ما در نوشته‌های‌ قبلی‌ راجع‌ به‌ شاعران‌ و نویسندگان‌ انجمنی‌ گفته‌ایم‌(۱) كه‌ از كودتای‌ ثور ۱۳۵۷ و اشغال‌ تا سقوط‌ نجیب‌ و بعد از حاكمیت‌ خون‌ و خیانت‌ باندهای‌ جهادی‌ تا سقوط‌ طالبان‌ بی‌شاخ‌ و دم‌، در افغانستان‌ نه‌ تنها چیزی‌ به‌ نام‌ ادبیات‌ مقاومت‌ درونمرزی‌ - و تا حدود زیادی‌ برونمرزی‌ - وجود نداشته‌ بلكه‌ برعكس‌ به‌ هر آنچه‌ از خامه‌ و كله‌ی‌ سردمداران‌ انجمنی‌ (كه‌ بنابر ادعاهایی‌ كارت‌ عضویت‌ پرچم‌ و خلق‌ را در جیب‌ نداشته‌ اند) مثل‌ لیلاصراحت‌روشنی‌، واصف‌باختری‌، لطیف‌ناظمی‌، سپوژمی‌زریاب‌، اكرم‌عثمان‌، اعظم‌رهنوردزریاب‌، صبوراله‌سیاهسنگ‌، بیرنگ‌كوهدامنی‌، خالده‌فروغ‌ و... چكیده‌ است‌ جز ادبیات‌ تسلیم‌ و خیانت‌ و نامردمی‌ نمیتوان‌ نامی‌ نهاد.

وقتی‌ «پیام‌ زن‌» ادعای‌ «مقاومت‌ درونمرزی‌» اكرم‌عثمان‌ و مریدان‌ و شیفتگان‌ واصف‌باختری‌(۲) و قهارعاصی‌ را دروغ‌، مسخره‌، پوچ‌ و تلاشی‌ مذبوحانه‌ جهت‌ توجیه‌ بزدلی‌ و بی‌وجدانی‌ انجمنی‌ها ثابت‌ نمود، اینك‌ یكی‌ از «ستارگان‌ همیشه‌ درخشان‌ و همیشه‌ در صحنهِ» انجمن‌ بدنام‌ كه‌ همانا آقای‌ رهنوردزریاب‌ باشد، ناگهان‌ در مصاحبه‌ای‌ با «فصلنامه‌ رنگین‌» (تابستان‌ و خزان‌ ۱۳۷۹) صاف‌ و پوست‌ كنده‌ منكر وجود «ادبیات‌ مقاومت‌» در كشور می‌شود.(۳) او هر چند خیلی‌ دیر، به‌ حقیقتی‌ گردن‌ می‌نهد كه‌ «پیام‌ زن‌» مدتها پیش‌ و مكرر در مكرر از آن‌ سخن‌ گفته‌ بود اما كلیه‌ انجمنی‌ها به‌ شمول‌ داكتراحمدجاوید با هیاهوی‌ فراوان‌ می‌خواستند بقبولانند كه‌ در زمان‌ اشغال‌ «مقاومت‌ ادبی‌ درونمرزی‌» وجود داشت‌ و این‌ تنها «راوا» و سایر تشكل‌ها یا افراد ضد میهنفروشان‌ پرچمی‌ و خلقی‌ و ضد جنایتكاران‌ بنیادگراست‌ كه‌ آن‌ پدیده‌ مشعشع‌ را نمی‌بینند! البته‌ پای‌ مدعیانِ وجود «ادبیات‌ مقاومت‌ درونمرزی‌» در آوردن‌ مثال‌ این‌ نوع‌ ادبیات‌ می‌لنگید و زور كه‌ می‌زدند مثال‌ شعر «قد و بالای‌ خوشنمای‌ مجاهد» از قهارعاصی‌ را می‌دادند؛ از واصف‌ می‌گفتند كه‌ شعرهای‌ «مقاومتی‌» زیاد داشت‌، ولی‌ صلاح‌ نمی‌دید آنها را به‌ نشر بسپارد زیرا از ریاست‌ «انجمن‌ نویسندگان‌» و بخصوص‌ سفرها به‌ كشور كبیر شوراها و اقمار محروم‌ می‌شد؛ و بیچاره‌ اكرم‌عثمان‌ خود مجبور شد از رمان‌ فناناپذیرش‌ «دراكولا و همزادش‌» حرف‌ بزند و آن‌ را اثری‌ ضد حفیظ‌اله‌امین‌ یعنی‌ در واقع‌ اثری‌ مشمول‌ «ادبیات‌ مقاومت‌» بخواند كه‌ ما این‌ مسخره‌گیهایش‌ را در «پیام‌ زن‌» افشا نموده‌ایم‌. اكنون‌ كه‌ پهلوان‌ رهنورد به‌ سخن‌ آمده‌، مرد و زن‌ انجمنی‌های‌ درجه‌ دوم‌، دیگر حق‌ ندارند خلاف‌ اظهارات‌ پیر شان‌ لب‌ بگشایند. اتفاقاً تا حال‌ چنین‌ بوده‌ و هیچكس‌ از مدعیان‌ بیشرم‌ «مقاومت‌ درونمرزی‌» پیدا نشد كه‌ در برابر وی‌ برخاسته‌ و بر وجود «ادبیات‌ مقاومت‌» در زمان‌ سازش‌ و دوستی‌ «انجمن‌ نویسندگان‌» با روسها و سگان‌ اصرار ورزد.

تفی‌ سر بالا  یا تفی‌ بر همتایان‌ و مریدان‌؟

رهنوردزریاب‌ سیلی‌های‌ سختی‌ بر روی‌ واصف‌باختری‌ و اكرم‌عثمان‌ و مریدان‌ شان‌ می‌زند:

بنده‌ كه‌ در دوره‌ اشغال‌ كشور توسط‌ سپاه‌ سرخ‌ در كابل‌ بودم‌، چیزی‌ به‌ نام‌ ادبیات‌ مقاومت‌ ندیدم‌ و از كسی‌ هم‌ در این‌ مورد نشنیدم‌.

او كه‌ از این‌ چیزی‌ ناموجود چیزی‌ ندیده‌ و نشنیده‌ باشد دیگر مطمئن‌ باشد كه‌ حسین‌فخری‌ها و صبوراله‌سیاهسنگ‌ها و لطیف‌پدرام‌ها و غیره‌ خدمتگاران‌ خاد و باندهای‌ جهادی‌ هم‌ ابداً با یكچنین‌ چیزی‌ آشنایی‌ ندارند و صرفاً مرض‌ مخالفت‌ با «پیام‌زن‌» و توجیه‌ مزدور و بی‌عرضه‌ و خنثی‌ بودن‌ شان‌ در دوره‌ اشغال‌ موجب‌ می‌شود كه‌ ركلام‌ «مقاومت‌ درونمرزی‌» را بر گردن‌ آویزند تا شاید ذلت‌ و زردرویی‌ و زنگ‌زدگی‌ وجدان‌ و شخصیت‌ شان‌ را بپوشانند. ولی‌ نمی‌دانند كه‌ احیاناً هم‌ اگر ثابت‌ سازند كه‌ واصف‌باختری‌ یا قهارعاصی‌ و اكرم‌عثمان‌ چند داستان‌ و شعری‌ به‌ دفاع‌ از «قد و بالای‌ خوشنمای‌ مجاهد» و هجو «لشكر ملحد» به‌ نام‌ شان‌ ثبت‌ می‌بود، این‌ ماهیت‌ آنان‌ به‌ مثابه‌ شاعران‌ و نویسندگان‌ خادی‌ و تسلیم‌ شده‌ را تغییر نمی‌داد و باز هم‌ نفرین‌ می‌شدند كه‌ چرا در آن‌ سال‌ها بر سر زانوی‌ روسها و سگان‌ شان‌ ناز می‌دیدند. پهلوان‌ رهنورد می‌فرماید:

امروز، شماری‌ از خامه‌زنان‌ ما، برخی‌ از سروده‌ها و نبشته‌ها را كه‌ در همان‌ زمان‌ در كابل‌ چاپ‌ شده‌ بودند، در شمار ادبیات‌ مقاومت‌ می‌آورند كه‌ به‌ عقیدة‌ من‌ درست‌ نیست‌. زیرا پدیده‌هایی‌  را كه‌ از سوی‌ رسانه‌های‌ همه‌گانی‌ نیروی‌ اشغالگر یا دولت‌ دست‌ نشاندة‌ آن‌ پخش‌ و نشر شوند و نویسنده‌ و شاعر از این‌ كارهای‌ شان‌ حق‌الزحمه‌ هم‌ بگیرند، به‌ هیچ‌ صورت‌ نمی‌توان‌ ادبیات‌ مقاومت‌ نامید.

به‌ راستی‌ قیامت‌ شده‌، سلطان‌ ادبیات‌ اشغالگران‌ و پوشالیان‌ و تبهكاران‌ بنیادگرا به‌ جولان‌ درآمده‌ و همچون‌ جغدی‌ خشمگین‌ چشم‌های‌ انجمنی‌های‌ احمق‌ مدعی‌ وجود «ادبیات‌ مقاومت‌» را بیرحمانه‌ از حدقه‌ بیرون‌ آورده‌ و در حفره‌های‌ آنها تف‌ می‌كند!

فقدان‌ صداقت‌ و متانت‌

لیكن‌ دم‌بریدگی‌ حرفها و عدم‌ صداقت‌ و صمیمیت‌ نویسنده‌ آنجاست‌ كه‌ به‌ روی‌ مباركش‌ نمی‌آورد كه‌  بحث‌ صرفاً این‌ نیست‌ كه‌ ادبیات‌ اكرم‌عثمان‌، قهارعاصی‌، خالده‌فروغ‌، رهنوردزریاب‌، واصف‌باختری‌، لیلاصراحت‌روشنی‌ و... هر چیز نام‌ گرفته‌ می‌تواند جز «ادبیات‌ مقاومت‌». این‌ را هر روشنفكر شرافتمند و وطندوست‌ می‌داند. بحث‌ این‌ است‌ و باید این‌ باشد كه‌ تولیدات‌ خانمها و آقایان‌ مذكور جملگی‌ فقط‌ و فقط‌ مظهر تیپیك‌ ادبیات‌ ارتجاعی‌ و انقیاد و خیانت‌ بود و بس‌. در آن‌ دوره‌ كارمندان‌ ادبی‌ و هنری‌ آزادایخواه‌، انقلابی‌ و مردمی‌ وطن‌ ما یا در پلیگونها زنده‌ به‌ گور شدند، یا در جنگ‌ مقاومت‌ ضد روسی‌ و ضد میهنفروشان‌ جان‌ باختند یا در كشورهای‌ مختلف‌ از رنج‌ روانفرسای‌ سالها غربت‌ و نابودی‌ وطن‌ شان‌ توسط‌ فاشیست‌های‌ غیردینی‌ و دینی‌ پیر و غمین‌ و شكسته‌ شدند یا اینكه‌ تعدادی‌ از آنان‌ با گرفتاری‌ شدید و مسئولانه‌ در كار سیاسی‌ از عشق‌ بزرگ‌ شان‌ ـ نوشتن‌ و خواندن‌ ـ دور ماندند و این‌ دو كتگوری‌ آخر موفق‌ نشدند آثار زیادی‌ پدید آورند. بدینترتیب‌ وطن‌ ماند و تجاوزكاران‌ و سگان‌ و مشتی‌ شاعر و نویسنده‌ و مطبوعاتچی‌ چاكر شان‌.

آفرین‌ تان‌ آقای‌ رهنورد كه‌ خیلی‌ دیر لیكن‌ بالاخره‌ یك‌ لكه‌ از دهها لكه‌ بر شخصیت‌ و كارنامه‌ تان‌ را با ابطال‌ یكسره‌ی‌ «ادبیات‌ مقاومت‌» پاك‌ كردید. ولی‌ آیا در این‌ پسِ پیری‌ تكانی‌ خواهید خورد و به‌ آن‌ قدر عزت‌نفس‌ و متانت‌ خواهید رسید كه‌ جایزه‌ و لقب‌ «نیروی‌ اشغالگر و دولت‌ دست‌ نشانده‌ آن‌» را نیز دور انداخته‌، از مردم‌ بخواهید كه‌ جورآمدن‌های‌ ۲۰ ساله‌ی‌ تان‌ را با پوشالیان‌ و سفاكان‌ بنیادگرا ببخشند و بدین‌ وسیله‌ بار كمرشكن‌ روی‌ شانه‌های‌ تان‌ را سبك‌ سازید؟

البته‌ از رهنوردزریاب‌ انتظار نیست‌ كه‌ مسئله‌ را تا آن‌ حد درك‌ كند یا اگر هم‌ درك‌ كند، خود را با لشمیِ خاصه‌ی‌ تمام‌ انجمنی‌ها، تیر ننماید. با آنهم‌ سوال‌ بجایش‌ باقیست‌ كه‌ چه‌ شده‌ كه‌ تیكه‌دار نویسندگی‌ و نقد شعر و داستان‌ و فلم‌ و سینما وغیره‌ی‌ انقیاد و ابتذال‌، شاگردان‌ و پیروان‌ سر بزیر و آرام‌ و مفلوكش‌ را اینطور «حسابی‌» (یادتان‌ هست‌ از «حسابی‌»پراندن‌ها در نوشته‌ راجع‌ به‌ كسرایی‌ با آن‌ خنده‌های‌ نمكین‌ كه‌ «بهش‌» می‌خورد آقای‌ رهنورد؟) بی‌آب‌ كرده‌ سبق‌ شان‌ را می‌دهد؟ ولی‌ او حتماً توجه‌ ندارد كه‌ با این‌ سیلی‌ باران‌ كردن‌ خرد و كلان‌ انجمن‌ بی‌آبرویش‌، لگدی‌ سخت‌ بر خودش‌ هم‌ حواله‌ می‌كند. اگر پدیده‌های‌ مورد حمایت‌ مادی‌ و معنوی‌ «نیروی‌ اشغالگر یا دولت‌ دست‌ نشاندة‌ آن‌» نمی‌تواند «ادبیات‌ مقاومت‌» باشد جز ادبیات‌ تسلیم‌ و خیانت‌، پس‌ به‌ دریافت‌ جایزه‌ و لقب‌ «كارمند شایسته‌ فرهنگ‌» از طرف‌ «نیروی‌ اشغالگر یا دولت‌ دست‌ نشاندة‌ آن‌» را چه‌ نام‌ میتوان‌ گذاشت‌؟  آقای‌ رهنورد شما برای‌ «نیروی‌ اشغالگر یا دولت‌ دست‌ نشاندة‌ آن‌» از اول‌ تا آخر چه‌ ارزانی‌ می‌داشتید كه‌ در مقابل‌ به‌ دریافت‌ پول‌ و جایزه‌ و آن‌ لقب‌ سبك‌ و جلف‌ مفتخر می‌شدید؟

اگر اكرم‌عثمان‌ و واصف‌باختری‌ وغیره‌ تا زنده‌ هستند باید خجالت‌ بكشند و كار شان‌ را نباید «ادبیات‌ مقاومت‌» نام‌ نهند، شما خود باید آن‌ جایزه‌ و لقب‌ را از گردن‌ تان‌ دور بیندازید كه‌ غیر از ننگ‌ هیچ‌ افتخاری‌ برای‌ شما در پی‌ ندارد زیرا كه‌ وقتی‌ «نیروی‌ اشغالگر و دولت‌ دست‌ نشاندة‌ آن‌» به‌ شخصی‌ جایزه‌ و لقب‌ «كارمند شایسته‌ فرهنگ‌» می‌دهند باید سر یا پای‌ این‌ شخص‌ پیش‌ دشمن‌ باشد و مشخصاً باید خاین‌ترین‌ و آلوده‌ترین‌ «كارمند فرهنگ‌» باشد كه‌ اشغالگران‌ و سگان‌ شان‌ به‌ تحسین‌ و بزرگداشت‌ او پیشقدم‌ می‌شوند.

آفرین‌ تان‌ آقای‌ رهنورد كه‌ خیلی‌ دیر لیكن‌ بالاخره‌ یك‌ لكه‌ از دهها لكه‌ بر شخصیت‌ و كارنامه‌ تان‌ را با ابطال‌ یكسره‌ی‌ «ادبیات‌ مقاومت‌» پاك‌ كردید. ولی‌ آیا در این‌ پسِ پیری‌ تكانی‌ خواهید خورد و به‌ آن‌ قدر عزت‌نفس‌ و متانت‌ خواهید رسید كه‌ جایزه‌ و لقب‌ «نیروی‌ اشغالگر و دولت‌ دست‌ نشاندة‌ آن‌» را نیز دور انداخته‌، از مردم‌ بخواهید كه‌ جورآمدن‌های‌ ۲۰ ساله‌ی‌ تان‌ را با پوشالیان‌ و سفاكان‌ بنیادگرا ببخشند و بدین‌ وسیله‌ بار كمرشكن‌ روی‌ شانه‌های‌ تان‌ را سبك‌ سازید؟

كاش‌ دولتی‌ می‌داشتیم‌ لااقل‌ در این‌ سطح‌ كه‌ حینی‌ كه‌ شما را به‌ مشاورت‌ وزارت‌ گزیده‌ بود شرط‌ اولش‌ را این‌ می‌گذاشت‌ كه‌ تحریری‌ و شفاهی‌ از پرچم‌نوازی‌ تان‌ و بخصوص‌ دریافت‌ جایزه‌ و لقب‌ و مستمری‌ از «نیروی‌ اشغالگر و دولت‌ دست‌ نشاندة‌ آن‌» و دوستی‌ با بنیادگرایان‌ از خود صریحاً انتقاد نمایید. با شناختی‌ كه‌ از شما و یاران‌ انجمنی‌ تان‌ هست‌ بدون‌ تردید حاضر می‌شدید دشنام‌های‌ «حسابی‌» و غلیظی‌ نثار رفقا و «برادران‌» كنید تا حلاوت‌ مشاوریت‌ را از دست‌ ندهید. منتها این‌ گپ‌ یك‌ جنبه‌ مثبت‌ داشت‌ و آن‌ اینكه‌ راه‌ را باز می‌كرد تا سایر انجمنی‌ها نیز از وقاحت‌ مصرانه‌ی‌ تذكر جایزه‌ها و لقب‌های‌ ننگین‌ (منجمله‌ «اكادمیسین‌» و «كاندید اكادمیسین‌» و «سرمحقق‌» و غیره‌) دست‌ شسته‌ و بدین‌ ترتیب‌ به‌ یكی‌ از آزارهای‌ روحی‌ مردم‌ پایان‌ می‌دادند.

خلاصه‌ آقای‌ رهنورد از ما می‌شنوید آن‌ دمبل‌ بویناك‌ «كارمند شایسته‌ فرهنگ‌» را خدا گفته‌ از بدن‌ تان‌ جراحی‌ كنید تا مردم‌ نگویند آدم‌ حقیری‌ مشاور وزارت‌ فرهنگ‌ شده‌ كه‌ از داشتن‌ جایزه‌ و لقب‌ از سوی‌ «نیروی‌ اشغالگر و دولت‌ دست‌ نشاندة‌ آن‌» بابیشرمی‌ خارق‌العاده‌ای‌ فخر می‌فروشد.

ادبیات‌ مقاومت‌ در كدام‌ فضا؟

در جای‌ دیگر از گفت‌ و شنود، گویی‌ ستاره‌ی‌ نویسندگان‌ می‌خواهد ستاره‌ی‌ شاعران‌ كشور واصف‌باختری‌ را خلع‌ سلاح‌ كند و همچنین‌ آنانی‌ را كه‌ با خفت‌ رقت‌انگیزی‌ این‌ و آن‌ كلمه‌ در شعرهای‌ پوپنك‌زده‌ی‌ واصف‌ را بیرون‌ می‌كشند، گرد و خاك‌ را از سر آنها پف‌ كرده‌ و نتیجه‌ می‌گیرند كه‌ «اینست‌ نماد مقاومت‌!»

ادبیات‌ مقاومت‌، باید در دسترس‌ مقاومت‌ كنندگان‌ بالفعل‌ و بالقوه‌ قرار گیرد. یعنی‌ اگر شاعری‌، در راستای‌ مقاومت‌ شعری‌ بسراید و آن‌ را میان‌ دفتر خاطراتش‌ پنهان‌ نگه‌ دارد، این‌ سروده‌ شاعر را نمی‌توان‌ شعر مقاومت‌ نامید. زیرا این‌ سروده‌ وظیفه‌ خودش‌ را انجام‌ نداده‌ است‌.

یعنی‌ وی‌ دكان‌ بی‌متاع‌ و حقیر واصف‌ و امثالش‌ را كه‌ شعرهای‌ «مقاومتی‌» داشتند ولی‌ آنها را در نیفه‌ زده‌ بودند یا خنده‌آورتر از همه‌ آنها را «با تاریخ‌ ساختگی‌» انتشار می‌دادند، تخته‌ می‌كند.

اما سرانجمن‌ اسباب‌ فقدان‌ «ادبیات‌ مقاومت‌» را چیزهایی‌ بر می‌شمارد كه‌ نشان‌ می‌دهد علی‌الرغم‌ افاضات‌ درباره‌ «ادبیات‌ مقاومت‌»، درك‌ ایشان‌ از این‌ ادبیات‌، ناقص‌ و انجمنی‌ است‌:

در واقع‌ فضای‌ رعب‌انگیز و پلیس‌سالاری‌ كه‌ بر پایتخت‌ (توجه‌ كنید بر پایتخت‌ و نه‌ حتی‌ سراسر كشور! ـپ‌.ز.) چیره‌ و مسلط‌ بود، عملاً پدید آمدن‌ چنین‌ ادبیاتی‌ را ناممكن‌ می‌ساخت‌.

اگر ادبیات‌ بر ضد «فضای‌ رعب‌انگیز و پلیس‌سالاری‌ مسلط‌ بر پایتخت‌» یا بر كل‌ یك‌ كشور قدعلم‌ ننماید دیگر ارزش‌ آن‌ چه‌ خواهد بود و چرا «ادبیات‌ مقاومت‌» نامیده‌ شود؟

پدید آمدن‌ «ادبیات‌» در شرایطی‌ سیاه‌ و خونبار اشغال‌ یا حاكمیت‌ سگان‌ بیگانه‌ چه‌ غیرمذهبی‌ و چه‌ مذهبی‌ نوعی‌ ایجاد سنگر است‌ علیه‌ دشمن‌ كه‌ اگر پیگیر و قاطع‌ و صادقانه‌ و خروشنده‌ باشد باید بهای‌ آن‌ را با تحمل‌ رنج‌ها و حتی‌ قربانی‌ شدن‌ پرداخت‌.

آقای‌ رهنوردزریاب‌، مگر فضای‌ ایران‌ از ۳۰ سال‌ به‌ اینسو كمتر از فضای‌ كابل‌ «رعب‌انگیز و پلیس‌سالار» بود كه‌ نویسندگان‌ و شاعران‌ آزادیخواه‌ آن‌ «ادبیات‌ مقاومت‌» گرانسنگی‌ بر ضد رژیم‌ محمدرضاشاه‌ و جمهوری‌ اسلامی‌ آفریدند و پا به‌ پای‌ مبارزه‌ مردم‌ بالیده‌ رفت‌ و عده‌ای‌ از آنان‌ جان‌ شان‌ را فدای‌ پیكار آزادیخواهانه‌ كردند؟

اساساً گلوله‌های‌ ادبیات‌ مقاومت‌ در واقع‌ جز لاینفك‌ گلوله‌های‌ سربی‌ است‌ كه‌ باید همراه‌ هم‌ دشمن‌ را آماج‌ قرار دهند در غیر آن‌ اگر یك‌ مقاومت‌ آزادیبخش‌ تفنگ‌ داشت‌ اما كتاب‌ نه‌، روزگارش‌ همان‌ می‌شود كه‌ در افغانستان‌ شاهدیم‌؛ ثمرات‌ مقاومت‌ دلیرانه‌ی‌ توده‌ها توسط‌ مشتی‌ جنایتكار مزدور به‌ یغما می‌رود.

غولِ بادی‌ ادبیات‌ و هنر كشور نمی‌داند كه‌ انجمنی‌های‌ غیر پرچمی‌ و خلقی‌ فقط‌ و فقط‌ در صورتی‌ می‌توانستند امروز زنان‌ و مردانی‌ با شخصیت‌ و متعهد به‌ حساب‌ روند كه‌ در همان‌ «فضای‌ رعب‌انگیز» بر وحشت‌، جان‌ دوستی‌، محافظه‌كاری‌، بی‌حسی‌ و بی‌وجدانی‌ خود غلبه‌ كرده‌ و با قبول‌ حتی‌ خطر شكنجه‌ و مرگ‌ آثاری‌ می‌آفریدند. و اگر این‌ كار در «فضای‌ پلیس‌سالاری‌» ممكن‌ نبود، می‌توانستند در مهاجرت‌ «شاه‌جور» قلم‌ شان‌ را بر سینه‌ دشمن‌ اشغالگر، میهنفروش‌ یا بنیادگرا خالی‌ كنند.

«فضای‌ رعب‌انگیز و پلیس‌سالاری‌» است‌ كه‌ نویسنده‌ یا شاعر یا هر هنرمند ملتزم‌ را به‌ مبارزه‌ برمی‌انگیزد. لیكن‌ از آنجایی‌ كه‌ انجمنی‌ها بی‌غیرت‌ و بی‌وقار بودند و خود را ندا و وجدان‌ مردم‌ شان‌ نمی‌پنداشتند، در برابر دشمنان‌ خاموشی‌ گزیدند و خود را به‌ هر سه‌ دشمن‌ فروختند.

آقای‌ رهنوردزریاب‌، مگر فضای‌ ایران‌ از ۳۰ سال‌ به‌ اینسو كمتر از فضای‌ كابل‌ «رعب‌انگیز و پلیس‌سالار» بود كه‌ نویسندگان‌ و شاعران‌ آزادیخواه‌ آن‌ «ادبیات‌ مقاومت‌» گرانسنگی‌ بر ضد رژیم‌ محمدرضاشاه‌ و جمهوری‌ اسلامی‌ آفریدند و پا به‌ پای‌ مبارزه‌ مردم‌ بالیده‌ رفت‌ و عده‌ای‌ از آنان‌ جان‌ شان‌ را فدای‌ پیكار آزادیخواهانه‌ كردند؟

آثار هنرمندان‌ مبارز شهید یا زنده‌ی‌ ایران‌ از آن‌ جهت‌ با ده‌هاهزار تیراژ چاپ‌ می‌شوند و دست‌ به‌ دست‌ می‌گردند كه‌ در «فضای‌ رعب‌انگیز و پلیس‌سالاری‌» محمدرضاشاهی‌ یا جمهوری‌ اسلامی‌ جانی‌ پدید آورده‌ شده‌اند.

«فضای‌ رعب‌انگیز و پلیس‌سالاری‌» در افغانستان‌ و ایران‌ هر دو وجود داشت‌ و دارد اما در ایران‌ روشنفكران‌ «كفن‌پوش‌» كم‌ نبودند و نیستند در حالیكه‌ در افغانستان‌ ملوث‌شده‌ی‌ ما، روشنفكران‌ انجمنی‌اش‌ اول‌ خود را بوسیله‌ روسها و مزدوران‌ «سرخ‌ پوش‌» و سپس‌ از ترس‌ جلادان‌ بنیادگرا «سبزپوش‌» كردند و به‌ ساز هر دو رقصیدند و رقصیدند و می‌رقصند و هرگز هم‌ خسته‌ نمی‌شوند!

می‌توان‌ بر این‌ «فضای‌ رعب‌انگیز و پلیس‌سالاری‌...» لعنت‌ فرستاد كه‌ شاعران‌، نویسندگان‌، روزنامه‌نگاران‌ و سایر «فرهنگیان‌» انجمنی‌ را چقدر خوار ساخته‌ و در قطی‌ كرده‌ بود! این‌ جمله‌ خوشایند و پسندیده‌ی‌ آقای‌ رهنورد و كلیه‌ خانم‌ها و آقایان‌ انجمنی‌ خواهد بود. اما تاریخ‌ و مردم‌ ما «لعنت‌» شان‌ را نه‌ به‌ «فضا» بلكه‌ به‌ شاعران‌ و نویسندگانی‌ حواله‌ می‌نمایند كه‌ زنده‌ ماندن‌ و زندان‌ ندیدن‌ را به‌ هر قیمتی‌ خریدار شدند، به‌ درگاه‌ هر دژخیمی‌ لولیدند و عوض‌ «ادبیات‌ مقاومت‌»، ادبیات‌ سازش‌، تسلیم‌ و خسی‌ آفریدند.

هم‌ اكنون‌ چه‌ وظیفه‌ دارید آقای‌ رهنورد جز اینكه‌ نشریه‌های‌ آزادیخواه‌ و ضد بنیادگرا را نشانی‌ نموده‌ به‌ اشاره‌ی‌ مارشال‌ و خادش‌ قبر آنها را بكنید. و با استفاده‌ از هر فرصت‌ در برابر اسماعیل‌ و دوستم‌ وغیره‌ سرتروریست‌ها را بجا آورید كه‌ ماشااله‌ وجود شان‌ برای‌ افغانستان‌ مانند ضرورت‌ آب‌ برای‌ ماهیست‌؟

«امیر» ادبیات‌ و هنر خادی‌ و جهادی‌ برای‌ آنكه‌ پیش‌ از پیش‌ جلو هر گونه‌ سفسطه‌ و مسخره‌گی‌های‌ انجمنی‌ها را گرفته‌ باشد، فتوا صادر می‌كند:

اگر در جستجوی‌ ادبیات‌ مقاومت‌ هستید، سوانح‌ این‌ ادبیات‌ را در گوشه‌های‌ دور دست‌ كشور، و یا در میان‌ نویسندگان‌ و شاعران‌ مهاجر، در سرزمین‌های‌ همسایه‌، بگیرید. در كابل‌ و شهرهای‌ بزرگ‌ دیگر، چنین‌ ادبیاتی‌ نداشتیم‌. و اگر احتمالاً چیزی‌ پیدا شود، در حد اعتراض‌های‌ سیاسی‌ - اجتماعی‌ خواهند بود و نیز به‌ شكل‌ اظهار ناخوشنودی‌ از اوضاع‌ و چنین‌ پدیده‌هایی‌ را نمی‌توان‌ ادبیات‌ مقاومت‌ نامید.

آیا مرد و زنی‌ انجمنی‌ هست‌ كه‌ بر این‌ فتوای‌ استاد خرده‌ گیرد ولو خرده‌گیری‌ای‌ به‌ سبك‌ رایج‌ انجمنی‌ها چه‌ رسد به‌ دربست‌ رد آن‌؟

تا رهنورد به‌ این‌ پرسش‌ها پاسخ‌ نگفته‌...

بهر حال‌، این‌ احكام‌ «حسابی‌»، قاطع‌ و روشنِ پیرِ انجمنی‌ها در رد تام‌ و تمام‌ «ادبیات‌ مقاومت‌» در شمار راستگویی‌های‌ وی‌ می‌روند. اما راستگویی‌ واقعی‌، روشنگرانه‌ و تاریخی‌ وی‌ زمانی‌ خواهد بود كه‌ به‌ جای‌ نوشتن‌ «گلنار و آئینه‌»(۴) و مزخرفاتی‌ ازین‌ دست‌، مسایل‌ ذیل‌ را صادقانه‌ و با اجتناب‌ از دخالت‌ دادن‌ احساسات‌ نسبت‌ به‌ یاران‌ پرچمی‌ و انجمنی‌ توضیح‌ دهد:

- روسها و سگان‌ چگونه‌ و مشخصاً با كدام‌ وسایل‌ شما و دیگر انجمنی‌ها را تطمیع‌ می‌كردند؟

- به‌ روسها و میهنفروشان‌ غیر از خدمات‌ «قلمی‌» از كدام‌ طرق‌ خدمت‌ می‌كردید و آنان‌ از شما خواهان‌ چه‌ اطلاعات‌ و همكاری‌ بودند؟

- دستگیر پنجشیری‌، سلیمان‌ لایق‌، بارق ‌شفیعی‌، عبداله ‌نایبی‌، لطیف‌پدرام‌ و اكرم‌ عثمان‌ (كه‌ ظاهراً بیشتر از شما به‌ روسها و نجیب‌اله‌ و خادش‌ نزدیك‌ بود) چگونه‌ برای‌ روسها جاسوسی‌ می‌كردند؟

ـ آیا پنجشیری‌، لطیف‌پدرام‌ و نایبی‌ از همان‌ هنگام‌ هم‌ با جمعیت‌ اسلامی‌ سر و سر داشتند یا به‌ این‌ پستی‌ بعد از زوال‌ نجیب‌ تن‌ سپردند؟

- ادعا می‌كنید كه‌ سال‌ها برای‌ خوشایند روسها و سگان‌ شان‌ چیزی‌ ننوشتید، در اینصورت‌ بفرمایید كه‌ آنان‌ عاشق‌ چه‌ چیزی‌ در شما بودند كه‌ با وصف‌ شكستن‌ نمكدان‌، هم‌ در «كشور شوراها» از شما پذیرایی‌ به‌ عمل‌ می‌آوردند، هم‌ شما را با لقب‌ «كارمند شایسته‌ فرهنگ‌» می‌آراییدند و هم‌ برای‌ تان‌ جایزه‌های‌ نقدی‌ پیشكش‌ می‌كردند؟

- اساساً روسها بودند یا پوشالیان‌ یا حالا بنیادگرایان‌ اند كه‌ به‌ شما خنثی‌نویسی‌ یعنی‌ این‌ خیانت‌ را یاد می‌دادند و می‌دهند كه‌ در قیامت‌ هولناك‌ افغانستانِ زیر سم‌ ستوران‌ روسی‌ و پوشالی‌ و جهادی‌، در ابتذال‌نامه‌های‌ «سباوون‌»، «ژوندون‌» وغیره‌ قسمی‌ بیشرمانه‌ راجع‌ به‌ ادبیات‌ بنویسید كه‌ گویی‌ مسئله‌ حیاتی‌ و مماتی‌ مردم‌ ما یا جامعه‌ روشنفكری‌ ما را هر چیزی‌ و منجمله‌ «نقد و نقدنویسی‌»، «وضع‌ فلم‌ و سینمای‌ افغانستان‌»، «جریان‌ سیال‌ ذهن‌»، «بیدل‌ و حافظ‌شناسی‌»، «وضع‌ رمان‌ و رمان‌نویسی‌ در افغانستان‌» و... تشكیل‌ می‌دهد به‌ استثنای‌ افشای‌ بی‌ملاحظه‌ی‌ پوشالیان‌ و جنایت‌پیشگان‌ بنیادگرا و مبارزه‌ بی‌امان‌ علیه‌ آنـان‌ در جهـت‌ تبلیغ‌ و تقویت‌ افكار و نیروهای‌ دمكراتیك‌؟

- بی‌پرده‌ ساختن‌ مفصل‌ كارنامه‌ «انجمن‌» در مدتی‌ كه‌ پسوند «اسلامی‌» را بر آن‌ افزودید یعنی‌ دوره‌ مشعشع‌ امارت‌ ربانی‌ - حكمتیار - مسعود. درین‌ رابطه‌ باید مشخصاً فعالیت‌های‌ لطیف‌پدرام‌ به‌ مثابه‌ جاسوس‌ خاص‌ ربانی‌ و مسعود، حسین‌فخری‌، واصف‌باختری‌ و خود تان‌ را تشریح‌ نمایید كه‌ چگونه‌ پس‌ از سقوط‌ رژیمی‌ كه‌ «كارمند شایسته‌ فرهنگ‌»اش‌ بودید، ۱۸۰ درجه‌ چرخ‌ زده‌ و خدمتگزار امارت‌ خون‌ و خیانت‌ و خرخری‌ شدید.

- آیا لطیف‌پدرام‌ آن‌ نوشته‌ بی‌ناموسانه‌اش‌ را علیه‌ «راوا» در هفته‌نامه‌ كابل‌ (۱۳ جوزا ۱۳۷۴) از زیر نظر شما تیر كرد؟ كی‌ها او را به‌ آن‌ رذالت‌ واداشت‌؟ آیا در «انجمن‌ اسلامی‌» كسانی‌ هم‌ بودند كه‌ گفته‌ باشند، بیشرافتی‌ علیه‌ سازمانی‌ كه‌ ضد تروریست‌های‌ بنیادگرا می‌رزمد و بخصوص‌ هتاكی‌ نسبت‌ به‌ رهبر جانباخته‌ی‌ آن‌، غیر از سقوط‌ در حد سگان‌ زنجیری‌ بنیادگرایان‌ معنی‌ای‌ ندارد؟

- آیا خبرچینی‌ لطیف‌پدرام‌ را به‌ رژیم‌ ایران‌ برای‌ رفقای‌ پرچمی‌ گوشزد كردید؟ آنان‌ چه‌ گفتند؟ آیا لطیف‌پدرام‌ جاسوس‌ دو جـانبه‌ بـود؟ او چگونه‌ از منصب‌ خادی‌اش‌ در پوهنتون‌ استفاده‌ می‌جست‌ و برخورد شما به‌ رسوایی‌های‌ اخلاقی‌ وی‌ چه‌ بود؟

- ارتباط‌ انجمنی‌ها با رژیم‌ ایران‌ از طریق‌ كدام‌ افراد تامین‌ می‌شد و گروه‌های‌ خاین‌ ایرانی‌ مثل‌ حزب‌ توده‌ و چریك‌های‌ اكثریت‌ و سپس‌ عوامل‌ جمهوری‌ اسلامی‌ مثل‌ داكترچنگیزپهلوان‌ چگونه‌ بر انجمن‌ اربابی‌ می‌كردند؟

- اكرم‌عثمان‌ در جریان‌ سفارت‌كاری‌هایش‌ در تهران‌ و دوشنبه‌ چقدر پول‌ بالا رفته‌ باشد؟ آیا شما پس‌ از دیدار مشهور وی‌ با نجیب‌ «در حضور زن‌ و فرزندش‌» كه‌ سوخته‌ و حسرت‌ كشیده‌ از او خواستید تا شما را نیز به‌ «حضور» داكتر صاحب‌ ببرد، او چطور ترازو به‌ زمین‌ می‌زد و تا آخر نخواست‌ آن‌ افتخار تاریخی‌ نصیب‌ شما و واصف‌ و... شود؟ و اگر رسم‌ رفاقت‌ را بجا آورده‌ و شما را به‌ «حضور» برده‌ خاطره‌ آن‌ را با همان‌ دقت‌ و وجد اكرم‌عثمان‌ بنویسید، مخصوصاً این‌ را كه‌ آیا داكتر صاحب‌ را تنها دیدید یا كدام‌ پیشخدمتش‌ هم‌ موجود بود؟

آیا...

سوال‌ها زیاد اند و اگر زندگی‌ بود و شما به‌ داغ‌گیری‌ از روی‌ تان‌ تصمیم‌ گرفتید، آنها را مطرح‌ خواهیم‌ ساخت‌.

اعتراف‌ به‌ سوراخ‌ پرچمی‌ بودن‌

ما مدعی‌ شدیم‌ ولی‌ كم‌ نبودند كسانی‌ كه‌ در صحت‌ ادعای‌ ما دایر بر پرچمی‌بودن‌ شما شك‌ كرده‌ و آن‌ را ناشی‌ از «بغض‌» ما علیه‌ شما می‌پنداشتند. حالا كه‌ پس‌ از سال‌ها بر شرمك‌ غالب‌ آمده‌ و در نشریه‌ «آسمایی‌» به‌ آن‌ اعتراف‌ نموده‌اید.(۵) اما شرافتمندانه‌ این‌ بود كه‌ همان‌ زمان‌ كه‌ «پیام‌ زن‌» شما را به‌ عنوان‌ یك‌ پرچمی‌ افشا ساخت‌ باید آن‌ را تائید نموده‌ و آنگاه‌ گذشته‌ پرآزرم‌ تان‌ را یا صریحاً به‌ باد طرد و محكومیت‌ گرفته‌ در باطله‌دانی‌ می‌انداختید یا اینكه‌ مثل‌ روسای‌ تان‌ دستگیرپنجشیری‌، عبداله‌نایبی‌، نبی‌عظیمی‌ وغیره‌ بر مسند وقاحتی‌ میهنفروشانه‌ نشسته‌ به‌ دفاع‌ از پوشالیان‌ برمی‌خاستید كه‌ به‌ دریافت‌ لقب‌ و جایزه‌ از آنان‌ می‌بالید و نیز به‌ بزرگسازی‌ «قهرمان‌ ملی‌ نابغه‌» همت‌ می‌گماشتید تا میخ‌ تان‌ در دولت‌ كنونی‌ محكمتر كوبیده‌ شده‌ باشد. شاید هم‌ ما بی‌خبریم‌ و مدت‌ها پیش‌ این‌ محكم‌كاری‌ها را انجام‌ داده‌اید.

Poem by Otto Rene Castillo

ناگفته‌ نماند كه‌ این‌ شماره‌ «آسمایی‌» سرشار از اسنادی‌ تازه‌ از انجمنی‌هاست‌ كه‌ در شماره‌های‌ آینده‌ «پیام‌ زن‌» به‌ پاره‌ای‌ از آنها اشاره‌ خواهیم‌ داشت‌.

آقای‌ رهنورد، اگر «كمرویی‌» و مخصوصاً چالاكی‌ها و «گریز»های‌ «شاعرانه‌» را یكسو نهاده‌ و بلبل‌وار داستان‌ دور و دراز هم‌كاسه‌ و هم‌خانه‌ بودن‌ تان‌ با روسها و پرچمی‌ها و نیز خاینان‌ بنیادگرا را بازگو كنید، قصه‌ای‌ هر چند دردناك‌ و مشمئزكننده‌ ولی‌ بسیار آموزنده‌ برای‌ جوانان‌ ما خواهد بود تا درس‌ بگیرند كه‌ داشتن‌ هر گونه‌ پیوندی‌ با حزبی‌ میهنفروش‌، نداشتن‌ حس‌ وطنپرستی‌ و مردم‌ دوستی‌، و جبون‌ و بی‌غرور بودن‌ مقابل‌ بنیادگرایان‌ چگونه‌ از انسانی‌ كه‌ می‌توانست‌ نویسنده‌ خوبی‌ باشد، قلمبدستی‌ مزدور، خنثی‌نویس‌، رقصان‌ به‌ دهل‌ هر قدرت‌ می‌سازد؛ تا درس‌ بگیرند كه‌ اگر نویسنده‌ای‌ از توان‌ ایستادگی‌ در برابر زور و از عشق‌ به‌ آزادی‌ تهی‌ شد، آفریده‌هایش‌ نیز به‌ جلادان‌ و دزدان‌ آزادی‌ تعلق‌ خواهد گرفت‌ و ربطی‌ به‌ مردم‌ و تصویر بیداد حاكم‌ بر آنان‌ نخواهد داشت‌ و این‌ یعنی‌ مرگ‌ ذلتبارش‌؛ تا درس‌ بگیرند كه‌ در اوضاعی‌ كه‌ وطن‌ همچون‌ طعمه‌ای‌ بر زمین‌ افتاده‌ و درندگان‌ طالبی‌، گلبدینی‌، اسامه‌ای‌ و «ائتلاف‌ شمال‌» با پشتبانی‌ صاحبان‌ خارجی‌ شان‌، آن‌ را پاره‌ پاره‌ می‌كنند، نوشتن‌ «گلنار و آئینه‌» به‌ جای‌ نوشتن‌ از خیانت‌ها و جنایت‌های‌ پرچمی‌ها و خلقی‌ها و «ائتلاف‌ شمال‌»، چقدر چشم‌پارگی‌ و بی‌وجدانی‌ و بی‌ایمانی‌ می‌طلبد.

و تا به‌ این‌ كار جامه‌ عمل‌ نپوشانید یاد تان‌ باشد كه‌ هیچ‌ كرسی‌ و مقامی‌ حتی‌ صدارت‌ و ریاست‌جمهوری‌ (نخندید. وقتی‌ فهیم‌خان‌ به‌ معاونیت‌ ریاست‌جمهوری‌ و وزارت‌ دفاع‌ و خاد صعود كند و عبداله‌خان‌ به‌ وزارت‌ خارجه‌ و یونس‌خان‌قانونی‌ به‌ وزارت‌ معارف‌ و خلیلی‌ به‌ معاونیت‌ ریاست‌ جمهوری‌ و هادی‌شنواری‌ به‌ ستره‌ محكمه‌ و...، شما چرا نتوانید در این‌ بیدادكده‌ی‌ فاشیست‌های‌ مذهبی‌، امیر یا رئیس‌جمهور شوید؟) نخواهد توانست‌ لكه‌ی‌ سیاه‌ پرچمی‌ و معامله‌گر بودن‌ با بنیادگرایان‌ را از پیشانی‌ شما بشوید. علاوتاً این‌ را هم‌ از یاد نبرید كه‌ در این‌ آفاق‌ و انفس‌ ولو همه‌ی‌ نشریات‌ در ستایش‌ از شما و بقیه‌ سرانجمنی‌ها مسابقه‌ دهند، باز هم‌ كافیست‌ تنها «پیام‌ زن‌» نقاب‌ از چهره‌ شما برگیرد تا حباب‌ شخصیت‌، ارج‌ و آوازه‌ی‌ تان‌ بتركد. زیرا ما با معیار نقش‌ یك‌ نویسنده‌ آن‌ هم‌ در عقب‌مانده‌ترین‌ كشور جهان‌ سـومی‌، شمـا و امثـال‌ شما را ارزیابی‌ می‌كنیم‌، نقشی‌ كه‌ طاهـربن‌جلـون‌ نـویسنده‌ بزرگ‌ مراكشی‌ آن‌ را چنین‌ وضاحت‌ می‌بخشد:

«شما به‌ این‌ كشور (الجزایر) می‌روید. مردی‌ در كوچه‌ آستین‌ تان‌ را می‌گیرد و می‌پرسد "تو گفتی‌ نویسنده‌ هستی‌ یعنی‌ آنچه‌ من‌ فكر می‌كنم‌ تو بیان‌ می‌كنی‌. خوب‌. پس‌ گوش‌ كن‌...

اینست‌ نقش‌ نویسنده‌ بطور ساده‌ و مستقیم‌. نویسنده‌ باید گوش‌ شنوا داشته‌ باشد در خدمت‌ یك‌ آرمان‌ یا یك‌ جامعه‌.

از نویسنده‌ انتظار می‌رود كه‌ در زندگی‌ متعهد باشد و در برابر مسایل‌ چه‌ ماورای‌طبیعی‌ باشد و چه‌ از امور سیاسی‌ پیش‌ پا افتاده‌ موضع‌ بگیرد. هر كسی‌ او را فردی‌ می‌داند دست‌ اندر كار یعنی‌ مسوول‌.»

و شما آقای‌ رهنورد عمرك‌ تان‌ را اول‌ وقف‌ «شیوه‌ و شگرد» میهنفروشان‌ و سپس‌ «قیادیان‌ جهادی‌»، وقف‌ جامعه‌ای‌ اشغال‌ شده‌ و سپس‌ قرون‌ وسطایی‌ كردید و قلمك‌ تان‌ را به‌ جای‌ تصویر سیمای‌ میهن‌پرستان‌ و آزادیخواهان‌ كه‌ توسط‌ روسها و سگان‌ یا تبهكاران‌ بنیادگرا از زندگی‌ محروم‌ شدند، در ستایش‌ از واصف‌باختری‌ها، حلیم‌تنویرها، بیرنگ‌كوهدامنی‌ها و دیگر انجمنی‌ها و نیز سیاوش‌كسرایی‌ها خسته‌ ساختید!

تا شماره‌ های‌ آینده‌ كه‌ «حسابی‌» و «تا اندازه‌ای‌ نمكین‌» به‌ گفته‌های‌ شما «بیشترینه‌»(۶) در «آسمایی‌» و «فصلنامه‌ رنگین‌ كمان‌» نگاهی‌ بیندازیم‌.




--------------------

(۱) منظور «انجمن‌ نویسندگان‌ افغانستان‌» و به‌ قولی‌ «انجمن‌ مرده‌ها» است‌ یعنی‌ انجمنی‌ برپا شده‌ و تحت‌ نظارت‌ و در خدمت‌ روسها و خاد دولت‌های‌ پوشالی‌. هیچ‌ شاعر و نویسنده‌ و به‌ اصطلاح‌ فرهنگی‌ افغانی‌ را نمی‌شناسیم‌ كه‌ قلب‌ و روحش‌ از سنگینی‌ اشغال‌ و میهنفروشان‌ در تب‌ و تاب‌ بوده‌ باشد ولی‌ به‌ ننگ‌ عضویت‌ در این‌ مجمع‌ سلیمان‌لایق‌ها، عبداله‌نایبی‌ها، لطیف‌پدرام‌ها، دستگیرپنجشیری‌ها و سایر چهره‌های‌ كثیف‌ گردن‌ نهاده‌ باشد. اگر قلمزنی‌ منكر این‌ داغ‌ ننگ‌ بر پیشانیش‌ باشد بفرماید حرف‌ ما را رد كند.

(۲) جالب‌ اینست‌ كه‌ خود آقای‌ واصف‌باختری‌ هشیارتر از آنست‌ كه‌ با سخن‌پردازی‌ در باره‌ی‌ چیزی‌ واهی‌ یعنی‌ «مقاومت‌ درونمرزی‌»، خجالت‌ تازه‌ای‌ را برایش‌ كمایی‌ كند. او این‌ مهم‌ را زیركانه‌ به‌ سلسله‌جنبانان‌ جوانش‌ و مخصوصاً به‌ خادی‌ای‌ «فرهیخته‌» مثل‌ جنرال‌ حسین‌فخری‌ واگذاشته‌ است‌.

(۳) اتفاقاً آقای‌ پرتونادری‌ هم‌ در پوك‌ بودن‌ ادعای‌ وجود «ادبیات‌ مقاومت‌» به‌ سخن‌ درآمده‌ كه‌ از پرداختن‌ به‌ آن‌ می‌گذریم‌ چرا كه‌ وقتی‌ مولا و مرشدش‌ رهنوردزریاب‌ در عین‌ مقوله‌ لب‌ بگشاید، لازم‌ نیست‌ پشت‌ گفته‌های‌ او و امثالش‌ گشت‌. ازین‌ رهگذر عنوان‌ «تركیدن‌ پوقانه‌ "مقاومت‌ درونمرزی‌" توسط‌ مدافعان‌ شرمنده‌ آن‌ رهنوردزریاب‌ و پرتونادری‌» اشتباه‌ بود و تنها باید به‌ نام‌ نامی‌ مرشد اكتفا می‌شد.

(۴) «گلنار و آئینه‌» نام‌ ناول‌ جدیدی‌ از رهنوردزریاب‌ و چیزی‌ باب‌ دندان‌ فلمسازان‌ درجه‌ دو و در عین‌ حال‌ بی‌حس‌ وطنی‌ است‌ كه‌ فوری‌ بر اساس‌ آن‌ فلمی‌ بسازند تا در كنار «غلام‌ عشق‌»، «رویا» و «خانه‌ ۵۵۵» چشم‌ها را خیره‌ كند مخصوصاً كه‌ كم‌ از كم‌ ده‌ صحنه‌ خواندن‌ و رقص‌ در آن‌ گنجایش‌ دارد!

این‌ كتاب‌ گویی‌ به‌ فرمایش‌ ربانی‌، فهیم‌، سیاف‌، دوستم‌، اسماعیل‌ و... نوشته‌ شده‌ كه‌ آنان‌ را در خلسه‌ای‌ جهادی‌ فرو می‌برد زیرا هیچ‌ حرفی‌ از جنایت‌های‌ شان‌ در میان‌ نیست‌ و برعكس‌ تا بخواهی‌ پر است‌ از خیال‌پردازی‌ پوك‌ و غیرمنطقی‌ در محشر افغانستان‌ به‌ اضافه‌ چاشنی‌های‌ رقص‌ و «عشق‌» و «هجران‌» و «ناكامی‌». و البته‌ برای‌ آنكه‌ مبادا داستانی‌ «غیر مدرن‌» و جوادفاضلی‌ تلقی‌ شود، و باید صبغه‌ای‌ مثلاً «سور رئالیستی‌»، «جریان‌ سیال‌ ذهن‌» (وای‌ كه‌ اكت‌ پیروی‌ از این‌ روش‌های‌ ضد رئالیستی‌ با تقلیدی‌ ناشیانه‌ و بوزینه‌وار و كاریكاتورسازی‌ از «بوف‌كور» صادق‌هدایت‌، در زیر ساطور قصابان‌ بنیادگرای‌ طالبی‌ و «ائتلاف‌ شمال‌»، چقدر خاینانه‌ می‌باشد) به‌ خود بگیرد، بناً دختر در گورستان‌ به‌ رقص‌ می‌پردازد؛ گذشته‌ و حال‌ و خواب‌ و بیداری‌ و دنیای‌ واقعی‌ و دنیای‌ خیال‌ و وهم‌ درهم‌ می‌آمیزند؛ و كارروایی‌های‌ بسیاری‌ از این‌ قبیل‌. حتی‌ نویسنده‌ی‌ ظالم‌ به‌ روسو و هگل‌ و ماركس‌ و گاندی‌ و دیالكتیك‌ هم‌ رحم‌ نكرده‌ و این‌ نام‌ها را بدون‌ هیچگونه‌ ارتباط‌ عقلانی‌ و انسانی‌ در داستان‌ آورده‌ تا خواننده‌ ببیند كه‌ رهنوردزریاب‌ مفت‌ پیش‌ عبداله‌نایبی‌ها و دستگیرپنجشیری‌ها و جاسوس‌ پدرام‌ها زانو نزده‌ و مفت‌ به‌ لقب‌ بزرگ‌ «كارمند شایسته‌ فرهنگ‌» دست‌ نیافته‌ است‌. یعنی‌ «شاهكار»ی‌ در حد كمال‌ آفریده‌ تا اكنون‌ جنرالی‌ خادی‌ و دزدك‌ چون‌ حسین‌خان‌فخری‌ و نظایریش‌ سر رسند و آن‌ را اثری‌ «زمانه‌» و خالقش‌ را «نویسنده‌ زمانه‌» نامیده‌ و به‌ این‌ صورت‌ مجاوران‌ انجمن‌ و كلیه‌ پوشالیان‌ و تبهكاران‌ «ائتلاف‌ شمال‌» را سرخوش‌ و راضی‌ كرده‌ و زمینه‌ یكبار دیگر جهت‌ اعطای‌ لقب‌ «كارمند شایسته‌ فرهنگ‌» به‌ نویسنده‌ مهیا گردد - ولی‌ این‌ بار از طرف‌ «بنیاد شهید مسعود» و مشخصاً به‌ فرمان‌ «مارشال‌» صاحب‌ هنرپرور!

امیدواریم‌ در شماره‌ بعدی‌ راجع‌ به‌ این‌ اثر نابغه‌ انجمن‌ كه‌ عنوانش‌ را هم‌ از «خشت‌ و آئینه‌» ابراهیم‌گلستان‌ زده‌، مطلبی‌ داشته‌ باشیم‌.

(۵) آقای‌ رهنورد پس‌ از آنكه‌ دید دیگر رندی‌ و تجاهل‌ فایده‌ ندارد، خجالتی‌بودن‌ را یكسو گذارده‌ و به‌ سبكی‌ عمیقاً «دیپلماتیك‌ - ادبی‌» می‌نویسد:

«... هر چند من‌ از رهگذر زمانی‌ به‌ هیچ‌ گروه‌ سیاسی‌ وابستگی‌ نداشتم‌، با این‌ همه‌ - عملا - هواخواه‌ یك‌ جناح‌ «جریان‌ دمكراتیك‌ خلق‌» بودم‌. بسیاری‌ از رهبران‌ این‌ جریان‌ را از نزدیك‌ می‌شناختم‌ و از شیوه‌ها و شگردهای‌ سیاسی‌ این‌ جریان‌ پشتبانی‌ می‌كردم‌.» (مجله‌ «آسمایی‌» شماره‌ ۲۳)

با توجه‌ به‌ همین‌ چند جمله‌ به‌ آسانی‌ می‌توان‌ پی‌ برد كه‌ شما اگر چه‌ منكر داشتن‌ كارت‌ هستید ولی‌ عملاً طرفدار پرچم‌ بوده‌، با رهبرانش‌ دوستی‌ داشته‌ و از «شیوه‌ها و شگردهای‌» آنان‌ پشتبانی‌ می‌كردید و پرچم‌ می‌گفتید و جان‌ می‌دادید.

«رهگذر زمانی‌» یعنی‌ چه‌؟ شما در خیانت‌آمیزترین‌ دوره‌ حیات‌ این‌ حزب‌ میهنفروش‌ «هواخواه‌» آن‌ بودید یعنی‌ به‌ آن‌ وابستگی‌ «كارتی‌» نه‌ بلكه‌ مهمتر و بنیادی‌تر وابستگی‌ «عملی‌» داشتید. شما و اكرم‌عثمان‌ها از رهبران‌ میهنفروش‌ این‌ حزب‌ مزدور چه‌ فرق‌ داشتید؟ اگر فرقی‌ ماهوی‌ را متمایز توانستید، لقب‌ «كارمند شایسته‌ فرهنگ‌» نوش‌ تان‌ باد!

و كم‌ طالع‌ بودن‌ دیگر ملت‌ ما اینست‌ كه‌ اكثر سوراخ‌ و سنبه‌های‌ فرهنگی‌ و مطبوعاتی‌ كشور به‌ اشغال‌ ماشین‌های‌ «ادبی‌» خادی‌ - جهادی‌ درآمده‌ كه‌ تنها یاد دارند به‌ یكدیگر نان‌ قرض‌ دهند، واصف‌، رهنورد، اكرم‌عثمان‌، پرتونادری‌، لطیف‌ناظمی‌، لطیف‌پدرام‌، لیلاصراحت‌ وغیره‌ را تمجید می‌نماید و آنان‌ متقابلاً «استاد» عظیم‌الشان‌ را؛ حلیم‌تنویر با رهنورد طرح‌ دوستی‌ می‌افكند و او متقابلاً این‌ تروریست‌ گلبدینی‌ را می‌ستاید؛ قومندان‌ حسین‌فخری‌، سرورآذرخش‌ عافیت‌جو و تسلیمی‌ را و او قومندان‌ خادی‌ را روی‌ شانه‌های‌ لرزان‌ از ارتداد و سقوطش‌ بالا می‌ كند و همین‌ طور تا به‌ آخر. اینان‌ با تمام‌ نیرو می‌كوشند از برخورد شدید و افشاگرانه‌ به‌ خاینان‌ ۷ ثوری‌ و مخصوصاً ۸ ثوری‌ جلو گرفته‌ یا آن‌ را طوری‌ رقیق‌ سازند كه‌ گویی‌ حتی‌ پرچمی‌ و خلقی‌ بودن‌ خیانت‌ نیست‌ چه‌ رسد وابستگی‌ به‌ «ائتلاف‌ شمال‌» كه‌ نام‌ خدا «حكومت‌ اسلامی‌» را آوردند! اینان‌ «بچه‌های‌» «خوب‌» اند و «بچه‌ خوب‌ سلام‌ به‌ هر كلان‌ می‌دهد» و رهنورد، سیاف‌، فهیم‌، حلیم‌تنویر، دستگیرپنجشیری‌، اكرم‌عثمان‌، ربانی‌ و... «كلان‌» اند!

(۶) این‌ «بیشترینه‌» هم‌ از آن‌ كلمات‌ مورد پسند و شاخص‌ نوشته‌های‌ انجمنی‌های‌ دانشمند و خوش‌ قریحه‌ است‌ كه‌ دل‌ آدم‌ را بالا می‌آورد.