قسمت دوم
اعترافات «كانديداكاديمسين» ناقص است
و خاطرات دلنشين و حسرتبار از «رئيس جمهور» با اين كلمات پايان میگيرد:
من بدون ذرهای كم و كاست منحنی روابطم را با او (نجيب) در سه سال اخير دوران حياتش كه مدعی تأسيس يكدولت غيروابسته و مستقل بود بركشيدم تا چيزی در پردة ابهام نماند و نيز باكی ندارم كه چنين علايقی مورد سؤتعبير و سؤاستفادة غرض ورزان قرار بگيرد. من همانم كه بودم
اولتر از همه بجاست از شما بخاطر اين اعترافات حاكی از آلودگيهای بيشتر و تازهای ـ لااقل برای ماـ و حكايت رقصيدن يك «فرهنگی» بیكارت بر سرانگشت رژيمی پوشالی، تشكر كرد. ولی بايد افزود كه ما عمدتاً كليات را میدانيم و هنوز «چيز»های زياد و جزئيات بیشماری «در پردة ابهام» باقيست. مثلاً كاش به ترسيم اين «منحنی»ها هم همت میگماشتيد: «منحنی» روابط نجيب با ساير «فرهنگيان» و «اهل پژوهش و تحقيق» و اين كه كدام ها به عز شرفيابی «در حضور خانم و فرزندانش» نايل شده اند و چند بار؟ «منحنی» اينكه آيا در وزارت خارجه از اسناد مهم قديم هنوز چيزی باقی مانده بود كه از ترهكی تا نجيب به روس ها تحويل داده نشده بودند و شما آنها را به روس ها تقديم كرديد؟ در كجا، دوشنبه يا مسكو و شامل چه چيزها بودند؟ اين «منحنی» را كه آيا جمهوری اسلامی در تهران به شما به مثابه يك عامل کیجیبینگريسته و زياد گرم نمیگرفت يا اينكه تلاش میكرد با توجه به سقوط محتوم رژيم پوشالی، شما را از قلمبدستان و منشيان عبدالعلی مزاری و يا برهانالدينربانی بسازد؟
بهر حال انشااله آغازی نيك است. و اگر ناصحانی غرضورز در گوش تان چيزی نخوانند، «منحنی»های ديگری نيز «برخواهيد كشيد» تا مردم دنيا بدانند كه اگر از ترهكی تا نجيب و سليمانلايق و شهنوازتنی و نوراحمدنور و اناهيتاراتبزاد و عبدالوكيل و گلابزوی و... چه از سر كمسوادی يا بیعرضگی يا بیآبرويی نتوانستند مثل همتا های خاين تودهای شان كتابهای حاوی شرح جاسوسی و خيانتهای خود را منتشر سازند،خلاصه «نويسنده توانای كشور» كه خيلی چيزهای جالب در «پردهی ابهام» باقی مانده و اگر قول بدهيد كه از ۲۰ سال تمام زندگی بیاعتناء به خون و فرياد مردم، وجدان تان تكان خورده و آماده ايد جزئيات جاسوسی و اعمال ضدملی خود و رؤسای پرچمی و خلقی تان را بازگو كنيد، ضمن عرض تبريك، ما به نوبهی خود ليستی از سوالها را برايتان خواهيم فرستاد.
اما اين نگرانی ای واهی است كه مبادا «علايق» تان با دژخيم «مورد سؤ استفاده غرضورزان قرار گيرد.»! چرا چنين شود؟ شما نخستين «كارمندشايسته» رژيم پوشالی هستيد كه زبان گشوده و بدون هيچ اجباری از «علايق» خاص تان با نجيب و ماحصل پرافتخار آن ـكار در سفارتها و رياست انجمن نويسندگان و وزارت اطلاعات و...ـ سخن زده ايد، ديگر چه جای «سؤتعبير و سؤاستفاده» باقی میماند؟ همين مقدار اعتراف، شما را بين «فرهنگيان» ميهنفروش و تسليمطلب در مقام متمايزی قرار میدهد. ما هم از اعترافات تان استقبال میكنيم چرا كه به كارنامه پرلكهی شما به قلم خودتان صحه میگذارد و لذا ادعای ما محرز میگردد. مشكل شما فقط اينست كه از يكسو از بلبلیای جانانه راجع به سرسپردگی تان به نجيب اباء نمیورزيد (شايد هم بگوييد چه بدی كردهايد!) ليكن از سوی ديگر، مردم را آنقدر عليل و گيج میپنداريد كه باوجود مداركی كه خود به دست داده ايد، شما را در زمرهی ميهنفروشان نشمارند!
در باب اين تصديق تان كه «من همانم كه بودم!» بايد گفت كه هم صحيح میفرماييد و هم غلط. در اينكه شما و شركاء از انجمن نويسندگان يا خارج آن، براساس انقيادطلبی به تقديم كشور به غرب منحيث وظيفهای اصلی مینگريد ترديدی وجود ندارد. نوشتن در «اميد» و امثالش، همآوازی با نرشير، رهنوردزرياب، نبیمصداق ولی امروز كرتی و پتلون را دور انداخته، چشم ها را سرمه كرده و ضمن برحذر داشتن «برادران» از «برادركشی»، مردم را به سازش با جنايتكاران بنيادگرا ترغيب میكنيد، و در لابلای اكت مهوع گاندی، آمادهايد كه به تأسی از نرشيرِ «نيكنام و دانشور»، خود را به صورت ملنگی پر پشم و ريشِ و متعفن درآورده، بوسه بر پای «اميران» و «اميرالمؤمنين» زنيد. وغيره، نشانههای آشكار سر به تالاق دويدن تان در طريقيست كه نهايت مشعشعش در كتاب «نظم نوين جهانی» درج میباشد. يعنی درست میفرماييد كه جای قبلهی پيشين شما ـاتحاد شورویـ را غرب گرفته است و كماكان دارای استعداد خيانت به وطن میباشيد. تا اينجا صحيح است كه «همان»ايد كه بوديد.
اما چندان هم «همانی» نيستيد كه بوديد زيرا ديروز چاكر نجيب بودن، مصاحبت با او «در حضور خانم و فرزندانش»، كانديد و كانديدبازی در مضحكهی «جبهه پدر وطن» و... را معراج و سربلندی تان میدانستيد، ولی امروز كرتی و پتلون را دور انداخته، چشم ها را سرمه كرده و ضمن برحذر داشتن «برادران» از «برادركشی»، مردم را به سازش با جنايتكاران بنيادگرا ترغيب میكنيد، و در لابلای اكت مهوع گاندی، آمادهايد كه به تأسی از نرشيرِ «نيكنام و دانشور»، خود را به صورت ملنگی پر پشم و ريشِ و متعفن درآورده، بوسه بر پای «اميران» و «اميرالمؤمنين» زنيد.
سفير پوشالی،زبان مقاومت میشود!
ميزان وقاحت «محقق توانای كشور» را از سخنسرايی ذيل میتوان تخمين زد:
من چه در ماموريتم در دوشنبه و چه در مسافرتم به مسكو بخاطر امضاء پروتكل همكاری بين انجمن نويسندگان افغانستان و اتحادية نويسندگان اتحاد شوروی تا جائی كه توان داشتم يك مامور حلقه بگوش نبودم و از گفتن حق پرهيز نكردهام. به گونة مثال وقتی در انستيتوت جهانی ادبيات گوركی در مسكو، برای سخنرانی دعوت شدم در محضر استادان آن كانون ضمن اينكه تجاوز شوروی بر افغانستان را يك خطای بزرگ سياسی دانستم انگشت انتقاد بر جنايات آن دولت چه در زمان انقلاب، چه در دوران «نپ» و چه در تصفيه های استالين از سال ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ گذاشتم و پرسيدم كه تقصير همسر، دختران جوان و پسر خردسال تزارنيكلای دوم چه بود كه بيرحمانه تيرباران شدند و آيا چنين قساوتهايی از نظر ولاديمير لنين پوشيده بوده است؟ در آن محفل خانم «گراسيموا» محقق زبان پشتو و عضو اكاديمی علوم اتحاد شوروی و جناب محمدیصفالوف استاد يونيورستی دوشنبه حاضر بودند و من آدرسهای آنها را برای رفع شبهة بیباوران در اختيار دارم.
اگر مردم و روشنفكران ما عموماً احمق يا بنيادگرا يا پرچمی میبودند، حق داشتيد اينهمه چشم پارگی را استدلال يا پاسخ به «پيامزن» نام نهيد. اما چنين نيست. ديگر مدتهاست گليم رژيم پوشالی و انجمن نويسندگانش برچيده شده كه میتوانستيد در چهارچوب آن با جمعی حقيرتر، جلفتر و بیشرمتر از خود حرف زده و آنان هم برای تان سر و دست تكان داده و شما در اوج «هورا» كشيدنهای شان، در رويای بقای رژيم، «اعلام كانديداتوری»، ملاقات دژخيم «در حضور خانم و فرزندانش» و هرزهانديشی هايی ديگر ازين قبيل، جهان و مافيها را از ياد ببريد.
در شما اگر كوچكترين اثری از «حقدوستی» و «حق گويی» سراغ میشد، كی جی بی، روی شما به عنوان يكی از مهمترين عمالش كه شب و روز در سير و سفر به خارج باشد، هرگز حساب نمیكرد. ما مكرراً گفتهايم كه اگر پيش از روی صحنه آمدن گورباچف، تجاوز شوروی را «خطای بزرگ سياسی» میخوانديد، مطمئن باشيد كه هماندم، پهرهداران محل پس از لت و كوب مفصل، از گوش تان گرفته و شما را «تحتالحفظ» میفرستادند پلچرخی و اسدالهكشتمند هم مصاحبهای توأم با اكتهای يك «بچه»فلم هندی به عمل نياورده بلكه ساده با مشت و پنجهبوكس به جان شما میافتاد تا بدانيد كه كار صاحبانش را «خطای بزرگ سياسی» گفتن چگونه پسلگدی دارد!
شما بيهوده سعی میكنيد خود را گاندی يا خندهآورتر از آن پهلوان «حقگو» بتراشيد. اگر پيش از روی صحنه آمدن گورباچف، تجاوز شوروی را «خطای بزرگ سياسی» میخوانديد، مطمئن باشيد كه هماندم، پهرهداران محل پس از لت و كوب مفصل، از گوش تان گرفته و شما را «تحتالحفظ» میفرستادند پلچرخی و اسدالهكشتمند هم مصاحبهای توأم با اكتهای يك «بچه»فلم هندی به عمل نياورده بلكه ساده با مشت و پنجهبوكس به جان شما میافتاد تا بدانيد كه كار صاحبانش را «خطای بزرگ سياسی» گفتن چگونه پسلگدی دارد!
شما در آن سخنرانی نمونهای كامل از يك نمايندهی صديق دولتی پوشالی را ارائه نموديد، زيرا گورباچف مدتها قبل، تجاوز دولتش به افغانستان را «خطای بزرگ» و «زخم خونچكان» و... خوانده بود. اشاره به «جنايات شوروی» در «زمانهای مختلف» هم نشانهی قهرمانی و «حلقه بگوش نبودن» شما نه بلكه خوشرقصی به موقع و كاملاً «حلقه بگوشانه»ی تان به ساز تازهی اربابان مسكوی بود زيرا آنان خيلی قبل از شما گليم «تصفيه های استالين» را هموار كرده و برآل و عيال تزار اشك ريخته و به مراتب شديدتر از شما لنين را مقصر قلمداد نموده بودند. آنان اگر چه سولژنتسينهای خود را داشتند كه انبان دشنامهای شان را بر انقلاب اكتبر، ايدههای آن و شخص لنين خالی كردند، با اينهم شنيدن حرفهای يك عامل درجه دوم اما گپ شنو افغانی، موجب بهجت و رضائيت آنان بود.
پس در ارتباط با آن سخنرانی هيچ كسی شك و شبههای به خود راه نخواهد داد مگر اينكه از ماهيت شما به مثابه يك «ديپلمات» و «فرهنگی» وابسته به کیجیبیو دست پروردگانش باخبر نباشد. استناد به آن خانم محقق و استاد يونيورستی دوشنبه و داشتن آدرس های آنان، از دو رهگذر مسخره است. اولاً اينكه بلافاصله آدم را به ياد جواب روباه به سوال شاهدت كيست، میاندازد، و ثانياً خانم و جناب مذكور در عشق به تزار و تزاريزم و نفرت نسبت به لنين و لنينيزم، شما را نوكر هم نمیگيرند.
درامه ديگر پهلوان خود را ببينيم:
رويداد ديگر اينكه «ميكيلی پلاچيدو» هنرمند پرآوازة ايتاليايی كه در سريال «اختاپوت» به شهرت جهانی رسيده است. بر مبنای سناريوی يكی از نويسندگان دگرانديش اتحادشوروی فلمی را در كوهستانهای تاجيكستان به آخر رساند كه همدردی عميق او و نويسنده را نسبت به تراژيدی مردم افغانستان ميرساند. در آن فلم ضمن جانبداری از جهاد مردم افغانستان، در پرده و خيلی ملفوف سعی شده بود كه تا حدودی برای سربازان شوروی در جنگ با افغانهابرائت كمايی شود چه اكثر آنها اغفال شده بودند و تا آخر گمان ميبردند كه بر ضد تهاجم امريكا بر افغانستان میجنگند. بدين مناسبت محفل با شكوهی به اشتراك تعدادی از دولتمردان ردة بالای حكومت تاجيكستان، فرهنگيان تاجيك و تعدادی از سربازان معيوب شركتكننده در جنگ افغانستان، و منشی كميتة حزبی شهر دوشنبه عبدالبشير كه از حزب دموكراتيك خلق نمايندگی ميكرد و احمدشاه پويا مسوول وزارت امنيت دولتی كه قرار افواه اكنون با آقای رسول برات تاجر معروف همكاری دارد و شخص اينجانب شركت داشتيم. ميكيلی پلاچيدو و شماری از منتقدان هنری سخنرانی كردند و سرانجام از من خواسته شد كه آن همه تبصرهها راجمعبندی كنم.
قهرمانان اين داستان هم بسيار ناآگاه يا احمق تشريف دارند. مگر پلاچيدو و «فرهنگيان دگرانديش تاجيك» اينقدر به خود زحمت نمیدادند كه درنگ كنند از چه رو بايد نماينده «ديپلماتيك» همان رژيمی «تبصرهها» را «جمعبندی» كند كه فلم به طرفداری از جنگ آزاديخواهانهای برضد آن و سرپرستان روسیاش ساخته شده است؟؟ قصه مثل بندبازی ناكام پيشتر تان ناقص ولی اين بار بيشتر باورنكردنی است. هنرمند ايتاليايی و «فرهنگيان دگرانديش» لازم نبود از منطق و شعور درخشانی برخوردار میبودند يا همدلی بيكرانی با مردم ما میداشتند تا به شما بگويند:
اما از ديد ما، شما حتی با توجه به يك جزء بسيار كوچك اين قصهی ملانصرالدينی تان (با افتخار ياد كردن از پيوندها و همكاسگی تان با احمدشاهپويا خادی و عبدالبشيرخادی) سزاوار نفرين هستيد و بايد در كنار سركردگان پرچم به خاطر ۱۵ سال خيانت و جنايت كه براين وطن رفته، محاكمه صحرايی شويد. همدستی تان با جلادان بنيادگرا، دوسيهای جداگانه است.
«مايه گذاری» سفير پوشالی از «جان جان»
لاكن انصافاً، در ملودرام بالا، نويسنده نتوانسته يك حقيقت را زير پردهی وقاحت سرشارش بپوشاند:
هر چند من از هيچ نظر نه شايستگی و نه طهارت كامل شرح و بيان درد و داغ مردم افغانستان را داشتهام معالوصف در آن شب از جان جانم در ابراز و توضيح مصيبت استخوانسوز ملت ما، مايه گذاشتم
ايوالله! كی گفته كه اگر كسی خود فروخته شد هيچگاه راستگو بوده نمیتواند؟
پس ادعای «مايه گذاشتن از جان جانم» انزجارآورترين نوع اشك تمساح ريختن است. كسی میتوانست از «جان جانش» مايه گذارد كه قبل از همه ننگ عرضه كردن «جان جانش» را به اشغالگران و سگ های شان نمیداشت و با نشستن در مهمترين مقام های پوشالی در زمينه «فرهنگ» و «ديپلماسی» و... به «مايه گذاری» برای آنان نمیپرداخت. كه از يكسو باليدن به صحبت خصوصی با «رئيس جمهور» در «حضور خانم و فرزندانش» و از سوی ديگر مدعی «مايهگذاری»از «جان جان در ابراز مصيبت استخوانسوز ملت» شدن!آخ كه مردم ما چقدر بدبيار و محروم و خاموش اند كه «فرهنگيان» خاين شان چشمپارگی را به حدی میرسانند كه زشتترين سفلگیها و فرومايگیهای خود را هم «شاهكار» و «قهرمانی» جلوه میدهند! آیا رهبران شما ببرک، نجیب، اناهیتا، وکیل وغیره مدتی «درد» دوری از «وطن» را نکشیدند؟ پس اگر فرمان و تضمین کیجیبی و سگانش وجود نمیداشت، مگر مغزالاغ خورده بودید که بر میگشتید؟ اگر «عشق» خدمت به وطن آنقدر شما را مجنون ساخته بود چرا به دنبال سقوط «رئیس جمهور» محبوب تان، فرار را برقرار ترجیح دادید و در داخل نماندید تا «برادران» را از «برادرکشی» باز دارید؟؟
به شيوه خودتان(۱) كه بپرسيم آيا در آن زمان در گرد و نواح تان نه آدم موسفيد يا با تجربهای بلكه فقط كدام فرزند كوچك نسبتاً هشیار تان وجود نداشت که برایتان میفهماند: «پدر بجای اینچنین «مایه گذاری» پرمشقت چرا با اعتراض شديد به تبهكاریهای روسها و سگهایشان، از سمت پوشالی استعفاء نمیدهيد تا برای همه واضح شود كه شما عامل كیجیبی نبودهوخود و قلم تان را در گرو منصب و مقام نگذاشته ايد»؟
اثر «مايه گذاری از جان جان» در آن شب در حضور «فرهنگيانی» از نوع خودش، شديد بوده:
فرهنگيان دگرانديش تاجيك كه از همان آغاز، ايلغار و تجاوز اتحاد شوروی بر افغانستان را محكوم كرده بودند با هلهله و كف زدن ها با من همراه شدند و ميكيلی پلاچيدو از جابرخاست، صميمانه با من دست داد و گفت: من نصف حقيقت را گفته بودم و نصف ديگرش را از تو شنيدم. فلمی را كه من ساخته ام همان حقيقت ناتمام است.
شما آقای «كانديدا كاديمسين» نيز خوب میدانيد كه اگر در كشوری میبوديد كه سايهی مافيا و کیجیبی برآن سنگينی نمیداشت، «فرهنگيان» و پلاچيدوهای آزاديخواه به يقين حساب شما را میرسيدند كه هر قدر هم خود را به در بیغيرتی میزديد، ضربه و تكانش را تا آخر عمر از ياد نمیبرديد.
انتقاد يك خادی براجنت کیجیبی
ولی «هان مپنداريد»(!) كه «مايه گذاردن از جان جان» نويسنده برايش ارزان تمام شده است:
فردای آن شب، آقای پويا كارمند وزارت امنيت دولتی كه ظاهراً در پست سكرتر دوم ايفای (وظيفه؟) میكرد به اتاقم آمد و از موضعگيری ديشبم شديداً انتقاد كرد و گفت: صلاح نبود كه با آن همه خشونت از سربازان شوروی انتقاد میكرديد!
عجيباست! كاش نويسنده دلير توضيح میداد كه چگونه زيربار اين «شديداً انتقاد» نفسش نبرآمده و جان به سلامت برده است؟ (۲)
بهرحال آن ميهنفروشك خادي اسامي احمدشاه پويا نمیدانست كه وقتي او در گهواره میتپيد، «كانديد اكاديمسين»اش مشاور ببرك وغيره بود و مستقيماً با كیجیبی رابطه داشت؛ مهمتر اينكه آن احمق نمیدانست كه آخر مخاطب «مايهگذار»ش با «رئيس جمهور» حتی «در حضور خانم و فرزندانش» میديد! در گور نفهمی و بیخبری بعضی جاسوسان!
ليكن طبعاً نويسندهی ما بيشتر از آن «سياستمدار» و «ديپلمات» است كه در برابر كلانكاری آن جاسوسك، دست از پا خطا كرده و با به رخ كشيدن عضويتش در کیجیبی و نحوه شرفياب شدنش به «حضور»، او را زهرهترك كند. برعكس، آن «انتقاد» جنتلمينمأبانه خادی را اينطور با متانتی كیجیبیمأبانه جواب میدهد:
آقای پويا، اين يكی از آن مواردی است كه برغم خطراتش، نمیتوانم باكسی مصالحه كنم. خوب است به وزارت مربوط تان گزارش دهيد!
ای عوامفريب ناشی! «مصالحه» به خاطر چوكی رياست و وزارت و سفارت و سركردگی شاعران و نويسندگان و «فرهنگيان» خاين را به عهده گرفتن و تبليغات و نوشتن و سفرها برای روسها و پوشاليان و بر ضد مقاومت و امضای پروتكل ها وغيره همه به نعل بوتت؟ پانزده سال تمام چاكر زرخريد روسها و سگهای شان بودن «مورد»ی به حساب میآمد كه «مصالحه» بر سر آن حتمی بود و مزه میداد؟
شما اگر لطف نموده و صرفاً مینوشتيد كه «من از جان جان در گرو روسها و جاسوسان پرچمی و خلقی آنان بودم و به همين دليل هم بالاترين مقام ها برايم پيشكش میشد، ولی نمیدانم آنشب سرم گرم بود يا چه كه بدون توجه به اينكه فرستاده رسمی روسها و سگان آنان در كابل هستم، زبان به انتقاد از سربازان شوروی گشودم و پلاچيدو و فرهنگيان ناآگاه و منگ تاجيك را خوش آمد و از همه مضحكتر هنرمند ايتاليايی مرا بيان كننده نصف ديگر حقيقت ناميد كه از خجالت سرخ و غرق عرق شدم و در آن لحظه منِ ناپاك، خود را در محاصره خشم و نفرين و ريشخند ميليونها هموطنم احساس كردم كه به عنوان آدم کیجیبیو نجيباله به سويم تف میانداختند»، آنگاه سخنپردازی تان منطقی و قابل قبول میبود. همچنين
. باری،آيا «سكرتر صاحب دوم» جريان را به «وزارت مربوطِ» محترم گزارش داد و در نتيجه از سوی شكنجهگران روسی و خادی قينوفانه شديد؟ آيا چند روزی در پلچرخی سپری كرديد؟ معزول و خانهنشين شديد؟ لااقل به عذاب اليم عدم چاپ كدام كتاب تان گرفتار آمديد؟
چند غلط املايی «كانديداكاديمسين» محمداكرم عثمان
اول تا حدودی فكر میكرديم اشتباهات املايی رئيس انجمن نويسندگان نامنهاد و سفير سابق پوشاليان در تهران و دوشنبه از سر كم دقتی خواهد بود.اماهنگامی كه متوجه شديم آنها در متن چاپ شدهی نامه در «فردا»(شماره ششم) هم راه يافته، با تأثر اما بی تعجب دريافتيم كه موضوع جديست و«نويسنده ومحقق توانای كشور» در زمينه مشكل دارد و از نظر ما چه بهتر كه تا مدتی به جای نوشتن درباره مباحث سنگينی چون تاريخ، جامعهشناسی و داستاننويسی ولو از ديدگاه خادیـجهادی، سعی ورزد بر آن غلبه كند. باری، ايشان كلمات
غيظ را «غيض»
محظور را «محضور»
خرج را «خرچ»
و حبه را «هبه»
مینويسند.
طبعاً با در نظرداشت اين غلطهای املايی انتظاری زياده از حد از ايشان خواهد بود كه بدانند «خدمه» جمع است و نبايد نوشت «خدمة سالمندی كه آنجا حضور داشت»! از ماها كه ادعايی نداريم اين نوع لغزش ها میتواند قابل اغماض باشد اما از «نويسنده و محقق توانای كشور» با آن همه طمطراقاش؟
ليكن «هان مپندار» «كانديداكاديمسين» كه اين مسئله برای ما عمده است. خير. مسئله عمده و تعيين كننده همانا سابقه كار تان با کیجیبی و پوشاليان و بخصوص بيعت تان به امير ربانی و مطبوعاتباشیهايش است. چه فايده اگر املای تان را بهتر بسازيد اما از آن گذشتهی كثيف و از اين حال كثيفتر وداع نكرده و خط بينی نكشيد.
«كانديد اكاديمسين» و شهامت خادی ها!
«نويسنده توانا» برای «رفع شبهة بیباوران»، باز هم شيوه روباه را ضرس قاطع میداند:
نشانی های آقايان پويا و عبدالبشير را در اختيار دارم و يافتن آدرس «ميكيلی پلاچيدو» نيز آسانتر از آن است كه بيانديشيد. شكی ندارم كه آن هر سه شهامت آن را دارند كه ماوقع را نپوشانند.
«كانديد اكاديمسين» جان خوب توجه كنيد. ما كه شك نداريم؛ ما گفتهايم كه «مايهگذاری» ادعايی میتواند درست باشد، اما علت آن هر چيز میتواند قلمداد شود به استثنای ناگهان وطنپرست و شرافتمند شدن شما. علت را بايد در تغيير سياست کیجیبیدر آن زمان جست يا در اين نقشه كه میخواستيد با آن حرفها، عبدالبشير و احمدشاه پويای جاسوس و كثافات ديگر را بيآزماييد كه آيا با شما سر میجنبانند يا نه، تا با اطلاع به کیجیبیو «رئيس جمهور»، كار شان را يكسره كنيد.
همچنان اين هنرمندان غرب اغلب آنقدر در مسايل خود غرق اند كه فكر نمیكنيم مثلاً خاد را بشناسند، حتی از جنايات نجيب آگاه باشند يا به آسانی دريابند كه تا كاسه زير نيمكاسه نباشد ممكن نيست ديپلماتی وابسته به کیجیبیو آدم خاص «رئيس جمهور»ی دستنشانده، آن حرفها را به زبان براند و بعد هم رؤسايش بر پشتش تپ تپ كنند! بناءً شهامت و عدم شهامت پلاچيدو مطرح نيست.
برای اثبات دروغ نبودن حرفهای تان هم خود را زياد تكليف ندهيد. گيريم خادیها و کیجیبی«مايهگذاری» شما را درآن شب تصديق كنند، اين، اصل مسئله را كه شما يكی از مهمترين مزدوران «فرهنگی» و «سياسی» روس ها و ميهنفروشان بوديد چقدر تغيير میدهد؟
باز هم برخورد سگان خادی با خودیها
در رد اينكه به خرج دولتش برای تداوی به هند فرستاده شد مینويسد:
كور شوم اگر هبه و دينارش را ديده باشم. قسم به خط و خال و چشم و ابروی آن نازنين راقم دغاپيشه كه خانة ميراثی را به نرخ كاه ماش فروختم و صرف دوا و درمان در هندوستان كردم. در صورتيكه نازدانههای حزب و دولت نه تنها در دوشنبه و تاشكند حتی در شفاخانههای مسكو تداوی شدند.
هنوز رجال آن دوره در قيد حيات اند و اگر خلاف میگويم سند بياورند و رسوايم كنند.
مايه گذار محترم، اينقدر خود را به جهالت نزنيد. شما هم خوب میدانيد كه با خرج دولت رفتن به همان اندازه كه برتيرگی سرشت شما نمیتواند چيز زيادی بيفزايد، دليلی بر «نازدانه» نبودن شما نيز شده نمیتواند. گاهی پدر هم بر «نازدانه»ترين فرزندش برافروخته میشود ولی اين بهيچوجه به معنی «اندر» شدن وی نمیباشد. آن روزها شايد رفقای پرچمی در سگجنگی با رفقای خلقی تان در رديف دوم قرار گرفته و چندان دسترسی به خزانه نداشتند ولی اين هرگز به معنی كنده بودن ناف شما از ناف رفقا و مسكو نبود.
پيشتر نويسنده شوخ طبع ما «برای رفع شبهه»، روسها و خادی های «باشهامت» را منحيث شاهد پيشنهاد میكرد و حالا «برای رفع شبهه» در مورد چگونگی تداویاش، كليه ميهنفروشان را «رجال» ناميده و به شهادت میطلبد! آقای اكرم عثمان، نسبت به آن «رجال»، بهتر بود خانم و فرزندان تان را شاهد میآورديد كه مسخرگيش كمتر میشد! آيا ميهنفروشان عليه يك عضو قديمی جرگهی خود، عليه يك محرم خانوادگی «رئيس جمهور» و عليه رهبر «فرهنگيان» شان، شهادت میدهند؟ آيا يك فرد آزاديخواه و ضدميهنفروشان كه مشكل عقلی و عصبی نداشته باشد، به خود اجازه میدهد كه به منظور تثبيت صحت و سقم مسئلهای آنهم مسئلهی مربوط به مينهفروشان، خود آن مينهفروشان را به گواهی بطلبد؟
ضمناً يادك تان باشد كه همانطوری كه شما «رجال» شرفباخته را معزز دانسته رسوا نمیسازيد، مطمئن باشيد كه آنان هم تاريخچه جاسوسی شمابرای کیجیبیو عوامل بوميش را برملا نخواهند كرد.
نويسندهی جسور همانند شرح مفصل داستان ملاقاتش با «رئيسجمهور در حضور خانم و فرزندانش»، از دلاوريهای هيجانانگيز و اعجاب آورش در ارتباط به سفر هند، میگويد:
از همه عجيبتر اينكه برغم امكانات وسيع پناهندگی در هند و خارج از آن كشور، همينكه شفا يافتم دوباره به وطن برگشتم.
آيا رهبران شما ببرك، نجيب، اناهيتا، وكيل وغيره مدتی «درد» دوری از «وطن» را نكشيدند؟ پس اگر فرمان و تضمين کیجیبیو سگانش وجود نمیداشت، مگر مغز الاغ خورده بوديد كه بر میگشتيد؟ اگر «عشق» خدمت به وطن آنقدر شما را مجنون ساخته بود، چرا به دنبال سقوط «رئيس جمهور» محبوب تان، فرار را بر قرار ترجيح داديد و در داخل نمانديد تا «برادران» را از «برادركشی» باز داريد؟؟ از اينرو عجيب نه بلكه بكلی طبيعی است كه بايستی برمیگشتيد تا در چوكیهای مهم همدست با رفقا جريان خيانت به مردم و وطن را از سر گيريد آنهم با جای گلولههايی در تن كه طبعاً نورچشمیتر شدن تان پيش روسها و دستنشاندگان را دو چندان میكرد.
اسداله كشتمند «بدمعاش» و اكرم عثمان «بچه»!
از طفلك تان هم كه بپرسيد به شما خواهد گفت كه اگر شخصی با كوچكترين نشانی از مخالفت عليه اشغالگران و دست نشاندگان به افغانستان برمیگشت چه سرنوشتی در انتظارش بود ولی شما همچون «بچه»فلم، كشتمند جلاد را «دستپاچه» میسازيد و او نيز مجبور میشود بسان «بدمعاش»ی اصولی يكی از جمبورههايش را «سرزنش» كند!
اما «ديپلمات» ما چنان مست استدلالهايش است كه ملتفت نمیشود نقل گفتگو های طولانی راست و دروغ با همكاران خاديش كه صحنه های فلم های هندی را به ياد انسان میآورد، جز اينكه بيشتر مچش را باز و از موقعيت ممتازش نزد مسكو حكايت كند، كار ديگری از پيش نمیبرد:
هنوز خوب دَمم راست نشده بود كه روزی از بخش روابط بينالمللی حزب به من دستور رسيد كه پيشينِ فردا، به ملاقات آقای اسدكشتمند برسم. دلم گواهی بد ميداد. به هر حال در ساعت مقرر همانجا رفتم. سربازی مرا در اتاقكی رهنمايی كرد. در آن اتاق حبيبهعسكر هنرمند معروف تياتر هم نشسته بود. با هم سلامعليك كرديم و پرسيدمش: قضيه از چه قرار است؟ ما را چرا احضار كرده اند؟ ـ با نگرانی جواب داد: شنيدهام كه در محضر روزنامهنگاران خارجی و داخلی با من و شما و سه نفر از اعضای حزب گلبدين مصاحبة تلويزيون انجام میدهند.
گفتم: چه تركيب نامتجانسی. من و شما كه اعضای حزب گلبدين نيستيم.
گفت: درست است اما ادعا دارند كه بعد از فرار بینتيجه، سرافگنده باز گشتهايم.
سرانجام ما را به اتاق آقای اسدالهكشتمند معاون روابطبينالمللی حزب بردند. در آنروز آقايان حشمتاورنگ، غياثی و اسدالهروغ نيز حاضر بودند. بعد از مصافحه با همگان، پرسيدم: آقای كشتمند، اينك در خدمت هستم. امری، فرمايشی؟
جواب داد: مسالة مهمی نيست. خوشحال شديم كه به وطن عودت كرديد. ميخواستيم در يك مصاحبة تلويزيونی انگيزههای رفت و برگشت تانرا بدانيم و بپرسيم كه در خارج بر شما چگونه گذشت و حال و احوال افغانهای دور از وطن چگونه بود؟
با لبخند گفتم: آقای كشتمند فراز و فرود زندگی به من آموخته است كه دقيقاً منظور تانرا بفهمم. خوب حالا اگر اجازه بدهيد پرسشی دارم.
گفت: بفرمائيد، بفرمائيد!
پرسيدم: شما با كدام مجوز حقوقی و قانونی كسانی را كه با پاسپورت ميروند و برميگردند به تماشا ميگذاريد؟ دست و پاچه شد و عتابآميز به يكی از همكارانش گفت: «چرا به من گزارش نادرست داديد؟ آقای عثمان ادعا دارد كه پاسپورت داشته است.» پنداشته بود كه با چوبهای زيربغل از راه خامه فرار كرده ام!
افزودم: اگر بار ديگر چنين فرمايشی بود، ترجيح ميدهم مصاحبه در زندان پلچرخی با من انجام شود. و چنين بود سلوك بلندپايگان حزب و دولت با كسی كه آوردهايد به خرچ «مقامات!» در هند تداوی شده است. اين يك شوخی شرين است. روی مفتری و دروغگو سياه!
اما يك سوال:
آيا «سلوك بلندپايگان حزب و دولت» از زبان اسدالهكشتمند، تا آخر همانطور «وحشتناك»، «اوباشانه» و «خانمان برانداز» باقی ماند يا اينكه اندكی فرق كرد و جايش را به ديدار با «رئيس جمهور در حضور خانم و فرزندانش» و اعطای كرسی وزارت و سفارت و... سپرد؟ اگر «سلوك» همرزم تان كشمند را حمل به «روسفيد»بودن تان در آن ايام نزد مردم میكنيد، آيا «سلوك» بعدی اربابان كشتمند را با خود كه تا حد ملاقاتهايی آنچنانی و ماموريت های خارجی تكامل يافت، دوران «روسياه» بودن كامل تان نزد مردم میدانيد؟ هر طوری كه خود بفرماييد قبول است «نويسندة چيرهدست وطن»!
تف انداختن به خون داوود و دفاع از داوود!
و اما تعلق خاطر من به رئيس جمهور فقيد و شهيد افغانستان محمدداود.
اين كاملاً درست است كه من حنجره و قلمم را در دفاع از او گذاشته بودم. اگر زنده ميبود بازهم همين كار را ميكردم. از ديد من مهمترين دليل دوام جنگ و بحران در وطن ما، خلای نبود يك شخصيت با اعتبار سياسی و محوری است. اگر محمدداود زنده ميبود و يا كسی به ظاهرشاه مجال فعاليت و ميانجیگری ميداد اين خلا پر ميشد و برادركشی پايان میپذيرفت.
دريك تماس انسانی و عاری از بیعفتیكلام، شما را در اين باره به مباحثة مطبوعاتی دعوت ميكنم: تا سياه روی شود هركه دراوغش باشد!
در ذكر ميهنپرستی آن بزرگمرد همين بس كه با مشت كوبندهای دهن برژنف را بست و در روز كودتای بنگلهديش كه مجيبالرحمن و خانوادهاش قتل عام شدند و خبر به مجلس وزرا رسيد، محمدداود خطاب به اعضای كابينه اش گفت: «خوشا به حال مرديكه خود و خانوادهاش را قربان وطنش بكند!» و همين كار را كرد.
ليكن از رابطة خرابش با اكستريم های چپ و راست خبر دارم. آيا امكان ندارد كه با زبان يك آدم مدنی، تربيت يافته و متعهد به فرهنگ و فضيلت انسانی انتقادات تانرا عنوان نمائيد تا مردم بدانند كه بر شما چه رفته است.
«كانديداكاديمسين»، هركسی كه اين قسمت نامه را بخواند، شما را شايسته تف بارانی هلاكتبار میداند و بس. چرا كه پس از قتل قهرمان تان، نه تنها «راهش» را ادامه نداديد بلكه آنقدر بیپرنسيپ، نمكحرام، بزدل و فرصتطلب بوديد كه به مجرد كشته شدنش خود را زيرپای قاتلان ميهنفروشش انداختيد.
از يك جانب بسان يك «كوچكمرد» يا يك «نامرد»ی نمونه به «بزرگمرد» خود، به شكل فاحشي خيانت ميورزيد و از جانب ديگر در مقام دفاع از او، ما را به «مباحثه مطبوعاتی» دعوت میكنيد!
لاف نزنيد، شما منحيث آدم کیجیبیو رژيمپوشالی و شخص داكترنجيب، قادر و حاضر به «مباحثه مطبوعاتی» با ما نيستيد. قضيه مثل آفتاب روشن است آقای «ديپلمات». داوود «ميهنپرستی» بود كه با «مشت كوبندهای دهن برژنف را بست» ولی شما روشنفكر ميهنفروشی بوديد كه مشت كوبنده برژنف بر مردم افغانستان را بوسيديد بناءً شما سيه روی هستيد. ديگر چه جای غالمغال است؟ در اين زمينه «مباحثه مطبوعاتی» با ما، چقدر از زردرويی و حقارت شما خواهد كاست؟ اين دست و پا زدنهای ناكام، بيشتر شما را در لجنی فرو میبرد كه از ثور ۱۳۵۷ در آن غوطه زديد.
درينمورد با ما جای «بحث» وجود ندارد؛ خود را به دار بزنيد، خاك عالم بسر كنيد و با خود «بحث» فرماييد كه چرا با قبول مزدوری روسها و سگ های شان، به «بزرگمرد شهيد» و ظاهرشاه با بیشرمی غريبی پشت كرديد؟ آيا هنوز هم نمیتوانيد دريابيد كه «غش» در كی و «سياهرويی» سزاوار كيست؟ زندگی و شخصيت شما مملو از افتخارات و سرخروييها است، افتخار و سرخرويی جور آمدن با اشغالگران، افتخار و سرخرويی وكيل و وزير و رئيس انقلاب برگشتناپذير هفت ثور شدن، افتخار و سرخرويی نماينده فرهنگی و سياسی دولت انقلابی هفت ثور در كشورهای خارج بودن و از همهی آنها مهمتر اكنون هم افتخار و سرخرويی خدمتگزاری برای امير برهان الدين ربانی را داشتن. پس در اعجوبهای چنين مشبوع از افتخارات و سرخروييهای تاريخی كجا میتوان خدا نكرده سيهرويی و غش سراغ كرد؟راجع به «انتقادات» ما بر «بزرگمرد» بايد متذكر شد كه چند ماهی پيش از سقوطش، «راوا» بصورت غيرعلنی تأسيس گرديد و در نتيجه در آن فاصله زمانی كوتاه، ما از دم و دستگاه فرسودهاش آسيب چندانی نديديم.
ما به آن فرزند خلف اميرعبدالرحمن و سردار هاشم خان و استخبارات مخوفش و كشتن هر گونه صدای آزادی و بعد سلطهی دارودسته كودن و فاسد كودتاچیاش و دوری گزيدنش از مسكو به بهای زدوبند عميق و گسترده با محمدرضاشاه و... چه «انتقاد» داشته باشيم چه نداشته باشيم، در هردو حالت حدود روسياهی شما كاهش نمیيابد. و در برابر عكسالعمل او بعد از شنيدن خبر قتل مجيبالرحمن، اگر اثری از غيرت در شما وجود میداشت بايد میگفتيد: «بدا و نفرينا به حال منِ كانديداكاديمسين كه خود و خانوادهام را در راه خيانت به وطن، به اشغالگران و سگ های بومی آنان فروختم!»قضيه مثل آفتاب روشن است آقای «ديپلمات». داوود «ميهنپرستی» بود كه با «مشت كوبندهای دهن برژنف را بست» ولی شما روشنفكر ميهنفروشی بوديد كه مشت كوبنده برژنف بر مردم افغانستان را بوسيديد بناءً شما سيه روی هستيد. ديگر چه جای غالمغال است؟ در اين زمينه «مباحثه مطبوعاتی» با ما، چقدر از زردرويی و حقارت شما خواهد كاست؟ اين دست و پا زدنهای ناكام، بيشتر شما را در لجنی فرو میبرد كه از ثور ۱۳۵۷ در آن غوطه زديد.
ليكن مدعی ما همانطور كه «رئيس جمهور» نجيب و كارنامهاش را يكسره «خوب» نديده بلكه خواستار به «ترازوكشيدن» كارهای احياناً «بد» او هم است، در مورد داوود نيز از اين اصل دور نمیافتد:
من اعتقاد ندارم كه مرحوم محمدداود يك چهرة آرمانی بود و دوران كارش خالی از عيب و نقص. ديگر لزومی ندارد كه از كيش شخصيت دفاع كنيم و از او تنديس بسازيم. حتی به اين باور رسيدهام كه كودتای ۲۶ سرطان بیلزوم بود و قبل از وقت. چه نهاد سلطنت بخصوص شاهان بیآزار و بالنسبه عادل در سنت انديشة سياسی ما به نيكويی پذيرفته شده اند و تجربه نشان داده كه جمهوری های كودتازاد، بدون پشتوانة دموكراسی و پيش زمينة عنعنة آزادی های سياسی به ديكتاتوری های نوع آسيايی میانجامد و چه بهتر كه ما نه تنها در دورة انتقالی حتی بيش از آن، برای استقرار يك مشروطة پارلمانی برزميم و شاه غير دخيل در مسايل سياسی را به عنوان يك سمبول وحدت ملی تائيد نمائيم.
پس كمی بخود بياييد كه نه تنها به داوود و ظاهرشاه بلكه به باور های خود نيز بيرحمانه خاين بودهايد. اگر چيزی به نام وجدان در شما بيدار میبود بايد اعتراف میكرديد كه در جاسوس پيشگی، سستعنصری و فرصتطلبی جوره نداريد. زيرا با آنكه به «نهاد سلطنت و شاهان بیآزار» علاقمند بوديد و با آنكه «جمهوریهای كودتازاده» را منشأ «ديكتاتوری های نوع آسيايی» میدانستيد، ولی وقتی كودتای ۷ثور از روی خون داوود و عدهای از اعضای خانواده سلطنتی ـمجبوب تان گذشت و به زودی به اشغال كشور هم انجاميد، شمای همت و عزت باخته، بجای مبارزه با «جمهوری دموكراتيك» كودتازاده و روسزاده و اراذلزاده كه در ستمكاری روی استبداد آسيايی را هم سفيد كرد، به آن تسليم شديد و در مقام مهره مهم «فرهنگی» و «ديپلماتيك» آن در لگدمال كردن مردم و مكيدن خون آنان، با روسها و ميهنفروشان دست يكی كرديد.
حتی اكنون نيز آن طبيعت بیمسلكی و نوكر صفتی و پلهبينی بر شما چيره است كه بجای مبارزه برای «استقرار يك مشروطة پارلمانی»، برای امير برهانالدينخان ربانی میرزميد كه از دهانش خون مردم میچكد.
اما گاندیجی وطنی، به جای شاه چرا «اميرالمؤمنين»، «اميربرهانالدين ربانی»، «اميريونس خالص»، «امير اسمعيلخان» و اميران نستوه و نازنين ديگر «تائيد» نشوند كه آسانتر است و نانآورتر و انشأاله به مدد قلم معاملهگر شما و ساير «فرهنگيان» خادیـجهادی، در مدت كوتاهی، «سمبول وحدتملی» چه كه «سمبول وحدت» دنيا و آخرت شدنِ هر يك آنان هم كار دشواری نخواهد بود؟ اين «امارت اسلامی مشروطه پارلمانی» به يقين خواست قلبیتان است كه خجالت میكشيد صريحاً آن را اعلام داريد.
نويسندهی «چيرهدست» در اولين اقدام برای جبران خيانتهايش به داوود، بر هرگونه شرم و ننگ و حيا با تهور شگفتانگيزی پانهاده، غولآسا چرخی زده و ناگهان درسهای تئوريك در باره داوود شناسی و داوود دوستی ارائه میدهد:
و اما چرا محمد داود سزاوار پشتيبانی است؟ او در اصل از اعتبار عنعنی يك دودمان قديمی سلطنتی برخوردار بود و اگر با خدعة كودتاچیها ساقط نميشد احتمال داشت كه مثل كمالاتاتورك، كشور را از دروازة قرون وسطی با گذری بالنسبه آرام عبور دهد و زمينه را برای برپايی نظام پارلمانی چند حزبی آماده سازد. گفتنی است كه دموكراسی بدون تربيت آدمهای واقعاً دموكرات ناممكن است و اگر نمیرنجيد بايد اين آموزش را از شما شروع كرد.
خيلی خوب نويسندهی خاين، نارفيق و ناصادق به پيشوای تان، بايد برای چندمين بار موهای تان را بكنيد، فرق تان را به ديوار بكوبيد و خود را غرغره كنيد كه چرا به صاحب قديمی تان به «بزرگمرد» و به «كمالاتاتورك» افغانستانی تان آنچنان ناجوانمردانه خيانت ورزيديد. زنندهتر اينست كه از يكسو ظرفيتهای «اتاتوركی» و ساير صفات داوود را برمیشماريد و از سوی ديگر به همدستی با حزب ميهنفروشی كه او را كشت، مینازيد! اين از هيچ كسی ساخته نيست مگر اينكه به وسعت به نرخ روز نان خوردنش، وقيح باشد. راستی، كسی كه از ذكر آنگونه خاطراتش از نجيب شرم نكند چرا بايد از اينگونه صحبت درباره انسانی كه به وی خيانت ورزيده، احساس سرافكندگی نمايد؟
صحيح است داكتر صاحب، در گذشتههای تلايی تان با تكيه بر اشغالگران و خاد و پوليگون و پلچرخی، آموزش «دولت خلقی» را خواستيد از مردم ما شروع كنيد و حال مشتاقيد تا سوار بر ساطور خيانتكاران بنيادگرا و قلادهداران شان، «دموكراسی» را برای ما آموزش دهيد! فقط كاش مرحمت نموده واضح میساختيد كه شما در ماموريت تازهی تان، كدام نوع دموكراسی را درس خواهيد داد، دموكراسی «دولت خلقی»، دموكراسی داوودی زير نظارت «رسول جان» ضبط احوالاتی، دموكراسی تاجدار يا دموكراسی «دگرجنرال اميراسمعيلخان امير حوزه...»، دموكراسی «استاد»، دموكراسی «ناپلئون» يا همان فصل دموكراسی در كتاب «نظمنوينجهانی» را؟ ضمناً آيا اسداله حبيب، محمودفارانی، شهنوازتنی، رهنوردزرياب، اسدالهكشتمند، سمندرغوريانی، سليمان لايق، اسدالهسروری، قومندان لطيفپدرام و ديگر «رجال» زنده در امر تريننگ دموكراسی دستيار شما خواهند بود؟
آيا داكتراكرمعثمان میتواند لچكتر از نرشير نگارگر و لطيفپدرام شود؟
نويسنده باز هم شاخهای سرشانهاش را ناديده گرفته و میآورد:
اگر آن عزيز يا عزيزان، مشتاق يك تبادل نظر (تاريخیـتيوريك) هستند متمنی است آن مباحث را به ترازو بكشند (البته با مراعات دقيق ادبِ تعاطی افكار) و الا در برابر آن فحش ها و افتراآتِ غليظ، صلاح نمیبينم كه زبان به ياوه بكشايم، كمااينكه اين دوستدار در كوچههای خوابگاه، چوك و چهارچته بزرگ شده و زبان كاغذپرانبازها، كبوتربازها، مرغبازها، و بودنهبازها را خوب بلد است.
«كانديداكاديمسين» جان، لطفاً اينبار خوب بفهميد كه عجالتاً از نظر ما مبارزه عليه خاينان بنيادگرا و روشنفكران و سروران شان، بنيادیترين مسئله است.
چنانكه در جريان نبردمسلحانهی مردم ما عليه ميهنفروشان پرچمی و خلقی نبايد و نمیتوانستيم با آنان «بحث» و «تعاطی افكار» داشته باشيم و چنانكه امروز «تعاطی افكار» با مشتی ميهنفروش بنيادگرا را مردود و خاينانه میدانيم، به «مباحث تئوريكـتاريخی» شما نيز كه از گورستان عوامل کیجیبیو پوشاليان نشئت گرفته و در خدمت آرايش چهرهی جانيان بنيادگراست، نمیتوان ارزشی قايل شد. ما تا هر مدتی كه ايجاب كند، شخصيت و گذشته و كارنامه شما و امثال شما را «به ترازو میكشيم» ولی آن «مباحث» تان را سمندرخان غوريانی، نرشيرنگارگر، داكترهاشم خان صاعد، داكتر رسولرحيم، داكترحسنكاكر، داكتر روانفرهادی، داكترروستارترهكی ها و «برادران» ديگر، «به ترازو میكشند» كه هم شما را مزه میدهد و هم آنان را چرا كه علیالرغم «اختلاف»های لطيف دانشمندانه، گل يك باغ هستيد و پاسدار «اكادميك» فاشيستهای دينی و در عينحال دشمن هار «راوا» و «پيامزن». علاوه بر اين گفتيم كه شما اين مصافطلبیها را برای بازار گرمی تان عنوان مینماييد و به مثابه يك خاين به داوود، يك نوكر کیجیبیو يك دلال فرهنگی جنايتكاران جهادی، جرأت نداريد به «مباحثه» با ما و ساير نيروهای آزاديخواه بپردازيد. ما مجدانه اين مسئله را «به ترازو میكشيم» كه نويسندگان، شاعران، «اهل پژوهش و تحقيق»، بروكرات ها و «ديپلمات»هايی كه ديروز خود را به روسها و پوشاليان عرضه داشتند و امروز دعای سر خاينان بنيادگرا را میكنند، چگونه میتوانند منجی مردمِ در تنور جهادی و طالبی باشند؟؛ ما اين نكته را «به ترازو میكشيم» كه شما هر قدر هم قيافه گاندی به خود بگيريد، موفق نخواهيد شد برق طوق غلامبارگی و همدستی با کیجیبیو رژيم پوشاليش را در گردن تان پنهان داريد. با اينحال . و وعده است كه هر زمانی هم كه شما و شركاء رنديها و وقاحتهای شناخته شده را يكسو گذارده، گذشتهی خود را «از جان جان» تيرباران كرده و از ادامه وظيفهی خيانتآميز «تئوريسن» بنيادگرايان بودن استعفاء دهيد، برای ما منحيث «اهل پژوهش و تحقيق»، واجد «طهارت» راه انداختن مباحث مختلف و دعوت ما و امثال ما در آنهاخواهيد بود. در غير آن ما خواهيم بود و محكم گرفتن دُم وابستگی و بندگی شما به كی جی بی، پوشاليان و بنيادگرايان و مالكان شان.سی آی ای خریدار اجنت های یتیم شده کی جی بی

خبرگزاری فرانسه در ۸ اپریل ١۹۹۸ بر اساس هفته نامه «Focus» گزارش داد که «اجنت های آلمان شرقی سابق، اکنون در استخدام «سیا» در آمده اند و وزارت خارجه آلمان نسبت به این امر به وزارت خارجه امریکا اعتراض نموده و همچنین مراتب نارضایتی بن را در مورد امتناع «سیا» از معاینه و بررسی اسناد پلیس مخفی آلمان شرق (استاسی) که در ١۹۹٠ در برلین به دست عوامل امریکایی افتاد، ابراز داشته است. متخصصان ضد جاسوسی آلمان معتقدند که «سیا» از آن آرشیف ها جهت ردیابی عمال «استاسی» که در آلمان غرب فعال بودند استفاده میکند تا آنان را به عنوان جاسوس به خدمت گیرد.»
«کاندید اکادیمسین»، فکر نمیکنیم با ما موافق نباشید که وقتی «سیا» به گماشتن اجنت های اقمار کی جی بی اینقدر علاقمند باشد، برای استخدام اجنت های خود کی جی بی- که پس از انفجار شوروی عموما سر سبیل مانده اند-مطمئنا بهای بیشتری قایل بوده و است. البته روشنفکران. «منور» شده نظیر نرشیر نگارگر و سایر مؤیدان و واعظان ارزان قیمت «نظم نوین جهانی» نیز از التفات و محبت خاص «سیا» بی نصیب نیستند اما بهر حال «کارمند شایسته»ی کی جی بی در زمینه «فرهنگ» جای خود را دارد، اینطور نیست «نویسنده توانا»؟
ولی آنجايی كه ما را از بلد بودن تان با زبان كوچه های كابل میترسانيد، بنظر میرسد باز به كاهدان زدهايد! كاغذپرانبازها و كبوتربازهاومرغباز و بودنهبازهاممكناست زبان «اهل پژوهش و تحقيق» را بلد نباشندامااغلب «مرد» هستند و سخت ضد بيگانهپرستی و بكارگرفتن زبان هرزه در برابر زنان. درست نيست كه شما زبان هتاك خودرابه حساب آنان بگذاريد.
استاد«نرشير»و«كانديداكاديمسين» دو روح در يك بدن
استاد «نرشير» به خاطر «حلال» كردنش مقابل بنيادگرايان «معراج مؤمن»اش را هر طرف غريد و اكنون همسنگر بركتی شدهترش به شيوه و در سطح «ساواك محمدرضاشاه» و «ساواك جمهوری اسلامی ايران» و «خاد برادران قيادی» جان میكند تا درست مثل او با كنايهزدنهای كودكانه به رهبران قديم چين و روسيه و... و لجنپاشی بر تاريخ ملل معين، خود را هرچه بيشتر كار آمد و فدايی جنايتكاران بنيادگرا و اربابان جهانی آنان ركلام كرده، به دلخواه خودش نسبتهايی به ما داده و سپس جهادیوار از ما مؤاخذه كند:
و اما چه شد كه شما محتاج سلطنت شديد؟ ـمگر چند سال قبل با تولا به رهبر كبيرمائوتسیتونگ نمیگفتيد كه «قدرت سياسی از لوله تفنگ خارج میشود!» !
كي و در كجا «محتاج سلطنت» شده ايم؟ ما در كنار اعلام ضديت خود با سلطنت و سلطنتطلبان، به منظور نماياندن ميزان كين و نفرت مردم به رهبران پوشالي و بنيادگراي شما گفته ايم كه حتي سگ ظاهرشاه هم بر تمامي آن تبهكاران شرف دارد. ما كي و در كجا آن حرف مائو را آوردهايم؟ مگر دروغگويي و تحريف به سبك خادي و جهادي شاخ و دم دارد آقاي اكرم عثمان؟ البته
شما و ساير «فرهنگيان» كه با بنيادگرايان در زدوبند ايد اگر هزاران بار بيشتر از اين از «مدرنيته» و «دموكراسي» در پرتو «نظمنوينجهاني» گپ زده و مردم را به تمكين در برابر «اميران» فرابخوانيد، فايده نخواهد داشت. ما تا هر مدتی كه ايجاب كند، شخصيت و گذشته و كارنامه شما و امثال شما را «به ترازو میكشيم» ولی آن «مباحث» تان را سمندرخان غوريانی، نرشيرنگارگر، داكترهاشم خان صاعد، داكتر رسولرحيم، داكترحسنكاكر، داكتر روانفرهادی، داكتر روستارترهكی ها و «برادران» ديگر، «به ترازو میكشند» كه هم شما را مزه میدهد و هم آنان را چرا كه علیالرغم «اختلاف»های لطيف دانشمندانه، گل يك باغ هستيد و پاسدار «اكادميك» فاشيستهای دينی و در عينحال دشمن هار «راوا» و «پيامزن».جواز آزادی و دموكراسی در دست اجنت كی جی بی!
«ديپلمات» نان و نمك شده با کیجیبیبنابر ضرورت اجرای اكت گاندی، تطهير «رئيس جمهور» و كسب مقام اول در مسابقه تحريف و دروغ، میپرسد:
حالا چه شد كه سرلوحة مجلة تان با مقولاتی چون آزادی، دموكراسی، عدالتاجتماعی زيب و زينت يافته است؟ چنين كذبی، خاطرة حفيظالهامين را در دو ماه آخر زمامداریاش تداعی میكند كه شبهنگام نور احمداعتمادی، محمداسمعيلمبلغ، مجيدرشيد، زرغون، طاهربدخشی و ديگران را در پوليگون پلچرخی به چوبهای اعدام میبست و فردا دم از آزادی، دموكراسی و عدالتاجتماعی ميزد. آيا اين وجه مشابهت را قبول داريد؟ ـ شايد بگوئيد كه: ما كجا به حكومت رسيديم كه به قتل اين و آن دست ميزديم؟ اين درست. اما در جهانبينی و منظر دور و نزديك مقاصد تان، تصاحب قدرت از راه قتل عام يا به تعبير ديگر انقلاب قهرآميز، نهفته بود و اگر به غصب قدرت سياسی نايل میشديد شكی ندارم كه سگها و گربهها را نيز چپه نعل ميكرديد. مگر شما و «خمرهای سرخ» از آبشخور ايديولوژيك و اعتقادی واحدی سيراب نمیشويد؟ مائوايزم جزاين چه میتواند تعبير شود؟ ـ حالا كه چين «تين سيائوپينگ و جيانگزيمين» به درك تازهای از حقايق جهانی رسيده است بزعم شما شده است سوسيالامپرياليست! اما شما كماكان در پیغلط خوانی تاريخ هستيد و از هيچ تحولی عبرت نمیگيريد.
اگر آن «مقولات» در سرلوحهی نشريهای از رفقای خادی تان قرارگيرند زيباست ولی از ما «كذب»؟ چرا؟ به خاطر آنكه به زعم شما ما «مائوئيست» هستيم و «مائوئيست»ها هم شعاری جز «قدرت از لولهی تفنگ خارج میشود» نمیشناسند؟
گويا سطح آگاهی سياسی شما هم قابل تعريف نيست. به معلومات تان كه مائو هم در نهايت راهی كه برای انقلاب چين ترسيم میكرد غيراز آزادی، دموكراسی و عدالتاجتماعی را نمیديد (نقطه تلاقی ما با افكار مائو! ثتبش كنيد به برادران جهادی و طالبی و صاحبانشانراپور بدهيد!). قانون اساسی ظاهرشاه نيز از آنها عاری نبود و رهبران شما از ترهكی تا نجيب هم از آنها دم میزدند. ليكن برداشت هر يك از آن مفهومها كاملاً متفاوت بوده و هست. همانطوری كه شما و شركاء زيرنام «فرهنگ» میخواهيد خاينانهترين سياستها را آب كنيد، سؤاستفاده از مقولات سهگانه نيز برای تان دشوار نيست. مثلاً تا آنجايی كه ما ديدهايم «معراج مؤمن» و نامه نرشير به «پيامزن»، «شمعی در شبستان» رهنورد زرياب، مصاحبه متعفن واصف باختری در بزم فاروقفارانی، مقاله «عاصی، شعر و جامعه»داكتر عسكرموسوی، نامه حاضر شما وغيره در حقيقتمانيفست بيعت تسليم و همكاری بدون قيد و شرط به بنيادگرايان به شمار میروند كه در آنها ضمن مطرح ساختن بوغمهای «مائوئيزم» و تاختن جهادی برآن(۴)، سه مقوله را در قباله خود و رفقامیپنداريد.
حق اين است كه وقتی ملاحظه گردد عامل قديمی كی جی بی، نماينده خاص داكترنجيبالله و ايدئولوگ امروزی بنيادگرايان خود را متولی آزادی و دموكراسی و عدالت اجتماعی میداند، دل آدم بد میشد و به خاطر اينچنين آلوده شدن سه مفهوم، به كار ببرد آنها را كنار میگذاشت. اما چه ميتوان كرد كه آن سه مفهوم بزرگ گناهی ندارند و خباثت در برخی از آدميان است.
قسمت اول | قسمت دوم | قسمت سوم | قسمت آخر
یادداشت ها:
(۱)در صفحه دوم نامه آمده است:
«آيا در گرد و نواح تان موسفيدی آداب دان وجود ندارد كه شما را از لگدپرانی، افترا، پرخاشگری و اهانت به خودی و غيرخودی برحذر دارد؟»
بايد همين جا به اطلاع «كانديد اكاديمسين» برسانيم كه چرا، ما از وجود متعدد مادران و پدران موسفيد بين خود برخورداريم اما اتفاقاً از بخت بد شما همان ها به ما قاطعانه گوشزد میكنند كه «فرزندان، شيرمادر و حق پدری بر شما حرام باد اگر ضمن مبارزه مرگ و زندگی با اخوانالشياطين، مبارزه با بقايای وطنفروشان جانی پرچمی و خلقی و بخصوص افشای عناصری از آنها را فراموش كنيد كه سر از گور بركشيده و به نام «شعر» و «ادب» و «فرهنگ» و «دموكراسی»، ضمن تطهير گذشته ننگين خود، برای خاينان جنايتكار اخوانی و صاحبان خارجی شان دم شور میدهند.»
بلی داكتر صاحب، بسياری از «موسفيدان» ما ولو بر اساس معيارهای درباری و ملوكانهی شما چندان «آداب دان» به شمار نيايند، هنوز اشغالگران و خاد و ليست كشتار ۱۳ هزار زندانی و صدها هزار قربانی دست ترهكی تا نجيب را از ياد نبرده اند!
(۲) در سراسر نامهی «كانديدا كاديمسين» هيچ جايی نيست كه نمكحرامی به خرج داده كلمهای از قلمش جاری شود كه از آن خدای نكرده بوی نارضايتی و رنجشی جدی از ياران پرچمی بالا باشد. از همين رو است كه او نام وزارتهای پوشالی و از آن مشمئزكنندهتر سمتهای سگان خادی و ساير ميهنفروشان را خيلی محترمانه میآورد.
البتهبا اين شيوه برعلاوهی آنكه نشان میدهد براساس گاندیگری جز با «پيامزن» ضد ميهنفروشان پرچم و خلق و بنيادگرا، با هيچ طرف ديگری از در خشونت و كينه پيش نخواهد آمد، میكوشد اراذل خادی را به حداعلی باوقار، آرام و خوددار بنماياند و نتيجتاً حاصل برخورد او به يك شكنجهگر خادی از حدود آن كلمات فراتر نمیرود. اين كوه «ادب و نزاكت» را در گلهوگذاریهای خانواده سلطنتی انگليس هم نمیتوان يافت! به راستی كه اثر خوردن شير روسها و سگهای پرچمی و خلقی شان در بعضی شاعران و نويسندگان مزدور چقدر ژرف و ديرپاست!
۳) از كلمات نغز داكتر اكرمعثمان در نوشته «جنگ يا صلح؟ كدام يك؟» «آفتاب»، شماره ۱۷
۴) رد گفتههای ديگر «كانديداكاديمسين» در مورد مائو و نظراتش... كه در قاموس خاينان بنيادگرای وطنی هم اينقدر ابلهانه و مبتذل معنی نشده ـنه میارزند و نه كار ماست. فقط میخواهيم به او و هممسلكانش ياددهانی كنيم كه خادیها و بنيادگرايان و شيردهندگان آنان را مانده و پاچه «مائوئيزم» را گرفتن آنهم به سبك و لحن و در سطح «علمایكرام» جهادی و طالبی، برعكس شهوت داكتر اكرم عثمان و ساير اراكين خادی بنيادگرايان، به جاذبه «مائوئيزم» و هر «ايزم» ديگر ضدبنيادگرايی در كشور ما خواهد افزود.