خاطره ای عبدلکریم از زندان طالبان
بتاریخ ۶ حوت ۱۳۷۹ از دكانم در شهر هرات توسط مدیر استخبارات شیندند و چند طالب مسلح دستگیر و به ریاست استخبارات هرات منتقل شدم. در مسیر راه، مدیر استخبارات میپرسید: مجلههای «پیام زن» را از كجا بدست میآورم. تا كنون به كدام افراد آنها را داده ام. كدام كتابهای دیگر نزدم است، نام اشخاصی از «راوا» كه با من در ارتباط اند چیست.... دانستم كه به چیزهایی در مورد من پی برده اند اما دقیق نمیتوانستم بفهمم كه چگونه. كوشش میكردم خونسرد باشم. گفتم كه نه دوستی دارم و نه كتابی و «راوا» را هم هیچ نمیشناسم. مدیر استخبارات گفت: «جایی كه میرویم استخبارات نام دارد. در این جا از خروس تخم میكشند. دوستان دیگرت هم دستگیر شده اند و مقاومت فایده ندارد.»
وقتی به استخبارات رسیدیم تمام جیبهایم را تلاشی نموده كاغذ، قلم، ناخنگیر، شانهموی و همه چیز را گرفتند. یكی از طالبان مرا به اتاقی در زیرزمینی تاریك و وحشتناكی برد و دروازه آن را از پشتم بست. در همان شب و فردا صبح فقط یك بار برای رفع حاجت بیرونم كردند و صبح برایم یك نان خشك دادند.