(نوشته آذر درخشان، برگرفته از نشریه «هشت مارس» شماره ۵، آوریل ۲۰۰۲)
محسن مخملباف فیلمساز حزبالهی سابق كه طی سالهای اخیر به جرگه «اصلاح طلبان» حكومتی پیوسته، بالاخره فرصت را غنیمت دیده و در بازار بورس تقاضا برای مسئله افغانستان فیلمی را به سفارش یونسكو بنام «سفر قندهار» بروی اكران آورد. امپریالیستهای غربی نیز به پاس این خوش خدمتی طی یكی از صدها فستیوال فیلم به او جایزه دادند كه البته ایشان «سخاوتمندانه» حاضر به قبول نبودند و اصرار داشتند كه پاداش او حل مشكل «زنان» افغانستان است!!!
«سفر قندهار» حكایت مشاهدات دختر خانمی افغانستانی است كه در كانادا زندگی میكند و برای نجات خواهرش كه در كابل باقی مانده است، از ایران باصطلاح غیر قانونی وارد افغانستان میشود و دست برقضا دختر خانم راوی فیلم مخملباف ژورنالیست هم هست.
مخملباف برای دادن تصویری ذلیل و تحقیرآمیز از مردم افغانستان در این فیلم سنگ تمام گذاشته است. تصویری كه همخوانی با كارزار تجاوز امپریالیستها به افغانستان را دارد. در سراسر فیلم مردم افغانستان مردمی حقیر و ناتوان و بیهویت هستند تا جایی كه بیننده احساس كند كه چقدر عادی است كه یك قدرت خارجی بیاید و اینها را نجات دهد. بیجهت نبود كه بوش رییس جمهور امریكا تقاضای یك نسخه از این فیلم را كرد.
نگاهی به صحنههای گوناگون و اصلی فیلم بیندازیم
.داستان از یك كمپ پناهندگان افغانستانی در ایران شروع میشود. مراسم «بازگشت اجباری» آوارگان افغانستانی است كه دختر جوانی به آنان آموزش میدهد كه طی مسیر خود با مینهای به شكل اسباب بازی برخورد خواهند كرد و چگونه باید جان خود را نجات دهند. مرد هر خانواده صاحب چندین زن است و همه زنان پوشیده در برقع هستند و مخملباف از زبان راوی فیلم میگوید اینجا كه طالبان نیستند و بعد میپرسد كه چرا این زنان در اینجا هم برقع دارند آیا واقعاً اجبار دولت است یا فرهنگ خود شان؟
جای تعجب و حیرت دارد كه آقای مخملباف پس از بیش از دو دهه حجاب اجباری زنان در ایران هنوز نمیداند بالاخره این فرهنگ مردم است یا طریقی از سركوب دولتی زنان. منطق ملایی مخملباف كه میخواهد فیلمش مقبول برخی از روشنفكران فرنگی واقع شود، او را مجبور میكند واقعیتی به این عریانی، یعنی سركوب ایدئولوژیك زنان توسط رژیمهای اسلامی ایران و افغانستان را با زبانی دو پهلو و ریاكارانه به فرهنگ مردم نسبت دهد.
اما صحنه آغازین فیلم این نكته نیست بلكه دعای خیری است كه قرار است بدرقه راه این آوارگان ستمدیده شود، یكی از بازیگران این صحنه میگوید: «بروید دعا كنید كه دنیا به نجات شما بیاید ولی اگر هم كسی به نجات تان نیامد نگران نباشید خیال كنید كه مثل مورچه هستید آنگاه خانه برای تان بسیار بزرگ و راحت بنظر میآید.» (نقل به معنی). آیا میشود این چنین وقیحانه مردمی را تحقیر كرد؟ این منطق چه كسانی در این جهان است كه تودههای مردم را بیشتر از مورچه نمیخواهند ببینند؟ منطق چه كسانی است كه به مردم یك كشور بگویند دست بسوی آسمان ببرید تا كسانی بیایند شما را نجات دهند چون شما بیشتر از مورچه هم نیستید؟ این تفكر همخوان كارزار وقیحانهای است كه امروز امپریالیستهابه سركردگی امریكا به راه انداخته اند، از رییس سازمان سیا تا وزیر امور خارجه امریكا تا رییس فلان بنگاه تجاری تا سردبیر روزنامهها و مدیران آژانسهای خبری حق دارند در مورد سرنوشت مردم افغانستان و آینده آنان تصمیم بگیرند بجز مردم افغانستان؟
خانواده افغانی در حال بازگشت به افغانستان با پرچم سازمان مللی كه جمهوری اسلامی به آنان داده است تا باصطلاح مورد حمله قرار نگیرند در راه راننده وانت آنهارا پیاده میكند و با یك چاقو به آنان حمله كرده و تمام اموالشان را غارت كرده فرار میكند. در تمام پروسه مرد همراه با سه زن خود و دختر خبرنگار و ده تایی بچه شاهد ذلیل صحنه است و فقط دعا میخواند. از دوربین مخملباف این تعداد آدم، از پس یك مرد با چاقو بر نمیآیند اصلاً مقاومتی بجز جیغ و گریه و دعا نمیكنند!!!
اما از آنجا كه قرار است فیلم در مورد زنان افغانستان نیز باشد پس صحنههایی از دستههای زنان افغانستانی را میبینیم كه معلوم نیست به عروسی میروند یا عروسی بهانهای است برای عبور از پست كنترل طالبان برای رسیدن به مناطق تحت كنترل طالبان. اما بهرحال مهم نیست چرا زنان در صحنه هستند بلكه حضور زنان افغانستانی از دوربین مخملباف قابل تامل است. او باز هم با استفاده از تصویر و موسیقی دستهای از زنان را با برقعهای الوان بر صحنه میآورد. جلوه رنگهای زرد و لیمویی و آبی و... در صحنهای خاكی و بیابان كه سعی میشود در ذهن بیننده صحنهای خوشایند را تلقین كند. البته ما صحنههایی هم از زنان پوشیده در برقع میبینیم اما عموم صحنهها زنان بی چهره و منفعل در برقع هستند. زنان افغانستانی فیلم قندهار هیچ حسی را در هیچ زنی نمیانگیزند. آنها بیهویت، منفعل و خاموشند. اصلاً معلوم نیست آن همه مكتب خانههای پنهانی كه توسط زنان افغانستانی در ضدیت و بخاطر مقاومت در برابر فشارهای حاكمیت زنستیز مذهبی شكل داده شده كجا هستند. معلوم نیست حداقل یك زن، حتی یك زن افغانستانی كه مقاومت كند در این فیلم «مستند» نمیبینیم. مخملباف تلاش كوچكی هم نمیكند تا دوربین را پشت شبكههای برقع ببرد تا زندان جهنمی زنان افغانستان را در زیر این برقعها تصویر كند. لابد به روال نصیحت آغاز فیلم، زنان افغانستانی باید قبول كنند كه حالا كه مجبوریم خود را در برقع بپوشانیم پس سعی كنیم آن را با رنگهای الوان قابل تحمل كنیم. در واقعیت اما اكثریت زنان افغانستانی فقیرند و برقعهای اكثر آنان كرباس آبی كدر است تا زندان را دلگیرتر و عبوستر كند. بهمین جهت فیلم مخملباف حتی در این مورد هم با نشان دادن تصویر غیرواقعی از وضعیت زنان هم چنان غیر مستند باقی میماند.
نگاهی به صحنههای دیگر فیلم بیندازیم. دستهای بیش از صد نفر زن در محاصره یك مرد طالب و سه زن طالب قرار میگیرند و كنترل میشوند. اما میبینیم كه این صد نفر در مقابل این چهار تن آنچنان مسخ و منفعل هستند كه فقط باید نتیجه گرفت كه مردم افغانستان هرگز از پس طالبان بر نمیآیند و همانا باید ارتش و نیروهای غرب به داد آنها برسند.
اما مخملباف به این بسنده نكرده و سعی میكند تصاویر تحریف شده و غیر واقعی از مردمی دهد كه به زعم وی بر اثر بدبختی و فلاكت، منفعتجو و حقیر شده اند، آدمهای اصلی این فیلم از كودك خردسال گرفته تا آدمهای بزرگتر همه شارلاتان و كلاهبردارند.
در صحنههایی از فیلم كودك خردسالی است كه قرار است خانم خبرنگار را كه در وسط راه توسط قاچاقچی رها شده است تا كابل همراهی كند. كودك در تمام مسیر سعی میكند از دختر خبرنگار برای هر كاری پول بگیرد. حتی انگشتری را كه در بیابان پیدا كرده بود و دختر خبرنگار تصور میكرد یك نوع بمب انفجاری باشد، میخواست به او قالب كند.
مرد معلول دیگری كه او هم میخواهد برای بردن خانم خبرنگار در شهر كابل كلی پول به جیب بزند، پاشنه در صلیب سرخ را از جا در آورد است. او هر روز به آنجا میرود تا با حقهبازی پا و دست مصنوعی بگیرد و بعداً در بازار بفروش برساند. شكی نیست كه در هر كجای دنیا چنین مردمانی یافت میشوند. اما هنگامی كه تنها تصویر مردمی این تصاویر باشد آنگاه باید به خالق اثر و دیدگاه متفرعانه و شوونیستی كه دارد شك كرد.
صحنههای مشمئزكننده دیگری نیز در این فیلم میبینیم جایی كه مخملباف سعی میكند جنگ را برای مردم موضوعی عادی شده تصویر كند. در صحنهای از این فیلم مخملباف با استفاده از رنگ و موسیقی تصویری عادی و مقبول از فلاكت و بدبختی هزاران معلول افغانستانی میدهد. هزاران معلولی كه از نگاه مخملباف برای شان دست و پای مصنوعی عادی شده است. مخملباف معتقد است انسان به هر بدبختی و ذلتی عادت میكند یا به قول دیالوگ صحنه اول فیلم بهتر است عادت كند. در این صحنه عدهای معلول را میبینیم كه با آهنگی رقص گونه بسوی منطقهای میدوند كه از بالا پا و دست مصنوعی به زمین میافتد و آنها میدوند تا به دست و پای مصنوعی از آسمان نازل شده برسند.
خلاصه این كه «سفر قندهار» بهیچوجه مستند نیست. در این فیلم نه از صفا و صمیمت مردم افغانستانی صحنهای میبینیم، نه از مقاومت و مبارزه و سرسختی شان در مقابل طالبان و سایر مرتجعین و نه از روحیه مبارزه جویانه شان، مقاومت و مبارزه جویی زنان افغانستان كه جای خود دارد. مخملباف سعی كرده است با استفاده از انسانهای واقعی تصویری غیرواقعی از آن انسانها را به فیلم بكشد و اینجاست كه تفاوت واقعی فیلم مستند از غیر مستند را میبینیم.