارد كه جمعیت وی در پهلوی مهیا ساختن سهولتهای صحی و مكاتب، به جمعآوری گزارشات و دیگر موارد نقض حقوق زنان میپردازد تا تبهكاران را به جامعه جهانی معرفی كرده و از رنجهای زنان افغان بكاهد. وی مدعیست كه در سه سال گذشته رهبران جناحهای مختلف زنان بیگناه را سنگسار كردهاند، زنانی كه هیچگاه جرمی را مرتكب نشده بودند. وی میگوید كه مستبدان نظامی مختلف و افراد شان بزور دختران جوان را تصاحب میكنند.
سعیده حزب وحدت را متهم به زندانی نمودن تعداد زیادی زنان و برخورد غیر انسانی با آنان در سال ۱۹۹۳ نمود.
گزارشی از «راوا» حاكیست كه در ۱۵ سپتامبر ۱۹۹۳ چندین زن افغان با لباسهای كهنه و پاره پاره در باغ بالا دیده شده كه از زندان فرار نموده بودند. زندان مذكور توسط یك گروهی كه بعداً از كابل اخراج گردید، كنترول میشد.
در حادثه دیگری پدری دخترش را بخاطر اینكه بدست جانیان نیفتد به قتل میرساند. گزارش متذكر میشود در محیطی كه قانون وجود ندارد تبهكاران به سادگی به خانههای مردم داخل شده، اموال را غارت و به زنان تجاوز میكنند.
ولی صرفاً شكنجه نیست كه كارد را به استخوان زنان بی گناه افغان رسانیده است. درد و عذابی كه روان آنان را میسوزد بسیار بزرگتر است.
یك زن مقیم كمپ حصارشاهی نزدیك جلالآباد میگوید: «كه زندگی در كمپ، خودش یك شكنجه است. شوهرم در اردو خدمت میكرد و شش سال قبل كشته شد. من در یك مكتب در كابل معلم بودم كه در ۱۹۹۲ جنگ شروع شد و من با دو طفلم از كابل به جلالآباد فرار نمودم. از آن به بعد با كودكانم در خیمه زندگی میكنم. بعضی موسسات خیریه به ما كمك مینمایند ولی زندگی تنها نفس كشیدن نیست. اینجام كدام مكتب وجود ندارد و اگر خانوادهای بدون عضو مرد باشد به طرفش به دیدهی تحقیر نگاه میشود. همیشه از طرف افراد ناشناس تهدید میشویم. چندین مرتبه بنظرم خودكشی تنها راه نجات از این وضع آمد لیكن بعد فكر طفل هایم مرا برد.»
در پشاور یك تعداد زنان و اطفال مصروف كارهای شاقه میباشند. آنان به گروه جاروكشهای خیابانها پیوستهاند.
جنگ، ملت افغانستان را تباه و برباد ساخته و درد و غم افغانها بطور بی سابقهای فزونی گرفته است. افغانها خود را بشدت بیچاره احساس میكنند.
حبیباله یك مهاجر افغان در پشاور دیده شد كه نواسهای دو سالهاش را میفروخت. وی میگفت كه تمام اعضای فامیلش كشته شده: «من یك پیرمرد هستم و كسی نیست كه از طفل مراقبت نماید.» وی میگوید كه پول برایش مهم نیست ولی كسی را میخواهد كه آیندهی نواسهاش را ضمانت كند.
داستانهای دردناك بیشماری از اینگونه از زنان و كودكان افغان وجود دارد. با وصف این، رهبران افغان و بقیه دنیا، بر تراژدی آنان چشم بستهاند.